شهرستان ادب به نقل از تسنیم: جلسه نقد و بررسی کتاب «بی تو نبودن» سروده جواد شیخ الاسلامی در ادامه سلسله جلسات نقد شعر جوان با حضور دکتر اسماعیل امینی شاعر و پژوهشگر نامآشنا و محمدرضا وحیدزاده شاعر و پژوهشگر جوان در خبرگزاری تسنیم برگزار شد.
«بیتو نبودن» اولین مجموعه شعر جواد شیخ الاسلامی است که از سوی انتشارات شهرستان ادب منتشر شده است. شیخ الاسلامی شاعر جوان مشهدی از غزلسرایان خوش قریحهای است که در این سالها در کنگرههای مختلف ادبی برگزیده شده و «بی تو نبودن» اولین مجموعه شعری او دربردارنده 38 غزل عاشقانه و آیینی است.
شاعر در پیشانی کتاب نوشته است: « با نهایت ارادت و احترام؛ تقدیم به شهید داریوش رضایی نژاد و خانوادهی گرامیاش». شیخالاسلامی شاعر جوان و خوش ذوقی است که با وجود جوانی اشعار خوبی سروده و این مجموعه را سر و شکل داده است. او از زمره رویشهای شعر انقلاب است که در این سالها در اردوهای شعر آفتابگردانهای موسسه شهرستان ادب شرکت داشته است.
جلسه نقد و بررسی این اثر با حضور اسماعیل امینی شاعر و منتقد ادبی، جواد شیخالاسلامی شاعر این اثر و رضا وحیدزاده از منتقدان در خبرگزاری تسنیم برگزار شد. مشروح میزگرد نقد و بررسی اولین کتاب این شاعر جوان مشهدی به این شرح است:
*تسنیم: به نظر میرسد که خوب است برای شروع ابتدا کلیتی از اثر داشته باشیم. اینکه «بیتو نبودن» به عنوان اولین کار شیخالاسلامی چه نکات مثبت و منفی دارد و آیا توانسته شاعر را به عنوان یک شاعر جوان موفق معرفی کند یا خیر؟
اسماعیل امینی: همانطور که دیدهاید، در نقد کتاب مرسوم شده است که ناقدان کتاب تصوری از شعر مطلوب در ذهن دارند و شعر موجود را که قرار است نقد کنند با آن شعر مطلوب مقایسه میکنند و بر این اساس میگویند که این سروده چه اندازه خوب است. این روشی علمی نیست. اینکه پسند من و دریافت من معیار باشد و با آن معیار کتاب سنجیده شود، اشتباه است. برخی میگویند آینده شعر به سمت فلان مسیر مثلاً به سمت رهایی از بند وزن و قافیه خواهد بود، بنابراین شاعری که موزون شعر میگوید دیگر شاعر نیست. در حالی که در نقد، تجویز یک روش و این که بگوییم چه چیزی درست و چه چیزی آینده شعر است و مانند آن، شیوهای علمی محسوب نمیشود.
کار منتقد ادبی توصیف کردن است. او اثر ادبی را که موجود است اولاً در قیاس با اقران خود توصیف میکند، مثلاً اگر کسی غزلی گفته است با آنچه به عنوان غزل در روزگار خود میشناسیم، مقایسه میکند. همچنین اگر از شاعری چند اثر منتشر شده است، با آثار دیگر او مقایسه میکند تا ببیند شاعر تغییری کرده یا همان حرفهای گذشته را بازگو میکند. به نظر من کار درستی که میتوان انجام داد، این روش است.
از سوی دیگر، باب شده است که میگویند اگر آنچه را که شایسته اثر هنری است، کسی بخواهد رعایت کند مشتری ندارد، مردم نمیخوانند، مورد اقبال واقع نخواهد شد؛ بنابراین کسی که شعر میگوید یا طنز مینویسد ناگزیر است پسند مخاطب را لحاظ کند تا حرفش را بشنوند. این نکته مهمی است که بسیاری از کسانی که تصور میشود مشتری و خواننده شعر هستند، در واقع خواننده شعر و اثر نیستند. اینها همان کسانی هستند که در فضای مجازی افراد را لایک میکنند. من در فضای مجازی یک بار شعری گذاشتم که خواندن شعر 10 دقیقه طول میکشید اما دو دقیقه بعد از سوی کاربران لایک شده بود.
