موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
مرور خاطرات «به رنگ آینه» در سالروز درگذشت شاعر

مشفق کاشانی؛ حافظۀ یک قرن با شفقت زیستن

28 دی 1394 16:16 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 5 با 7 رای
مشفق کاشانی؛ حافظۀ یک قرن با شفقت زیستن

شهرستان ادب: امروز، سالروز درگذشت عباس کی‌منش، متخلص به مشفق کاشانی‌ست. مردی که تخلصش، مرام شاعرانه و صادقانۀ اوست. مردی «به‌رنگ آینه» که سینه‌اش پر از نقش و نگارهای خاطرات شعر و تاریخ ادب پارسی‌ست و زیست او با نسل‌های مختلف شاعران و ادیبان، و چهره‌های شاخص فرهنگی کشور، در قالب خاطراتی شیرین رقم خورده است. 

«بر این کبود، غریبانه زیستم چون ابر
تمام هستی خود را گریستم چون ابر»

خوشبختانه بخشی از این خاطرات که به گنجینه‌هایی نایاب می‌مانند، بر صفحه‌های کاغذ ثبت شده است و امروز می‌توانیم آنها را در یادنامۀ «به‌رنگ آینه» این شاعر شفیق بخوانیم و به وجد آییم.

مشفق کاشانی در این نقل‌ها از کاشان می‌گوید و از مادر هنرمندی که جزء بهترین قالی‌بافان کاشان بوده است و او از کودکی در کنار همین مادر، آوای قرآن کریم و نوای شعر حافظ را گوش جان سپرده است،

«چیست این گل شکفته در قالی
می‌درخشد چو شعلۀ آتش
تاروپودش تنیده از احساس
رنگ و رویش تهی زدودۀ غش
گُلی آیینه بندِ نقش بهار
گُلی از دودمان اشک و عطش...»

و از پدر هنرمندی سخن می‌گوید که ریخته‌گر و حکاک و استاد ساخت مرکّّب‌هایی‌ بوده که با مرکّب چین برابری می‌کرد:

« هنوز که هنوز است بعضی هنرمندان هم‌سن‌وسال من که در کاشان‌اند، گاهی که فیض دیدارشان به من دست می‌دهد، از هنر پدرم تعریف و تمجید می‌کنند.»

مشفق کاشانی وقتی از خاطرات خود- مثلاً سفرهایی که در روزهای جوانی با سهراب سپهری داشته- ، سخن به میان می‌آورد، گاه طوری به جزئیات اشاره می‌کند که می‌توان آن لحظات را در پیش چشم دید و تصور کرد.

«باور نمی‌کنید؛ سهراب آدم عجیبی بود. بسیار حساس و مردم‌دوست. ساعت‌ها می‌نشست و از وضع زندگی و دردها و رنج‌های روستاییان می‌پرسید و سخت متأثر می‌شد. همیشه به غیر از وسایل نقاشی، چند جلد کتاب از جمله حافظ همراه خود داشت. بعضی از شب‌ها در کلبۀ روستاییان می‌نشست و از غزل‌های حافظ برایشان می‌خواند...»

همچنین او کسی‌ست که از خاطرات غبار گرفتۀ حاضر جوابی‌ها و واکنش‌های مطایبه‌آمیز عباس فرات سخن می‌گوید و حتی افسوس می‌خورد که چرا آنها را هنگام شنیدن، یادداشت و جمع‌آوری نکرده است؛ چرا که بسیاری از این طنزهای فی‌البداهه را مستعد کتاب شدن می‌داند:

«یک شب در انجمن ادبی حافظ، شاعری از قم آمده بود. جواهری وجدی چون اهل قم و دبیر این انجمن بود، شاعران گفتند حتماً این مهمان که از قم آمده است، برایمان سوهان هم آورده است. در این موقع فرات گفت: «نخیر سوهان روح آورده‌اند و هم‌اکنون خدمتتان تقدیم می‌دارند...»

