یادداشتی از مصطفی مردانی
یوسف گمگشته
23 شهریور 1392
19:08 |
0 نظر
|
امتیاز:
3.67 با 3 رای
شهرستان ادب: یادداشتی می خوانید از منتقد و داستان نویس گرامی آقای مصطفی مردانی بر رمان «یکی بود، سه تا نبود»، نوشته مهدی کفاش .
رمان «یکی بود، سه تا نبود» یک برهه زمانی را از نظرگاه سه راوی متفاوت در مکان های متفاوت روایت میکند. روایتی زنده از وقایعی که اتفاق میافتد. از آن جهت زنده که زمان بیشتر فعل ها، مضارع است. ( اما داشتن این سه روایت، انتظار خواننده را براورده نمیکند. زیرا هر سه روایت، حدوداً با یک زبان و لحن بیان شده اند و تفاوت چندانی از این منظر بین روایت ها نیست. البته، این مسئله را زیاد نباید به حساب نویسنده گذاشت؛ زیرا معمولاً درست کردن لحن روایت، یکدست کردن زمان افعال (که بیشتر مضارع است و بعضی وقت ها بیدلیل ماضی میشوند)، علایم سجاوندی و... بیشتر بر عهده ویراستار کار است. و نویسنده لازم نیست به تمام این مسائل مسلط باشد.
منصور، شاهد، مینو
روایت در مورد چهار دوست گذشته است که یکی از انها غایب است! یوسف. که حتی سه راوی حاضر را هم دور خود جمع کرده است. گم شدن مینو در ابتدای داستان، دستمایهای میشود برای پیشبرد داستان.
مینو خیامی، دختر حاج آقا خیامی، طراح قالی و همسری که بافنده چیره دست قالی است. دختری که در اخر با یکی از شاگردان پدرش ازدواج میکند. و این پسر کسی نیست جز منصور دامغانی؛ پسر یک بانکدار بزرگ (همان طور که علی بالا در روایت شاهد، و در قالب یک نامه توضیح میدهد.) که شاگرد خیامی بزرگ است. منصور در حمایت و برآورده کردن آرزوهای مینو از هیچ چیزی دریغ نمیکند؛ و همین باعث شد که از گم شدن مینو، حسابی به هم بریزد. مینو در اصل دچار بیماری غلط انداز «ایدز» شده و به همین دلیل از منصور فرار کرده است. به روستایی رفته است که مورد توجه روستاییها قرار میگیرد. منصور که به شاهد مشکوک شده است، سعی میکند با کشیدن شاهد به جمکران اطلاعاتی از او به دست بیاورد و...
تصادف و خرده روایت ها
خرده روایت های داستان، تا چه حد به پیشبرد داستان کمک میکند؟ خرده روایت خرابکاری معاون منصور، پیدا شدن عباس و رمان نوشتن شاهد چه دلیل منطقی ای دارند!؟ به هیچ کدام از این خرده روایت ها در ابتدای داستان اشاره نمیشود. حتی با حضور پررنگ شاهد از ابتدای داستان، اشاره ای به رمانی که مینویسد نشده است. و این یکی از اشکالاتی است که میشود به داستان گرفت.
تصادف، یکی از بخشهای پررنگ رمان است. پیدا شدن عباس بولدوزر بر حسب یک تصادف است؛ مینو ناخودآگاه به روستایی میرود که یوسف قرار است به آن بیاید! بلیطش را کسی به او هدیه میکند و او را به روستا هدایت میکند. خرابکاری معاون منصور، با این که برنامه داشته است، اما از قبل قابل شناسایی نیست. عباس بولدوزر، به طور اتفاقی گاوصندوق را پیدا میکند. ظرف شستن مدیر انتشارات و...
تصادف در رمان، معمولاًدر ابتدای داستان اتفاق میافتد و معمولاً به کمک راوی نمی آید. تصادف در میانه داستان، معمولاً بر ضد شخصیت اصلی است، نه کمک حال او! به نظر میرسد که همه چیز برای خراب کردن منصور است که در گذشته یوسف را خراب کرده و به مینو رسیده است. اما این دیدگاه به کل کار تحمیل شده است. و این زیاد به مذاق خواننده خوش نمیآید!
یوسف گمگشته!
خواننده در داستان به دنبال کشف چه چیزی جلو میرود؟ یوسف! یوسف گمگشته! اسم رمان هم بیانگر همین موضوع است که یوسف، روایت اصلی داستان است: یک بود، سه تا نبود.
یوسف، شاگرد استاد خیامی و معتمد او است. علاقه زیادی به مینو داشته است؛ و دارد. این علاقه شگرف باعث میشود که بدخواه پیدا کند. بر حسب روایتی که علیبالا برای مینو فرستاده است و به دست شاهد افتاده، منصور خودش شایعه کرده که یوسف عاشق خواهر علیبالا است تا کتک سیری بخورد و به گونهای از چشم مینو بیافتد و شاید همین مسئله باعث میشود که یوسف به جبهه برود! (که البته دیدگاه درستی نیست. اما تا حدی این طور القا میشود) ایا همه این اتفاق ها میافتد تا در انتها این منصور باشد که مینو را به دست میاورد؟ البته خود علیبالا هم زیاد به این موضوع مطمئن نیست.
به غیر از این، منصور و یوسف همرزم بودند. این که منصور، با این که پدری سلطنتطلب داشته است و با این حال به جبهه رفته است، به صراحت بیان نمیشود. اما در همین جبهه است که یوسف و منصور در یک میدان مین با هم قرار میگیرند. و منصور در میدان مین، یوسف را رها میکند. و بعد نمیفهمد که آیا یوسف مرده است یا زنده؟!
یوسف زنده مانده است؟! یوسف در انتهای روایت مینو دارد به روستا بر میگردد. در روایت شاهد، پدر یوسف بالای سر چاه حاجت توسط شاهد دیده میشود. پدر یوسف از چاه میخواهد که خبری از یوسف به او بدهد! و همان لحظه خبری میرسد! شاید از امام زمان (ع)!
یوسف، نمادی از یوسف گمگشته تمام مسلمانان است. این که یوسف زنده است یا مرده، بحث داستان نیست. یوسف می تواند هر جایی باشد! جلوی ایستگاه اتوبوس، بلیطی به مینو بدهد. سر چاه حاجت در جمکران به پدر یوسف دلداری بدهد. و وقتی ظهور می کند، همه به این فکر کنند که این مرد را همه جا دیده اند و او را نشناخته اند.
رمانی که شاهد دارد در مورد امام زمان می نویسد،به نوعی بیانگر این موضوع است که یوسف میتواند نمادی از امام عصر(ع) باشد. و کشف بزرگ داستان همین است. اگر چه نوع روایت، با هدف داستان هم راستا نیست!
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.