این جماعت پرشمار مشتری شعراند، اما خواننده شعر نیستند
امروزه ما با گروهی مواجهیم که پرشمارند و به هر چیز دیگری نیز همینگونه واکنش نشان میدهند. مثلاً در برخی شادیها و اندوهها چنین واکنشی دارند. سخن این است که این جماعت پرشمار مشتری شعراند، اما خواننده شعر نیستند. درست است که کتابی را میخرند، ولی واقعاً نمیخوانند و چون دیگری خریده است، او هم میخرد. مثلاً حدود 20 سال پیش کتابهای سهراب سپهری اینگونه بود. اکثراً مدعی بودند که سهراب میخواند. وقتی از فرد میخواستید چیزی را که از این شاعر فهمیده و یاد گرفته بگوید_ با این که کتابش را داشت_ اما نمیتوانست حرفی بزند. فقط دو سه سطر از زبان دیگران شنیده بود و دوست داشت بگوید من هم خواندهام. چند سال قبل از آن شاملو و فروغ شرایط مشابهی نزد خوانندگان داشتند. در هر دورهای چنین شاعرانی وجود دارند. در موسیقی هم رویه اینچنین است.
به نظرم این حرف مهمی است که این جماعت پرشمار چون خواننده شعر نیست، بنابراین حوصله شعر را هم ندارد، حوصله حرف تازه را ندارد، حوصله خلاقیت را ندارد. او حرف سهلالهضم و راحت میخواهد. دیگر این که میخواهد حرف خود را از زبان من که شاعر هستم، بشنود. نیامده است حرف تازه بشنود. آمده است ببیند از چیزهایی که در سر خودش درباره علم، سیاست، عشق، دین و... میگذرد، من چیزی میگویم یا خیر. اگر گفتم خوشش میآید و اگر نه، رویگردان خواهد شد.
شاعر و طنزنویس عصر ما اگر بخواهد مطابق میل این جماعت پرشمار سخن بگوید، عجیب نیست. عجیب این است که گاه گذشتگان را مطابق میل خود تغییر میدهد. مثلاً مزخرفی را که به خیال خودش حرف مهمی است به نام سعدی یا غیره نشر میدهد. یعنی فردوسیای برای خود ساخته است و کلماتی را به او نسبت میدهد که واقعاً ابلهانه است. نظام جهانبینی مفتضح، نازل، ابلهانه، عوامانه و سادهلوحانهای را به یک شاعر بزرگ نسبت میدهد.
میخواهند بزرگان را به قد و قامت خود درآوردند
حتی در روزگاری که اینترنت هم نبود این گرایش به ابتذال و عوام دیدن به اشکال مختلف وجود داشت. مثلاً شعر سعدی را بازخوانی احمقانه کرده بود و پشت ماشین خود نوشته بود. شاملو در این باره یادداشتی دارد؛ میگوید: «در تاکسی نشسته بودم و بیت زیبایی از یک شاعر قدیمی نوشته شده بود. تعجب کردم. به او گفتم: «این چه معنا دارد؟» گفت: «یعنی نباید به رفیق نالوطی اعتماد کرد». شخص این بیت را نوشته است اما حرف خود را بر بیت بار میکند. این امر در مسائل مهمتر از شعر هم وجود دارد. نمونهاش ماجرای روز قیامت و معاد است. متاسفانه افراد منبری هم به این امر دامن میزنند. نمیگویند این تصورات باطل است. موج هجوم خلق او را میبرد. در شعر و در طنز که حوزه علاقه من است این هجومِ خلق حیرتانگیز است. او میخواهد بزرگان را به قد و قامت خود درآورد. خدایی را بسازد که خرما هم باشد. این برای اندیشه بسیار خطرناک است. برای اندیشه و حکمت جدی، بسیار خطرناک است. مبتذل شدن و ابلهانه و عوامانه شدن است. مقصودم از عوامانه و مبتذل بودن نه غیراخلاقی است و نه کمسوادی و بیسوادی. حتی بسیاری از افراد تحصیلکرده چنین هستند و برعکس، بسیاری از افراد کمسواد، در فهمیدن شعر و طنز بسیار هوشمند هستند.
ورود فضای عوامزدگی و ابتذال در دانشگاهها
نه سطح تحصیلات و نه مسئله اخلاقی و غیراخلاقی مدنظرم است. گاهی ممکن است کسی شعری برای امام حسین(ع) گفته باشد و مبتذل باشد. مبتذل یعنی ساده، نازل و دمدستی؛ نگاه سادهلوحانه به هستی و انسان منظورم است، بنابراین اصلاً نمیتوان به جماعت پرشمار اتکا کرد چرا که او واقعاً شعر نمیخواند. بعد از فوت قیصر چه اندازه موج ایجاد شد درباره این که شعر قیصر میخواندند؟ شاید بیش از بیست رساله دانشگاهی درباره شعر قیصر کار شده است و غالباً برای من هم میفرستند، این در فضای دانشگاهی است. یکی از این رسالهها حتی دو صفحه هم حرف تازه ندارد. باز تصویری از قیصر را نشان میدهد که تصور خودش بوده است. این که عرض کردم برای این است که تصور نکنید فضای عوامانه فقط برای کوچه و خیابان است. فضای ابتذال و عوامزدگی در دانشگاه هم وجود دارد.
