شهرستان ادب: با درگذشت روحانی مبارز، سیاستمدار برجستۀ ایرانی و یار دیرین امام و رهبری، مرحوم حجه الاسلام و المسلمین هاشمی رفسنجانی، خاطر اهالی ادبیات با خاطرات شعر استاد محمدحسین شهریار دربارۀ خطبههای انقلابی و حماسی مرحوم رفسنجانی در دهۀ شصت همراه میشود. جالب آنکه خود مرحوم رفسنجانی هم در پاسخ استاد شهریار شعری سرودهاند. این دو شعر را در ادامه میخوانید:
شعر استاد محمدحسین شهریار در وصف مرحوم حجه الاسلام و المسلمین هاشمی رفسنجانی:
ای غریو تو ارغنون دلم
سطوت خطبهات ستون دلم
خطبههای نماز جمعۀ تو
نقشۀ حمله با قشون دلم
چه فسونیست در فسانۀ تو
که فسانهست از او فسون دلم
با دلی لالهگون تو را گوشم
ای لبت لعل لالهگون دلم
چشم از نقش تو نگارین است
مینگارد مگر به خون دلم
عقل من پاره میکند زنجیر
که به سر میزند جنون دلم
من هم از آن فن و فنون دانم
که جنون زاید از فنون دلم
کلماتت چو تیشۀ فرهاد
میشکافند بیستون دلم
وز مواعظ که میکنی آنگاه
صبر میزاید از سکون دلم
انقلاب من از تو اسلامی است
که حریفی به چند و چون دلم
گوهر شب چراغ رفسنجان
ای چراغ تو رهنمون دلم
کفهای همتراز خامنهای
در ترازوی آزمون دلم
بازوان امام آنکه دگر
بیقرین است در قرون دلم
چشم امیدی و چراغ نوید
هم شکوهی و هم شکون دلم
در رکوع و سجود خامنهای
من هم از دور سرنگون دلم
خاصه وقت قنوت او کز غیب
دستها میشود ستون دلم
او به یک دست و من هزاران دست
با وی افشانم از بطون دلم
عرشیان میکنند صف به نماز
از درون دل و برون دلم
من برونی نیام خدا داند
کاین صلا خیزد از درون دلم
من زبان دلم ولی افسوس
بسکه بیهمزبان زبون دلم
پیرم از چرخ واژگون و علیل
بشنو از بخت واژگون دلم
چون کمانی خمیدهایم لیکن
تیر آهی است در کمون دلم
طوطی عشقم و زبان از بر
جمله ماکان و ما یکون دلم
در ترازوی سنجشم مگذار
ای کم عشق تو فزون دلم
درس من خارج است و حاشیه نیست
که دگر فارغ از متون دلم
دگرم بخشی از تن و جان نیست
دل به جانان رسیده چون دلم
شهریارم لسان حافظ غیب
شعر هم شأنی از شئون دلم
پاسخ مرحوم هاشمی رفسنجانی به شعر شهریار:
ای صفای تو رهنمون هنر
شعرهایت پر از طلا و گهر
ادبت اسوۀ هنرجویان
هنرت جلوهگاه خوشمنظر
پارسیگوی ترک کشورمان
همنوا ساختی سهند و خزر
همدلی رمز عزت ملت
همرهی راز قدرت کشور
عاشق اهل بیت پیغمبر
مادح فاتح دژ خیبر
عشق تو در «همای رحمت» تو
جلوه دارد به صورت اختر
که تماشا کنی خدایت را
در وجود ولیّ حق محور
از خدایت گرفتهای پاداش
که شدی رهرو ره حیدر
دعبل عصر ما که خود گویی
طوطی عشقی و زبان از بر
طوطی اهل بیت را زیبد
خلعت «هل أتی» کند در بر
خطبههای من و نماز علی
در مسیر هدایت رهبر
میشود ارغوان تو را در دل
میفزاید تو را جنون در سر
از رکوع و سجود خامنهای
میبری از خضوع سهم و اثر
انقلابت به عقل اسلامی است
گرچه دریافتی ز خطبه اثر
شهریار ای عجوبۀ دوران
حق نگهدار تو ز خوف و خطر
دشمنان خدا ز تو دلگیر
که چرا سفتهای به عشق درر
چون کمان خمیدهای اما
میزنی با ادب به کفر اژدر
تو که در جبههها خداجویی
می سرایی سرود از سنگر
اشک و آهیست چو پیک خوشفرجام
در پس جبههها چو نجم سحر
خاک پای دلاوران جهاد
مینماید به چشم تو زیور
استخوان شکستۀ جانباز
مومیای دل شکسته ز شر
پیر به افلاک میکشد سرباز
در نگاهت چو رفرف اخضر
نخلۀ طور سینۀ سینا
مینماید کلیم را آذر
ساقی تشنگان تو میگویی
آن بسیجی عشق حق در سر
در عبادت بسان مرغ سحر
در شجاعت یل است و شیر جگر
بتشکن دیدهای خمینی را
که بتازد به شر به دست تبر
فجر و خورشید را تو میبینی
در طلوع امامت رهبر
کز امامش گرفته خط امان
به ره خلق و حق ببسته کمر
آتشافکن به جان استعمار
که بسوزند این ستم یکسر
کرده آزاد کشور ایران
از جنایات پهلوی و قجر
از سلیمان برفت ملک و نگین
او گرفته ز دیو انگشتر
هاشمی الحذر ز صحنۀ شعر
که در آنجا بریزد عنقا پر
یا میا در مصاف استادان
یا بپرداز شعر از این بهتر