شهرستان ادب به نقل از خردنامه: «شب ممکن» را باید از آخر خواند؛ نه بدان جهت که گرههای داستانیاش در فصل شیان باز میشوند و میشود با این کار، اسیر گرهافکنی نویسنده نشد. اگر لازم بود، خود نویسنده کار را از شب شیان شروع میکرد، نه شب بوف. بلکه از آن جهت که قرار است نظامات معنایی اثر توسط منتقد کشف شود. به عبارت بهتر منتقد یک بار باید «شب ممکن» را به عنوان مخاطب از ابتدا به انتها بخواند، و بار دوم به عنوان منتقد از فصل آخر شروع کند. شاید گفته شود این هم چیز جدیدی نیست. هر منتقدی کارهای شاخص را بیش از یک بار میخواند. جواب این است که در این مورد خاص، خواندن دور دوم رمان را نباید از شب بوف شروع کند، بلکه باید از شب شیان شروع کند فصل «شب شیان» کلید فهم رمان «شب ممکن» است. باز هم شاید تصور شود دارم نقد را از نقطه ضعف رمان شروع میکنم؛ جایی که نویسنده پس از مهارت تمام در نوشتن یک رمان 150 صفحهای پست مدرن، 10 صفحه تعلیقه به آن افزوده و ارزش هنری کار خودش را پایین آورده است. اتفاقاً میخواهم از پاشنه آشیل «پستمدرنیته ایرانی» صحبت کنم، نه رمان «شب ممکن.» مقصود از پستمدرنیته ایرانی، وضعیت جامعه ایران پس از مواجهه با پستمدرنیسم برآمده از غرب است. کار بزرگ شب ممکن بر هم زدن ذهنیت مخاطب ایرانی درباره پستمدرنیسم است. نابودی تصویر رؤیاگون او به پستمدرنیته و چشاندن تیزی «واقعیت» پستمدرنیسم به او.
ما در ایران، با پستمدرنیته هم «ایده آلیستی» برخورد کردهایم. بدین معنی که مواجهه ما با آن، به مثابه عینیتی در غرب معاصر نبوده است. همان طور که با مدرنیسم و مکاتب مختلف مدرنتیه هم رؤیایی و بریده از واقعیت برخورد کردهایم. دقیقاً به همین دلیل است که پستمدرنیته هم برای ما صورتی از یک ایدئولوژی است و نه چالش دنیای جدید با هرگونه کلانروایت ایدئولژیک تمامیتخواه. مدرنیته برای ما «واقعی» نبوده و پست مدرنیته هم همینطور. و دقیقاً به همین دلیل است که میشود گفت ما هنوز وارد دوره مدرن نشدهایم. این گزاره نه سخنی اخلاقی برای داوری حرکت ما در آینده، که توصیفی از وضعیت ایران است که توهّم مدرن شدن داریم، اما هنوز «واقعیت» را به رسمیت نشناختهایم. نویسنده شب ممکن میخواهد ما را با «واقعیت» آشنا کند. و این تلقی سادهاندیشانه را که «واقعیت» تنها دغدغۀ نویسندگان کلاسیک است و بقیه، صرفاً در دنیای خیال سیر میکنند، از ما بگیرد. دقیقاُ به هیمن معنی است که ادعا میکنم 150 صفحۀ ابتدایی رمان «شب ممکن»، یک رمان پستمدرن همانند رونوشتهای وطنی از رمانهای آمریکایی و فرانسوی، که به یک اعلامیه 10 صفحهای الصاق شده باشد، «نیست». شب ممکن یک رمان 160 صفحهای پستمدرن ایرانی است. یک کل که نمیتوان فصولش را به دلخواه از هم جدا کرد و هر تکه را به معنی دلخواه خود خواند و هرجا منطبق بر الگوهای ذهنی ما از پستمدرنیته بود، آفرین گفت و از دیگر نقاطش ایراد گرفت. تعادل بین عدم قطعیت در فصول ابتدایی با ورود مشخص نویسنده در فصل آخر با قضاوتهای معرفتی و اخلاقی، نمایی از ایرانی بودن تصویر پستمدرنیسمی است که در کتاب آمده است. هشداری از نویسندهای آگاه درباره فهم نسبت پستمدرنیته با واقعیت که تفسیر آن، شالودۀ تفکر دنیای جدید است. هشداری برای جلوگیری خواننده از غرق شدن در تخیلات بیاساس خویش و بعد انطباق بیدلیل آنها بر نظریههای سفیدخوانی متن و مشارکت مخاطب در ساخت رمان و غیره.