عشق و زیبایی توجه شاعر را بیشتر جلب کرده است
من کتاب «بی تو نبودن» را دو بار خواندم چون دو بار قرار بود برای جلسه نقد بیاییم و به دلایلی نشد. درباره این کتاب سه مسئله مطرح میشود. اول این که از چه چیزی سخن میگوید؟ در این کتاب که من دیدم شاعر بیشتر از خود سخن میگوید و بیش از این که نگاه بروننگر داشته باشد و از تاریخ، جامعه، مقاطع مختلف و تحولات صحبت کند، از خود سخن میگوید. این خودی که شاعر دارد مجزای از زمینه تاریخی و فرهنگی وی است، گویی که خود متمرکز و فشرده آئینهایی است که رو به روی این ملت و تاریخ و تحولات اندیشه گذاشته است.
از میان همه چیزهایی که در تاریخ، فرهنگ، حکمت، فلسفه و... وجود دارد عشق و زیبایی توجه شاعر را بیشتر جلب کرده است. نکته این است که در این شعرها بیشتر درباره عشق حرف میزند تا این که تجربه عاشقانه منعکس شده باشد. به گونهای که به نظر میآید از دید یک ناظر بیرونی درباره عشق صحبت میکند. تا جایی که من در شعرها تامل کردم نشانی از تجربههای خاص روحی، عاطفی دیده نمی شود. بیشتر درباره آن سخن میگوید. همانند کسی که چیزی را در تلویزیون و مانیتور میبیند و درباره آن حرف میزند. این خیلی فرق می کند با کسی که مثلاً در صحنه آتشسوزی حضور دارد.
از بیرون دیدن و حرف زدن یک چیز است که آدم میتواند با خونسردی درباره آن سخن گوید و درون ماجرا بودن چیز دیگری است، نمیدانم چرا این چنین کار کرده است ولی غالباً چنین است. شاید به این دلیل است که این گونه سخن گفتن برای کسانی که حوصله شعر خواندن ندارند، مقبولتر است. این شعرها مناسب نشر در اینترنت است که خوانندههایش کمحوصلهاند، آنها زودتر این اشعار را درمییابند. به لحاظ محتوایی همین است که گفتم. به لحاظ زبان هم، که خیلی در شعر دارای اهمیت است، شاعر به پیچیده سخن نگفتن گرایش دارد. میکوشد زبانش تا حد امکان به صورت روزمره باشد. منظورم تنها زبان محاوره و شکسته نیست. زبان ملایم و سعدیوار نگاه کردن منظورم است. همانند زبان ایرج منظورم است. خیلی فاضلنمایی در شعر خود ندارد با این که به لحاظ سواد فرد فاضلی است ولی این را در شعر خود منعکس نمی کند. درست برعکس من است. من از دوران نوجوانی که شعر می گفتم بسیار فاضلانه شعر میگفتم. دوست داشتم این گونه شعر بگویم. شعرهای دوران نوجوانی من از شعرهای الانم قلمبهتر است.
یک اشکالی که وجود دارد این است که برخی مواقع به شیوایی سخن توجه نمیشود. ما برای روزنامه که نمینویسیم. مثال میزنم: «آبشار گیسوان مشکیات را باز کن». "گیسوان را باز کن" درست است، اما آبشار را باز کن چه؟ اگر آبشار پارک باشد، برای گیسوان مشکی درست نیست. از این دست سهلگیریها در برخی قسمتها دارد. مثلاً «خود آمده است به تشویش آتش راه» یعنی خودش آمده است و این درست است، البته "تشویش آتش" را من نفهمیدم. «خود آمده است و خودی را زمانه لازم نیست» این را اصلاً نفهمیدم. با این که این زبانی بسیار ملایم است ولی قابل فهم نیست. از این گونه سهلگیریها در زبان دارد. مثلاً «نیامدی و گذشت این همه به شعر سکوت، تو ای سکوت سپیدم که شعر یعنی تو»؛ تو ای سکوت سپیدم که منادا است در واقع نهاد جمله است. چه کسی نیامده است؟ آن سکوت سپید نیامده است. تو ای سکوت سپیدم نیامدی و این همه به شعر سکوت گذشت! این قابل تصور است؟
سخن دیگر این که ردیف هم امکان ایجاد میکند برای تداعی و هم برای ایجاد فضاهایی که خود آدمی هم شاید به آن فکر نکرده باشد. به این فکر کرده است که گاهی هماهنگ نمیشود. مثلاً شعر شماره 25 کمی حرف جدی به نظر نمیآید چون میزان عواطفی که در اصل ماجرا وجود دارد در کلام این اندازه نیست. همانند این است که بگویید خبر مرگ دوستم را که شنیدم تا اندازهای ناراحت بودم که نتوانستم یک سیگار هم بکشم.
