موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
شعری عاشورایی از یوسفعلی میرشکاک

صبح رجعت

23 آبان 1392 22:54 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 2.22 با 82 رای
صبح رجعت

شهرستان ادب: مثنویِ «صبحِ رجعت» از آخرین سروده های شاعر گرانقدر استاد یوسفعلی میرشکاک است. این مثنویِ زیبا و حماسی با حال و هوای واقعه کربلا و پیوندش با جهانِ امروزِ شیعیان سروده شده است.


به نام زینب کبری«س» سخن آغاز کن ای دل
به سوی کربلای واپسین پرواز کن ای دل

ز یارانی که جان دادند جا ماندی دلا! بس کن
چه میخواهی از این تن، این بلای مبتلا؟ بس کن

تنی بر خاک و جانی برتر از افلاک داری تو
چه میجویی درین زندان، چه کارِ خاک داری تو؟

به کام دشمنان تا کی دریغ یاد یارانت؟
به خون هر گه که خفته می برد با خود بهارانت

در این دیر کهن تا کی اسیر دشمنان بودن؟
گرفتار زن و فرزند و نان و خانمان بودن؟

برآر ای دل سری از سینه رقص بسمل است اینجا
ز خون مستمندان آرزو پا در گل است اینجا

اسیر مال و جاه دیگران تا کی؟ جنون گل کن
در باغ شهادت باز اگر شد، غرق خون گل کن

سگان دوزخند اینان که می لایند و می لافند
دلا! یاران تو سی مرغ سیمرغ اند و در قافند

جنون کن بار دیگر، عقل را بگذار و عاشق شو
شهادت مرگ عذرای تو خواهد بود، وامق شو

شفا را در شهادت جستجو کن، کربلایی شو
به قانون نوای بی نوایی، نینوایی شو

فریدون بود و قربان بود و یاران دگر بودند 
تو از خود با خبر بودی و آنان بی خبر بودند

در این وحشت سرا آن به که از خود بی خبر باشی
خبر خواهد رسید از غیب اگر مرد خطر باشی

خطر، آری خطرها بود، اما «بود» بادی شد
دریغایی و دردی ماند و یاری رفت و یادی شد

رها کن «بود» را، بادا مبادایی به جا مانده ست
چه خواهد شد؟ ببین امروز و فردایی تورا مانده ست

نشد پایی به جا ماند، سری جا ماند و سودایی
جهان بوده ست تا بوده ست امروزی و فردایی

اگر دیروز جا ماندی ز یاران، داری امروزی
برای سوختن داغی، برای ساختن سوزی

رها کن رفته را، فردا به جا مانده ست اگر مردی
سرت را نذر زینب «س» کن، مبادا زنده برگردی

از آن روزی که در شام بلا افکنده بارش را
فرا می خواند از هر سو سپاه سوگوارش را

از آن روزی که سر زد در شب خونبار عاشورا
به شام افتاده تا صبح قیامت کار عاشورا

نه تنها کرد عاشورا گل از چاک گریبانش
خبر از صبح رجعت می دهد شام غریبانش

نماند آنجا که دور از کربلا باشد به مهجوری
بسا دوری که نزدیکی ست، نزدیکی ست این دوری

مگو خورشید عاشورا چرا در شام جا دارد
غریبان را پیام از کل ارض کربلا دارد

میان کربلا و شام راهی هست، راهی شو
اگر خشکی ست آتش باش، اگر دریاست ماهی شو

گریبان چاک زد نطع قیامت کرد جانها را
به محمل زد سری در گردش آورد آسمانها را

به خون پیغام اگر بردم غریبان دمشقش را
به صبح کربلا خواهم رساندن شام عشقش را



کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • صبح رجعت
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.