وضعیت خاص پستمدرنیسم ایرانی در جای دیگری از جهان نمونه ندارد. ظهور پستمدرنیسم در دنیا مترادف بود با هضم اکثر گفتمانهای غیرمدرن در نقشۀ داخلی مکاتب مختلف مدرن. عدۀ زیادی از جوامع، بیرون دنیای مدرن ماندند و هیچ نسبتی با آن نگرفتند و شدند کشورهای تکهتکه بعد از جنگ جهانی. نخ حرکت این جوامع در دست غرب است و دست و پاشان با ارادۀ آنها تکان میخورد. برخی کشورها هم (مانند روسیه و ژاپن) خیلی زود با مدرنیته مواجه شدند و جای خود را در این بازی مشخص کردند. متأخرین درون قطببندی شرق و غرب افتادند و ملغمهای شدند از مکاتب مختلف، مثل چین. در جهان اسلام هم وضعیت چندان متفاوت نبود؛ عدهای به بازخوانی سنت از منظر مدرن پرداختند و عدهای سعی کردند دربرابر موج تغییرات دنیا، از سنت دفاع کنند. ترکیه در فضای جهانی هضم شد و مصر نمونهای از همین وضعیت دوگانه بود و هست. با شروع پستمدرنیسم، غربیها به سراغ لاشه سنت در کشورهای مدرن یا سنتیهای جدامانده از قافله ادارۀ جهان رفتند و به هزار شکل و فرم، زینتش دادند و از آن سود بردند، برخلاف خودشان که پستمدرنیته را به مثابۀ مرحلهای دیگر از مسیر حرکت دورۀ جدید برای رسیدن به آزادی حداکثری تجربه میکردند. اما وضعیت ایران متفاوت بود؛ پستمدرنیته زمانی وارد ایران شد که نه تنها درگیری سنت و مدرنیته تمام نشده بود، بلکه ایرانیان راهی جدید برای مسائل خود یافته بودند که از هر دو جهان سنتی و مدرن جدا بود. شکاف سنت و مدرنتیه در دوره پهلوی، دستمایۀ برخورد همیشگی غرب پستمدرن با کشوری جهان سوم بود، ولی با شروع نهضت امام خمینی در ادامه جریان احیاء، تمام نیروهای خفتۀ هر دو گفتمان سنت و مدرنیته ایرانی زنده شد. ایران صحنۀ کشمکش تازهای میان گذشته و آینده شد و در نتیجۀ کار، نظامی از دل انقلاب برآمد که نه مورد تأیید سنت بود، و نه مدرنتیه و در عین حال وامدار هر دو. در این وضعیت، پستمدرنیتۀ ایرانی سه وجه مهم یافت که نتیجۀ آن، تقویت نگاه پستمدرن به دنیا هم شد. در یک طرف، همان زینت آویخته از سنت برای جذابیتهای دنیای جدید بود که قبلاً هم وجود داشت، محصولی که مشتریان کمی در دنیا نداشت. در طرف دیگر، مدرنیتۀ ایرانی را وارد مرحلۀ بعدی کرد که به دنبال آزادی حداکثری، از هرگونه قطعیت عبور کرد تا تمام نیروی پیشبرنده مدرنتیۀ ایرانی که از مشروطه تا انقلاب فربه شده بود، با تلقی سیاسی از آن تحلیل برود و این قسم از پستمدرنیته مشابه غرب، به گوشۀ عزلت و انزوا بخزد. اما در طرف سوم، پستمدرنیسم تبدیل شد به یکی از قرائتهای اصلی مدعی فهم انقلاب اسلامی، که سعی داشت توضیح چگونگی نه این بودن و نه آن بودن انقلاب سال 57 را در تضادهای درونی پستمدرنیسم غربی بجوید. پستمدرنیتۀ نوع دوم با وجهه بیشتر فرانسوی – آمریکایی خود ادبیات داستانی کشور را در اختیار گرفت و پستمدرنیتۀ نوع سوم، رحل اقامت بر قرائتی خاص از اگزیستانسیالیسم آلمانی افکند. بنابراین اکثر قریب به اتفاق رمانهای پستمدرن ایرانی در فضایی انزوایی و دور از مخاطب جدی رمان، و با آرزوی آزادی حداکثری صرفاً به بازآفرینی فرمهای پستمدرن جهانی روی آورد و وجهۀ همت خویش را بر ترویج شکوفایی هنری منزه از غایت و شناخت معطوف کرد. و برای پیش رفتن در این کار، به تقلید از پستمدرنیته جهانی بر آزادی از واقعیت کوفت و سعی کرد پرندۀ خیال را از قفس «واقعیت» آزاد سازد. اما متوجه نشد که پستمدرنیتۀ فرانسوی، آمریکایی یا هر نوع دیگر، شورشی بود در برابر سیطرۀ «واقعیت»هایی برآمده از طبقه متوسط، دولت مدرن، معرفت تحصلی و مواردی از این قبیل در غرب که نه صرفاً در خیال، بلکه در واقعیت اجتماعی، نظم ساعتگون حاکم بر غرب را طی چند قرن ساخته و مستحکم نموده بوده است.