وقتی این اندازه دورخیز میکنید آدمی منتظر اتفاق بزرگتری است. برای همین گمان میرود که حرف جدی نیست. انگار دلش تکان نخورده است. در این شعر به نظر من این چنین شده است. این در اینترنت جواب میدهد.
در مقدمه سخن هم همین را گفتم. آن طور سخن گفتن را برای آن اهل پرشور کنار بگذارید. برخی از شاعران در این زمانه به عمله طرب دیگران تبدیل شدهاند. یک بیت را مینویسد و یک عکسِ مکش مرگ ما هم بالای متن میگذارد. من جلسه شعر و ترانهای هم رفتم که این گونه بود. جلسه به اندازهای شلوغ بود که بیرون هم جمعیت ایستاده بودند. مگر میشود این همه مشتاق شعر و ترانه باشند؟ بعد دیدم مجلس همان مجلس عیش و طرب است و وقتی بحث جدی میشد همه خسته میشدند. این گونه مصرف شدن هنر صورت خوشی ندارد. در کشورهای غربی وجود دارد که دیگر نام آن را هنر نمینامند. برخی از دوستان شاعر ما این کار را می کنند و گمان میکنند خیلی هنر است. در طنز هم که جدیت شعر را ندارد من باز هم نمیپسندم که به گونهای کار کنم که عمله طرب دیگری شوم.»
«بی تو نبودن» کتابی دوستداشتنی
رضا وحیدزاده: کتاب «بی تو نبودن» کتابی دوستداشتنی و مناسب دوران ماست. کسانی که در ادبیات سیر کردهاند و دوره های مختلفی را تجربه کردهاند شاید بیشتر قدر این اثر را بدانند. در ایران با تسامح میتوان دورههای ادبی را بر اساس دههها تقسیم کرد. از همین روکسانی که هم سن من هستند خاطرات بیشتری از شعرهای دهه 80 دارند. به همین دلیل کسانی که این تجربه را از آن دهه داشتند شاید بیشتر قدر کتابی همانند این کتاب را بدانند. به یاد دارم در آن دوره موج و فضای تحمیلشدهای بر فضای ادبی کشور حاکم بود که همه سعی میکردند به بهانه نوآوری مسیری را بروند که مصداق خیلی از نکاتی بودند که آقای امینی ذکر کردند و همه اینها به بهانه حرف نو زدن بود.
اعتدال مشخصترین مولفه شعر جوان امروز
بازیهای زبانی، بازیهای فرمی، بازیهای مضمونی بود. اصطلاح بازی را میتوان دقیقاً برای اینها بکار برد. خود این متفاوت بودن باعث تولید ماشینی یکسری شاعر در آن دهه شده بود. من وقتی فاصله میگیرم و با تامل بیشتری نگاه میکنم از دهه نود راضیتر هستم. بازیهای دهه 80 بیشتر بود. موج و موجگرایی بیشتر بود و الان ظاهرا فضا آرامتر شده است. من با آرامش و حضور قلب بیشتری میتوانم شنونده شاعر این دهه باشم. به همین جهت است که سر و صدای شاعران به اصطلاح پستمدرن در آن دوره بیشتر است.
تسنیم: البته وجه دیگری از این قبیل سرودهها بی فراز و فرود بودن آنهاست.
وحیدزاده: من میخواهم به بخش مثبت آن نگاه کنم. میخواهم نیمه پر لیوان را ببینم. میخواهم آرامش این دهه را برای خود فرصت ببینم. آن دهه که آقای امینی میگفتند برای معرفی ادبیات فارسی به خیلی از دوستداران ادبیات فارسی در افغانستان به این کشور رفته بودم. همه میگفتند فلان شاعر پستمدرن کجاست و از او چه دارید؟ این مسئله مهمی است.
به همین دلیل است که من میگویم بازخوش به حال دههای که آغازش هندی بازی باشد. من به این هم راضی هستم. پس یک مسئله اعتدال دوره حاضر است. بعد از گذشت ان موجبازی ها به آرامشی میرسیم. مسئله دوم مسیری است که خود شاعر طی کرده است. در واقع به نظر میرسد آقای شیخ الاسلامی صرف نظر از بحث دوره، خود نیز دارد با یک آرامش و حضور قلب شخصی و فارغ از هر نتیجهای که حاصل میشود مسیر خود را ادامه میدهد.
