موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
یادداشتی از مجید اسطیری

«بچه‌های ایران با این «قصه»ها بزرگ شدند» | ویژۀ روز تولد هوشنگ مرادی کرمانی

16 شهریور 1392 01:12 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 4.33 با 6 رای
«بچه‌های ایران با این «قصه»ها بزرگ شدند» | ویژۀ روز تولد هوشنگ مرادی کرمانی

شهرستان ادب: یادداشتی بر داستان بلند "خمره" از داستان نویس جوان آقای مجید اسطیری به بهانه سالروز تولد نویسنده نام آور ایرانی استاد هوشنگ مرادی کرمانی، با آرزوی طول عمر و سلامتی برای ایشان.


هوشنگ مرادی کرمانی یکی از جهانی‌ترین داستان‌نویسان ماست. یک جورهایی می‌شود گفت این نویسنده‌ای که خود جایزه‏ی "هانس کریستین اندرسن" را گرفته، هانس کریستین اندرسن ماست.

داستان‌های او در ذهن مخاطب ایرانی همان قدر جاگیر شده‌اند که "دخترک کبریت فروش" یا "جوجه اردک زشت" هانس کریستین اندرسن دانمارکی در ذهن مخاطب غربی. "قصه‌های مجید" و "مهمان مامان" و "خمره" از حافظه‏ی مخاطب داستان ایرانی پاک نمی‌شود.

مرادی کرمانی یک داستان‌سرای سنتی است که برای بچه‌ها "قصه" می‌گوید. قصه‌گویی در آثار او نقش بسیار مهمی دارد. قصه‌های شنیدنی بسیاری دارد که به ساده‌ترین زبان‌ها برای کودکان و نوجوانان بگوید. "خمره" یکی از این قصه‌های شنیدنی ست.

داستان "خمره" در یک روستای ناشناخته‏ی مثالی ایران می‌گذرد که فقر مسئله‏ی اصلی بسیاری از ساکنان آن است. حالا فقر نه تنها در خانه‌ها حضور دارد، بلکه چهره‏ی خشنش را به بچه‌های مدرسه هم نشان می‌دهد: بچه‌های مدرسه در زنگ تفریح از یک خمره‏ی بزرگ آب می‌خورند که شیر ندارد و برای آب خوردن از آن " لیوانی حلبی را سوراخ کرده بودند و نخ بلند و محکمی بسته بودند به آن. بچه‌ها لیوان را پایین می‌فرستادند، پر آب که می‌شد بالا می‌کشیدند و می‌خوردند؛ مثل چاه و سطل."

از همین ابتدای داستان با بچه‌هایی روبرو می‌شویم که باید مثل بزرگ‌ترها زندگی کنند و فرصتی برای کودکی کردن ندارند. "مثل چاه و سطل" شباهت دنیای کودکانه‏ی آنان در مدرسه را به دنیای سخت بزرگ‌ترها را نشان می‌دهد.

گره به داستان می‌افتد و "یک روز صبح که بچه‌ها به مدرسه آمدند، دیدند خمره ترک‌خورده و آبش پاک خالی شده. آب خمره، راه کشیده بود و رفته بود توی باغچه." و با یک تشبیه زیبا و تلخ "خمره مثل آدم کوتاه و چاقی که حالش به هم خورده باشد، وا‌رفته بود. تکیه داده بود به درخت. طناب، بیخ حلقش را سفت چسبیده بود. انگار خفه‌اش کرده بودند یا گرفته بودش که نیفتد."

مرادی کرمانی همیشه همین طور بی رودروایسی و تلخ بچه‌ها را با مسائلی درگیر می‌کند که چندان به دنیای قشنگ آن‌ها ربطی ندارد. در "مهمان مامان" هم دنیای بچه‌ها با دنیای بزرگ‌ترها به شدت گره خورده است. و "مجید" را به یاد بیاوریم که چه قدر سخت می‌توانست شور و شوق نوجوانی‌اش را به "بی‌بی" بفهماند. در "چکمه" هم لیلا و چکمه‌اش به شدت با مادر و گرفتاری‌هایش گره خورده است.

می‌توانیم بگوییم مرادی کرمانی هیچ‌وقت بچه‌ها را در دنیای کوچک و بسته‏ی خودشان ندیده. همیشه دنیای آن‌ها را با دنیای بزرگ‌ترها و با مشکلات بزرگ‌ترها گره زده. مرادی کرمانی همیشه راه "بزرگ شدن" را به بچه‌ها نشان داده.

مشکل خمره هم به همه‏ی بچه‌ها مربوط می‌شود و همه را در یک موقعیت قرار می‌دهد. پولدار و فقیر ندارد، پسر و دختر ندارد. انگار همه تبدیل به یک تن می‌شوند که باید فکری برای خمره مدرسه بکنند. و این وسط "قنبری" نقش ویژه‌ای پیدا می‌کند چون پدرش بلد است خمره را درست کند.

یک بار دیگر نویسنده دنیای بچه‌ها را با دنیای بزرگ‌ترها گره میزند. قنبری باید با پدرش چک و چانه بزند که تعمیر خمره‏ی مدرسه را قبول کند. و حالا تعمیر خمره‏ی مدرسه یک عالمه تخم‌مرغ و خاکستر می‌خواهد. و این یعنی یک بار دیگر بچه‌ها باید دم بزرگ‌ترها را ببینند و با دنیای بزرگ‌ترها درگیر شوند. مرادی کرمانی همیشه حواسش به "رشد" بچه‌ها هست و این درگیر شدن با مسائل بزرگ‌سالی را راهی برای بزرگ شدن آن‌ها ساخته.

در این میان فقط می‌ماند یک مسئله و آن تصویری است که در مجموع آثار مرادی کرمانی، از ایران و جامعه‏ی ایرانی ساخته می‌شود. این تصویر اگرچه برای نوجوان ایرانی خیلی آموزنده و مایه‏ی رشد است اما برای مخاطب خارجی همراه با پیام "محرومیت" و حتی "عقب‌ماندگی" است. خمره‌ای که با الاغ می‌آورند و می‌برندش مثل یک بلندگو "عقب‌ماندگی" را در این جامعه داد میزند. یا در داستان "نخ" از مجموعه "لبخند انار" تصویر سخت و زننده‏ی فقر را می‌بینم و کودکی که در میانه‏ی این تصویر فقط باید بخوابد.

داستان خمره تابلویی از سختی و محرومیت بچه‌هایی است که بی گناه‌اند و حق دارند بهترین‌ها را داشته باشند. بچه‌هایی که فرصتی برای بچگی کردن ندارند و باید زود بزرگ شوند. و البته بزرگ‌هایی که از صدقه سر بچه‌ها خودشان را پیدا می‌کنند و کودک درونشان را به یاد می‌آورند و خصلتهای خوب بچه‌ها را پیدا می‌کنند:" عمو جان هر روز عصازنان می‌آمد، از سر دیوار مدرسه رک می‌کشید و خمره را نگاه می‌کرد. انتظار می‌کشید مدرسه باز شود. بچه‌ها دور خمره جمع شوند، جیغ و ویغ کنند و ازش آب بخورند."




کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • «بچه‌های ایران با این «قصه»ها بزرگ شدند» | ویژۀ روز تولد هوشنگ مرادی کرمانی
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.