برگردیم به رمان شب ممکن. کار تازهای که نویسندۀ این رمان انجام داده، رمزگشایی از پستمدرنیسم ایرانی است، یعنی وجه اشتراک فهم دوم و سوم از پست مدرنیته. (در نوع اول غربیها کنشگرند و ما صرفاً منفعل.) میشود ادعا کرد که شب ممکن، ثقل فهم پستمدرنیتۀ ایرانی را از روی مفهوم چندپهلوی «عدم قطعیت» برمیدارد و در برابر آن، به مفهوم «بیهویتی» وزن میدهد و حتی تا حدودی مفهوم اول را هم در نسبت با مفهوم دوم توضیح میدهد. سؤال جدی این است که مابهازای بیرونی واقعیتی به نام «بیهویتی» کجاست؟ به چه ادعایی این مفهوم در توضیح وضعیت ایران کاراست و مفهوم عدم قطعیت چندان به کار نمیآید؟ اینجاست که جوهر واقعی رمان شب ممکن مشخص میشود. نویسنده با دست گذاشتن بر سرگشتگی طبقۀ متوسط بعد از انقلاب، مفهوم بیهویتی را به دال مرکزی فهم پستمدرنیتۀ ایرانی بدل میکند. شاید گفته شود که این کار خود متناقض است؛ چون اساساً پستمدرنیته مرکزیتگریز و پخششده میان دالهای متاوب بیمدلول است. پاسخ این است که همین تعریف از پستمدرنیته، برآمده از نگاه دوم به آن است که عدم قطعیت را نه در نسبت با وضعیت غرب، بلکه مشابه مثل افلاطونی، ازلی و ابدی میداند. شب ممکن نوشته شده است تا نشان دهد که پستمدرنیته دال مرکزی مشخصی دارد که او را از وضعیت «واقعی» طبقه متوسط، که تمام سخنان پستمدرنیتۀ جهانی ناظر به موقعیت او در قرن بیستم است، جدا ساخته. فرار از واقعیتی که باعث شده اهالی ادبیات روزگار ما، مهمترین چالش کشور را نبینند و حس نکنند و در مناسبات درونی ادبیات، غرق شوند. طبقۀ متوسطی که در حکومت پهلوی شکل گرفت (که البته ریشههایش در قاجاریه هست)، با رفتن مستشاران آمریکایی بعد از انقلاب، بیمغز و بیفکر شد و در میان صورتهای بی شمار توسعه در ایران سرگردان ماند. در عین حال به علت اجرای چندبارۀ نسخه توسعه آمریکانوشت پس از جنگ، بدنه طبقه متوسط به شدت رشد کرد و بنابراین بحرانش حادتر شد. همه این سخنان برای این بود تا ما با دیدی درست (حداقل از نظر نگارنده) به خط اول رمان در فصل شب بوف برسیم.