الان دوره تقلید از آدمهای کوچک است
به همین جهت اتفاقا گفت و گو از این کتاب سختتر هم هست. راحتتر میتوان در خصوص شاعری که پرسروصداست و افراط و تفریط دارد و لبههای تیز و برنده بیشتری دارد، صحبت کرد. خیلی راحتتر میتوان درباره زبان خاقانیْ برجستگیهای شعر وی حرف زد تا مثلا درباره شعر معتدل سعدی. از این جهت ارتباط با این دفتر کار راحتی نیست. برای مخاطب هم چنین است. باید انس پیدا کند. باید با صبوری بیشتری کتاب را ورق بزند. اگر این کار را انجام دهد و بتواند ارتباط لازم را با شعر برقرار کند این کتاب لحظههای درخشان زیاد دارد. شعرهای زیادی در این کتاب است که حال خوبی به آدم میدهد. من در مدتی که با کتاب انس گرفته بودم لحظات خوب با این کتاب کم نداشتم.»
تسنیم: به نظر میرسد که در شعر شاعران دهه اخیر تقلید بیشتر از گذشته به چشم میخورد. نظر شما در این رابطه چیست؟
وحیدزاده: من میگویم شما از فضایی دفاع میکنیدکه به زعم من بیش از تحول و نو آوری، بازی بوده است و هدفش بیشتر جلب توجه بوده است، من میگویم آن طوفان خوب نیست و این آرامش پس از طوفان به نوعی نتیجه همان طوفان است و خوب نیست. شما میگویید مقلد، من میگویم الان دورهای است که ما مقلد آدمهای کوچک هستیم. مقلد مقلدان هستیم. ولی به نظر من این کتاب خارج از این دایره قرار میگیرد.
اگر در دوره نیما همه میخواهند از نیما تقلید کنند، اعم از اخوان ثالث، سهراب سپهری و... ابتدا از نیما تقلید میکنند و بعد خود شاخص میشوند، به دیگر عبارت میتوان گفت که یک آبشخور قابل توجه وجود داشته است. وقتی من میبینم شاعری که از آن تقلید میکنم سواد ادبی، دایره واژگانش و تفکرش محدود است، تقلید از وی سطح پایینی دارد. وقتی مخاطب عام دخیل میشود این فضا تشدید میشود.
اگر قدیمیها تلاش میکردند کتاب خوب بنویسند بلکه چاپ شود، الان من این تلاش را نمیکنم. دو میلیون پول میدهند و کتابم را چاپ میکنم. کاری هم ندارم قبل از چاپ به آقای امینی بدهم تا بخواند و تایید کند که چاپ شود یا نشود. همه چیز در یک سطح پایینی قرار گرفته است. برگردیم به بحث کتاب.»
در «بی تو نبودن» فنون ادبی به رخ کشیده نمیشوند.
امینی: به نظر من کار نقد همین است که نگذارد آدرسها گم شود. چنانچه درباره موسیقی هم مثال زدم. استادی که تابلو خوشنویسی مینویسد در آرامش و خلوت این کار را انجام میدهد، اگر کار خراب شود کار را کنار میگذارد و یکی دیگر را شروع میکند. اصراری به کار خراب خود ندارد. چندین صفحه را ممکن است سیاه کند تا یک چیزی از آن درآید. اما کسانی که کار نمایشی انجام میدهند و جمعیت زیادی دور آنها جمع میشوند ولی در آن لحظه خوشنویسی انجام نمیدهد بلکه کارش نمایشی است. از قدرت خوشنویسی خود استفاده میکند تا کار نمایشی انجام دهد. این کار هنری حساب نمیشود. سایهای از خوشنویسی بر او هست اما از این قدرت برای نمایش دادن استفاده شد. این دو را باید بتوانید از هم تفکیک کنید. اثر هنری در آرامش و تامل و نوشتن و خط زدن آفریده میشود. کار نمایشی به درد همان لایک و غوغای عوام میخورد. من درباره وضعیت ادبی این کتاب چند نکته هست که خدمت شما خواهم گفت.