همچنین، او بر خلاف پنداشت‌های اطرافیان دربارۀ عباس فرات، از شخصیت انسانی وی می‌گوید و از حقایق زندگی او پرده بر‌می‌دارد:

«مستأجران  همگی جمع شده بودند و به ما گفتند مرحوم فرات نه تنها از ما اجاره نمی‌گرفت، بلکه وجهی هم برای ادامه و گذران زندگی به ما می‌داد.»

او می‌تواند باقدرت به بازگو کردن آمار سرایش و ساخت ترانه‌های ترانه‌سرایانی چون حمید سبزواری بپردازد و آمار آثار ابراهیم ستوده، محمود شاهرخی و سپیده کاشانی و ... را ارائه دهد.  همۀ این خاطرات ثابت می‌کند که مشفق کاشانی تنها یک شاعر توانمند سبک هندی نبوده و نیست؛  بلکه رفیق شفیق همۀ شاعران موفق و ارجمند روزگار خود نیز بوده است؛ چه با آنان که از نزدیک فرصت دوستی داشته، و چه با دیگرانی که از دور آوای خوش شعرشان را شنیده است.  او در ایامی مشوق و دوست سهراب سپهری، و در  روزگاری دیگر، حامی اخوان ثالثی‌‌ست که به علت تهمت ناروای همسایۀ  خود، آواره شده است و در بیان این خاطرات گاه ناب‌ترین لحظات را بازگو می‌کند:

«یک شب که باران شدیدی می‌بارید، با وسیلۀ شخصی خودم اخوان را به منزلش رساندم. مرا به اتاقی برد که پر از کتاب بود و کتاب‌ها روی هم انباشته شده بود. او پس از گفت‌وگو با خانواده، فرزند کوچکش را که در قنداق پیچیده بود، نزد من آورد و همان‌طور که در اتاق قدم می‌زد، ترانه‌های خراسانی را برای بچه‌اش می‌خواند و ترانه‌ها را با صدایی که از عمق جانش مایه می‌گرفت زمزمه می‌کرد.»

او همچنین لحظۀ ناب دیدار اتفاقی خود و اخوان را با فروغ، به‌روشنی در حافظه دارد:

«از استودیو که بیرون آمدیم حدود ساعت ده و نیم (صبح) بود، فروغ فرخزاد که ویلایی نزدیک استودیو داشت، به آنجا آمد. وقتی اخوان را دید با خوشحالی فریاد کشید و گفت‌و‌گو با اخوان تا ساعت دوازده ادامه داشت. هنگامی که من و اخوان می‌خواستیم خداحافظی کنیم و برگردیم، فروغ گفت:«نه، ناهار امروز مهمان من هستید.» آن روز فروغ با دست خود غذای مطبوعی درست کرد و پس از خوردن غذا دور میز بزرگی نشستیم. مهدی از فروغ خواست شعرهای تازه‌اش را بخواند. فروغ گفت این روزها مثنوی مولانا جلال‌الدین را می‌خوانم و به مثنوی که روی میز بود اشاره کرد.»

اوست که بهانۀ اخوانیه سرودن‌های اخوان را برای مهرداد اوستا خوب می‌داند و لحظات تلخ پیش از مرگ منوچهر آتشی را به یاد دارد:

«در کنار تخت او ( منوچهر آتشی) مرحوم دکتر قیصر امین پور رو‌به‌روی من ایستاده بود و ضمن صحبت به منوچهر آتشی گفت: «استاد تو اگر یک کلیۀ خود را از دست داده‌ای، من هر دو کلیه را.» منوچهر لبخند تلخی زد و گفت: «تا ببینم چه پیش می‌آید» روز دیگر اطلاع یافتیم که او در  بیمارستان سینا  درگذشته است.»

مشفق کاشانی علت این حافظۀ مانا را مرور مدام خاطرات ارزشمند خود بیان کرده است و خدا می‌داند که چه خاطرات دیگری در حافظۀ او بوده است و نبودن مجال بازگو، شنیدنش را از ما جویندگان سراپاگوش ربوده است. روحش شاد که بی‌شک حافظه او و شعرش حافظه ‌ای نزدیک به یک قرن با شفقت زیستن است.






کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • مشفق کاشانی؛ حافظۀ یک قرن با شفقت زیستن
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.