هر شب (که یک فصل رمان است) با یک شخصیت تناسب دارد. تمرکزش را بر یک نفر میگذارد و حوادث را از منظر او روایت میکند. این شیوه بزرگترین تمهید نویسنده برای مرکزیتگریزی در رمان و ورود به دنیای داستانهای پستمدرن است. نویسنده در فصل اول غایب است و متن را از زبان مازیار جامهدار، خطاب به هاله مینویسد. اما از فصول بعدی، خود نویسنده هم وارد جهان داستان میشود و نقش خانم طلاق گرفته راوی فصل اول را برعهده میگیرد. این هم نشانه دیگری از پستمدرن بودن «شب ممکن» است. نویسنده در کار حضور دارد و مفصل درباره روند نوشتن داستان و ارتباط قصه با دنیای شخصیتها صحبت میکند. رمان بخشی از تغییرات دنیای شخصیتهای داستانی میشود و همگام با مخاطب، خود نیز جلو میآید. تحلیل فراوان رابطه نویسندهها و منتقدین، و نیز رماننویسها و فیلمانهنویسها، بخشی از شخصیتپردازی راوی فصل اول و نویسنده رمان است. نشانه دیگر پستمدرن بودن رمان، ارجاعات فراوان به واقعیتهای بیرون از جهان داستان است. بینامتنیت، پررنگ و در ابعاد مختلف در رمان حضور دارد و هر بحثی با اشاره به چیزی شناخته شده در دنیای خارج پیگیری میشود. طنز پنهان نوشته در برخی موقعیتهای خاص هم نشانهای دیگر از خواندن رمانی پستمدرن است. اما عدم قطعیت فقط در حد فرم نمیماند به ماجراها هم کشیده میشود. مثلا سرنوشت شخصیتهای اصلی معلوم نمیشود. هر کدام از چهرههای اصلی ادعا دارد که در ماجرای شب گروگانگیری، دو نفر دیگر کشته شدهاند. تا قبل از فصل آخر هم هیچ نشانهای برای ترجیح یکی از روایتها بر دیگری پیدا نمیشود و سرنوشت شخصیتها در ابهام میماند. اما قبل از اینکه نقش فصل آخر را در ایجاد دال مرکزی در این رمان پست مدرن بررسی کنیم، خوب است به ایرانی بودن رمان در همین فصول هم بپردازیم.
یکی از واضحترین نشانههای عدم قطعیت در «شب ممکن» نقض روایت حوادث فصول گذشته در فصل بعدی است. با ورود هر چهره خاص به روایت داستان، او شروع به نقد فصل پیشین میکند و از انطباق یا عدم انطباق فصول با واقعیت حوادث سخن میگوید. به همین دلیل مخاطب هنگام خواندن هر فصل، در تردید و شک نسبت به روایت ارائه شده در آن فصل به سر میبرد و هر لحظه منتظر نقض فصول پیشین در زبان شخص جدید است. این نوع بازی با حوادث یکی از توفیقات خاص رمان در نشان دادن عدم قطعیت در منتها درجۀ خویش است. اما در همین موضع که به نظر میرسد نویسنده تنها به یک بازی فرمی برای بر هم زدن قطعیت ذهنی مخاطب در نهایت درجهاش روی آورده است، باز هم پیوند نویسنده با «واقعیت» جامعۀ ایرانی از دست نمیرود. این تناقض و تضاد در روایت، بیش از آنکه معلول نگاه پستمدرن نویسنده به رمان باشد، بازتابی از واقعیت بیان جامعۀ ایرانی از خود است؛ جامعهای که روایت هر فرد آن از کلیت جامعه و از افراد دیگر، به شدت مخدوش و غیرقابل اعتماد است. میبینیم که پستمدرنیسم به خوبی در خدمت بیان سوءتفام ذاتی ایرانیان به یکدیگر درآمده است. بسیاری از ایرانیها به افراد پیرامون خویش اعتماد نداریم و به راحتی احتمال دروغ بودن سخنانشان را مد نظر قرار میدهیم، حتی درمورد نزدیکترین افرادمان. خصلتی که با خصلتهای دیگر ما پیوند خورده و وضعیت آشفتهای را ایجاد کرده است. این سوء تفاهم را بگذارید کنار عدم پژوهش و بررسی کامل و عجله در بیان مطالب تحقیق نشده که بستر اصلی پخش شایعات در جامعه است و باز اضافه کنید این ملغمه را به عدم درک ما از دیگران که تاریخی بس طولانی در کشور ما دارد. ما نه میخواهیم و نه اصلاً چندان میتوانیم دیگران را درک کنیم. با برداشتهای سطحی اولمان از یک نفر، شخصیتی از او در ذهن میسازیم و به افراد مذکور نسبت میدهیم و حتی دقیقاً همانند کاری که نویسندۀ شب ممکن کرده است، دو نفر را با هم ترکیب میکنیم و آدمی جدید میسازیم که در هیچ ماجرایی دخالت نداشته، چون اصلاً وجود نداشته است. شب ممکن در نهایت دقت و ظرافت، این حالت را نمایان میسازد و در عین حال از خیره شدن مخاطب به این عادت جلوگیری میکند. این یک نمونه بود از رمان تا نشان داده شود که پستمدرنیته صرفاً یک فرم برای 150 صفحه اول رمان نیست، بلکه از وضعیت و موقعیت جامعه ایرانی برخاسته است.