به نظر من شیخ الاسلامی آنگونه که دلش خواسته شعر گفته است. بگذارید بعضی شعرها را که به نظرم عالی است بخوانم:
«ما را در این معامله سودی نبود است
خود را فروختیم و چه ارزان فروختیم»
با اینکه تخیل در این نیست ولی از آن بیتهایی است که سعدیوار است. سعدی از این ابیات زیاد دارد. اصلاً تخیل، مجاز، کنایه و... نیست ولی شعر است چرا که شدت تاثیر عاطفی در شعر زیاد است. یا این بیت:
«هر دو دریاییم و هر دو غرق در یکدیگریم
آسمانیم و پرستووار در هم میتنیم»
این گونه تصویرسازی و این صورت خیال دلنشین است. در چند جا هم دیدم که به نظرم همان پسند اهل غوغا است، همانند «بس است قصه لیلی و مجنون! / بس است هر چه از شهیدان گفتن!» این زبان شعر نیست. این پشت تریبون جواب میدهد. لابهلای شعرها این مدل ابیات وجود دارد که لحاظ پسند عوام است. من میگویم این کار را نکنید. شاعر دقتی در این نداشته که فنون ادبی در شعرش آشکار باشد برخلاف بچههای تازهکار برای این که هویت خود را نشان دهند، آشکار می کنند. حالتی دارم که دلتنگی برای آن کم است، دردهایی که فدایت باد ای دردانهام. جناس ملایم میان درد و در را ببینید. فنون ادبی به این شکل در این کتاب استفاده شده است. از این منظر من پسندیدم چرا که نمیخواهد به رخ بکشد که من میدانم و بلد هستم.
همانند صنعت «طرد و عکس» در شعر است. طرد و عکس وقتی است که ما بخشی از کلمات جمله را جابه جا میکنیم و جمله جدیدی میسازیم:
«من در فراق روی تو کم غم نداشتم
غم در فراق روی تو من کم نداشتم»
این طرد و عکس میشود. گاهی این تغییر باعث تغییر معنایی هم میشود مثلاً:
«دیروز به توبهای شکستم ساغر
امروز به ساغری شکستم توبه»
مضمون، ابزار شعر است، خود شعر نیست
شاعر مجموعه «دلقک و شاعر دربار» در پایان صحبتهای خود گفت: «نکته آخر هم من عرض کنم. تحت تاثیر فضای لایک و غوغا و مد روز خیلی از بچههای شاعر و خیلی از بزرگان شاعر گمان میکنند شعر همان مضمونسازی است. الان هم متاسفانه باب شده است و پرشمار شعر تولید میکنند و شعری که تنها مضمون است. این شعر مضمون که نسبتی با زندگی، اندیشه، عواطف انسانی نداشته باشد در نهایت راه به جایی نمیبرد.
ممکن است وقت فرد معمولی را خوش کند اما در نهایت شعر نمیشود. مضمون، ابزار شعر است و خود شعر نیست. مضمون، ساختن ابزار است برای این که شاعر در نهایت از کلمات حرف نزد بلکه از زندگی، انسان و وضعیت انسان در جهان صحبت کند. خیلی هم باب شده است. کنار بیتهایی که مضمونسازی بوده است، نوشتم و گمان میکنم خیلیها هم بپسندند ولی من میدانم اینها در نهایت شعر نمیشود. مثلا: «تو آمدی مرا خون جگر کنی بروی/ مرا از عشق خودت باخبر کنی بروی». این مضمون است. یعنی خون جگری و عشق در آن دیده نمی شود. کلمات است. همانند کسی که بازی کامپیوتری میکند و به یک باره میگوید: «خانهام آتش گرفت». وقتی به این سستی میگوید یعنی خانه آتش نگرفته است. این حادثه بزرگی است اما چون همه چیز مجاز است سست گفته میشود.
بچهها در شعرهای مضمون به گونهای از عشق، جدایی و مانند آن میگویند که همانند آن بازی کامپیوتری است. «امیدوار به فردایم و سراسر شب / نوشتهام غزلی با تو بازمیگردم». بازگشتن حرف بزرگی به لحاظ عاطفی است حتی اگر معشوق و دوست باشد. تبدیل به مضمون شده است. مولانا گفته است که خاتونی با پارچهفروش رابطه نامشروع دارد و چون خاتون خانه است نمیتواند هر دقیقه بیرون برود، به کنیز میگوید از پارچهفروش پارچه بخر و سلام مخصوص من را برسان. کنیز پارچه میخرد و سلام میرساند و پاسخ را میآورد. کنیز از زبان پارچه فروش گفت که به نزد من بیا. خاتون گفت به همین سردی گفت؟ کنیز گفت نه، تفسیر بسیار داد اما مقصود همین بود.
مولانا میگوید اینها که اهل حرف زدن هستند خیلی حرف میزنند اما مقصود را نمیگویند. من زود مقصود را میگویم. اصل حرف من این بود که حرف عاشقانه را نمیشود به سردی گفت. برای شاعر نه فقط نسبت عاشقانه خودش و اتفاقات شخصی خودش، بلکه هر اتفاقی که در هر جای عالم رخ دهد او را تکان میدهد. یک بار مجری تلویزیون خبر میخواند، گفت: «در این زلزله 300 هزار نفر کشته شدند»، و بعد عذرخواهی کرد و گفت: «سه هزار نفر کشته شدند». یعنی 3 هزار نفر را با همان سردی گفت که 300 هزار نفر را گفته بود. برای او فرقی ندارد، چون نسبت عاطفی با متن ندارد. در مقابل، شاعر کوچکترین خبر را هم گرم میگوید. سپهری میگوید: «چیزهایی هست که نمیدانم،/ میدانم/ سبزهای را بکنم خواهم مرد». یعنی افتادن یک برگ هم برای شاعر خبر عظیمی است. برخی درباره ائمه شعر گفتند و لیکن شعر سرد است. انگار تفننی گفته است. شعرهای شما درباره ائمه این گونه نیست. شعرهای گرمی است و مشخص است از سر زبان نیست.
تسنیم: چقدر میتوان از ارتباط فرهنگی در این کتاب یاد کرد؟ ارتباط فرهنگی بین جایی که شاعر در آن متولد شده و رشد کرده و جایی که هماکنون در آن قرار دارد و فعالیت ادبیاش را انجام میدهد؟
وحیدزاده: من پیش از این در یادداشتی که برای جواد نوشته بودم، بیتی از داخل کتاب بیرون کشیده بودم. شاعری در حال تهرانی شدن، و همین را برای تیتر خود استفاده کردم. آنجا هم گفتم رفت و آمدهای این شاعر جوان به تهران تاثیر خود را گذاشته است. به نظر من این حسن است و می توان آن را ارتباطاتی فرهنگی به شکل منطقی و گفتوگو سازنده دانست و در کنار آن فضای مثبتی که در ابتدای صحبتهایم درباره اعتدال در شعر آقای شیخالاسلامی گفتم، یک وجه دیگر همین تماشایی است که وی از حوزههای فرهنگی مختلف دارد.
شهرستان ادب سبب شد شاعران جوان صداهای مختلفی را بشنوند
این موضوع مهمی است. لبه تیغ است. اگر این ارتباطات فرهنگی به طور متعادل و به شکل گفت وگو انجام شود میتواند سازنده باشد و اگر شکل تهاجمی داشته باشد به همان میزان میتواند مخرب باشد. از گفتوگو و تهاجم فرهنگی بزرگان ما سخن گفتند. در همان دوره –همان دو دههای که به شکلی آسیبشناسی کردیم- میتوان این را دید که دیگر شکل گفت وگو ندارد و به صورت تهاجمی است.
به عبارت دیگر خود را بر سر مخاطب یا شاعر یا آن دوره آوار میکند. هر رسانهای را میبینید این پمپاژ میشود و شما راه گریزی از این ندارید. این هوای تازه نیست و عین طوفان است. عین آوار است. عین اسارت است. به همت جایی همانند شهرستان ادب این فرصت فراهم شد که شاعران جوان صداهای مختلف را بشنوند. آقای شیخالاسلامی از دوستان دوره اول آفتابگردانها بود و بعد از آن هم در این دورهها حضور داشت. نقش محوری در این دورهها داشتند. من همین را به فال نیک میگیرم. در دورهای همنفسی شعرا از شهرهای مختلف شکل تحمیلی نداشت که مرعوب نگاه غالب یا صدای مسلط شوند. به شکل آزادانه با هم گفت وگو میکردند. این فرصت را داشتند که نمایندگانی از حوزههای مختلف را به تماشا بنشینند. آقای امینی با نگاه و سلیقه خود میآمد، آقای مودب با فضای دیگر حضور داشتند. فرد دیگری با نگاه ویژة خود از جای دیگر میآمد به نظر من شاعری که ابتدای شکلگیری شاعریاش این گونه باشد و بتواند سلیقههای مختلف و نگاههای مختلف را درک کند و خود انتخاب کند، راه مطمئنتری پیشروی خود دارد و بر زمین محکمتری قدم میگذارد.
به نظر من آقای شیخالاسلامی از این دست شعرا بوده است. باید قدردان این نعمت باشد که این فرصت در اختیار وی قرار گرفت که فضاهای مختلفی را درک کند. به نظر من این در تثبیت وضعیت شعر امروز آقای شیخالاسلامی نقش داشته است.