و اما فصل آخر. در شب شیان تکلیف خیلی از چیزها مشخص میشود. تکلیف خیلی از چیزهایی که ما انتظار شنیدنش را نداریم و در عوض حواسمان جای دیگری است. انتظار داریم با همان جزئیات فصول قبلی ماجرای گروگانگیری را بفهمیم، منتها نویسنده از پوست زن مطلقه راوی فصل اول بیرون میآید، ردای بیطرفی و عدم قطعیت محض را به کناری مینهد و دال مرکزی فهم رمان را با صراحت، با توصیف «واقعیت» برای ما میسازد. در این فصل میفهمیم که مسأله اصلی «شیان» است نه جای دیگر. و آدمهای دورافتادهی شیان که هیچ کس نمیبیندشان. منطقهای بکر و سرسبز در شرق تهران که به جای تفرج و طبیعتگردی، مأمن بیخانمانها و جنایتکارها شده است. و بهانۀ روایت داستان هم قتلی بوده که در نزدیکی هتل شیان اتفاق افتاده است. نویسنده نقاب لطافت هنری را از چهره برمیدارد و با همۀ سنگدلی، ما را با دشنۀ تیز واقعیت تنها میگذارد تا کمی از سوزش تیزی چاقویی را که دختران این سرزمین را کشته، به ما هم اصابت کند. در این فصل مشخص میشود که قتلی «واقعی» رخ داده و کسانی کشته شدهاند. در این فصل نویسنده به صراحت میگوید که روایت هاله درست است و روایت بقیه خیالی است. هاله، دختر سرهنگ اجلالی با نفوذ پدرش زنده مانده است و دو نفر دیگر کشته شدهاند. پس روایت کشتهها «غلط» است، چون اصلاً نبودهاند تا بتوانند چیزی بگویند. میفهمیم که مرگ یک «واقعیت» جدی دنیاست و هرچقدر هم نویسندههای پستمدرن بخواهند با آن بازی کنند، باز هم با قدرت دنیا را طبقهبندی میکند. طبقۀ مؤثرین و فعالان، یعنی «زنده»ها؛ و طبقۀ منفعلین و بیخاصیتها، یعنی «مرده»ها. و این واقعیتی است صفر و یکی که «امکان» همه چیزی در عالم به آن بستگی دارد. در این فصل ما میفهمیم که بیخانمانها و مهاجران شهرستانی میمیرند چون جایشان در این شهر درندشت نیست. آنها قربانیان توسعۀ بیملاحظۀ تهراناند؛ توسعهای که مردم را از دل روستاها به شهرستانها و از آنجا سوی پایتخت میکشاند و تا میتواند نخبگانش را سوی ینگه دنیا میفرستد. در این فصل میفهمیم که هاله زنده است و سمیرا و مازیار، مرده. میفهمیم تنها هاله واقعی است، یعنی نسل بعدی طبقه متوسط نظامیزاده زمان شاه و این ترکیب چه زیبا گویای تاریخ معاصر ماست. طبقۀ متوسط ما در زمان رضاشاه زاده شد؛ ولی نه از دل اقتصاد یا حتی سیاست، بلکه از دل ارتش. و طبقۀ متوسط جدید «واقعی» ما، بچۀ اوست. بقیه حاشیهای بر این طبقه متوسط هستند و با تغییراتی کوچک، نابود میشوند. در این فصل نویسنده به نخبگان فعال بعد از انقلاب و نسبتشان با توسعه و ادبیات اشاره میکند. نخبگانی که شنوندۀ پاسخهای مطهری و شریعتی به چالش «دین در دنیای معاصر» بودهاند و امروز هم، گوش به افرادی جدیدتر دارند. نخبگانی که هم مطرود ادبیاتاند و هم مطرود طبقۀ متوسط رشد کرده به خاطر اجرای پنج دوره برنامه توسعۀ شاه. نخبگانی که فعال و مؤثرند دیده نمی شوند. نه طبقه متوسطی که موتور حرکت در دنیای جدید است با آنها کار دارد، نه روشنفکرانی که در انزوای پستمدرنیسمی بعد از انقلاب فرو رفتهاند. نویسنده در شب شیان با پرداختن به اهمیت این نخبگان، در کنار طبقه متوسط جدید و قدیم، و افراد حاشیهای جریان توسعه در ایران، دال مرکزی تفسیر پستمدرنیته را برای رمان خود میسازد. نویسنده، شبهای ممکنی را روایت میکند که به خاطر «امکان» ذاتیشان پستمدرناند، و در عین حال چون «ممکن»اند واقعا «واقعی» هستند. نویسنده چشمها را متوجه شبهای سوت و کور شیان میکند که به قول حافظ در صفحه 5 رمان (قبل از شروع فصل اول)، آبستن حوادث مهم زمان است.
فریب جهان قصۀ روشن است ببین تا چه زاید، شب آبستن است