شاعر غالباً صادقانه خود را روایت میکند
مهمترین صدایی که از این دفتر من میشنوم، همان فضای عاشقانه، متعادل و ملایم و از ان خود شاعر است. ضمن احترام به آقای امینی تذکراتی که ایشان دادند خیلی غالب نیستند و عمده این فضا متعادل است و تقلید در آن کم است. درگیر موج و بازی شدن در آن کم است. حرفهای غیر شخصی زدن کم است. کارهای زودبازده و رسانهای در آن کم است. شاعر غالباً صادقانه خود را روایت میکند. او از حرف درونی شده خود صحبت میکند. این به نظر من موضوع مهمی است. مثلاً این بیت:
«تو را که دیدم، دیدم شعر یعنی تو
به این نتیجه رسیدم که شعر یعنی تو»
یا
«زندگی یعنی بمیری در هوای یک نفر
مرده باشی جان بگیری در صدای یک نفر»
در این گفت وگو هم به نمونه اشاره شده است که در ذهن آقای امینی و دوستان دیگر نشسته است:
«شرح هجران تو را با همه غم گفتم
دوستت دارم و این را به خدا هم گفتم»
عبارت «به خدا» یهام قشنگ و حس باورپذیر خوبی دارد. من در یادداشتم عرض کردم که در این فضای متعادل گاهی زمانها تا اندازهای متعادل میشود که نامتعادل است. به همین دلیل است که گاهی تلاش آقای شیخالاسلامی به فضای عراقی میرود. حتی در زبان وی هم تاثیر میگذارد. گاهی زبان آرکائیک میشود. پرهیز ایشان از جار و جنجالهای رسانهای گاهی از این سوی پشتبام میافتد.
نمونههای دیگری از کارهای خوبی که آقای شیخالاسلامی در عرصه بیان، عرصه خلاقیتهای شاعری داشته است، هم قابل طرح است ولی مجال ذکر آن نیست. نکته دیگر این که باز تعادل و فضای ملایم شیخالاسلامی گاهی نامتعادل میشود. آقای شیخ الاسلامی به تکرار علاقه دارد، به جای اینکه آن چه را در ذهن دارد با مخاطب در میان بگذارد.از این رو در برخی از موارد این تکرارها ملالآور میشود. اما با همه اینها فضای کلی کتاب «بی تو نبودن» برای مخاطبی همانند من در صورت انس و همنفسی با این دفتر فضای دوستداشتنی بود.»
وقتی کتاب شعر میخوانید، یک انسان جدید را میشناسید
امینی: در همین تهرانی شدن و زندگی شهری نقاب زیاد است. آدمها ادا درمیآوردند. چون ناگزیر هستند. در محیط اداری و اجتماعی آن چه را که هستند بروز نمی دهند بلکه جور دیگری خود را نشان میدهند. آدمهای شهرنشین خیلی هزینه آرایش و سر و صورت خود میکنند. در شهر کوچک مهماننوازی میکنند اما سفره نمیچینند که حیرت کنید. همان چیزی را که دارد میآورد. طوری نمیآورد که دهان شما باز بماند. در زندگی شهری این گونه است. این نقابها ممکن است در نظام اداری جواب دهد. خوب نیست، اما ممکن است جواب دهد. این مسئله در هنر لطمه میزند که من متظاهر به چیزی باشم که نیستم. نکته مثبت این کتاب همین است که تظاهر در آن وجود ندارد. همان شاعری که در بیرون میبینید در کتاب هم میبینید. وقتی کتاب شعر میخوانید یک انسان جدید را میشناسید نه همانند کسانی که شعر متظاهر میگویند و بقیه چیزها همانند دیگران است. تیپ است و به راحتی قابل تشخیص است. این در این کتاب وجود ندارد. حتی به لحاظ زبانی که فرد فاضلی است و میتواند تظاهرات زبانی داشته باشد، این کار را هم نکرده است و این خوب است. راه شاعری همین است که بی واسطه با یک روح مواجه شویم. قرار نیست صورت را بازخوانی کنیم. تظاهر به قهرمانی و آدم خاص بودن وجود ندارد.
دو مورد کاستی در اینجا وجود دارد: یکی گاهی سهل گرفتن زبان است و دیگری برخی مواقع مضمون جای شعر را گرفته است که زیاد نیست. مضمون ابزار شاعر است. استاد شهناز به جوانی گفته بود موسیقی را دل میزند و ابزار نیست. بچه پولدارها که به کوه میآیند تجهیزات درجه یک دارند، ولی کوه نمیروند. خیلی از شاعران همین هستند. تجهیزات فراوان دارند اما کوه نمیروند. فقط میخواهند مردم بفهمند اینها کوهنورد هستند. چهار قدمی میآید و درمانده میشود. اشخاص حرفهای از وجناتشان مشخص است. حداکثرش این است که کفشش فرق کند. اگر بار خود را سنگین کردید بالا نمیتوانید بروید. خیلی از کسانی که شاعری کردند این گونه بودند، تجهیزات سنگین داشتند و بالا نرفتند.»