شهرستان ادب: قصۀ شبهای حرمخانه عنوان کتابی است از مریم بصیری که با موضوعی تازه از سوی انتشارات اسم منتشر شده است. علیرضا سمیعی نویسنده و منتقد یادداشتی بر این کتاب نوشته است که با یکدیگر میخوانیم:
داستان خلقت بدون حوا کامل نمیشد و حضرت آدم(ع) بدون همسرش داستانی نداشت. الهههای یونان چنان پر ماجرا بودند که نویسندۀ ایلیاد، زنی به نام هلن را بهانۀ به آتش کشیده شدن تروا میدانست. شاهنامه با کیومرث آغاز شد؛ ولی وقتی زال به کابل رفت، رودابه را دید و شهر پرآشوب شد. این آشوب با سیاست و تدبیر مادرش سیندخت آرام گرفت. از آن پس حرمسرای سلاطین پیوسته دستمایۀ داستانها بود و هرکس به فراخور طبع، چیزی از اتاقهای تودرتویش بیرون کشیده. مریم بصیری نیز با رمانی از زاویۀ دانای کل، پردههای حرمخانۀ ناصرالدینشاه را کنار زده تا با قلمی قجری، وضعیت سیاسی - اجتماعی زنان آن دوره و بهخصوص زنان دربار را تصویر نماید. ناصرالدینشاه بهظاهر ارادت زیادی به اباعبدالله داشته و تعزیهها و تکیههای بزرگ و معروفی در زمان او بر پا شده است. این دو موضوع متفاوت را نویسنده با طرح تعزیهخوانی زنانه در دربار، طوری پیش برده تا پارادکس ادعای دینداری و رفتارهای غیراخلاقی (مانند اسیر کردن تعداد زیادی زن در حرمسرا و اخته کردن غلامان بیگناه و سرکوب مخالفانی چون امیرکبیر و سید جمال اسدآبادی و..) که در میان پادشاهان رواج داشته، در طول رمان مکشوف شود. نویسنده تلاش کرده است تأثیر ذکر این خاندان را روی زندگی و رفتار زنان نشان دهد.
زنان خیام امام حسین – علیهالسلام- هم درواقع تماشاگران کربلا هستند؛ اما آن تماشا بیفایده نبود. ایشان در این نظر انداختن، همنشین فرشتگان و خداوندند و ماجرا را داوری میکنند. قضاوت ما در باب عاشورا هرچه باشد، پیگیری روایتیست که با حضور خیام ممکن شد. آنها حامل آن داوری هستند و اگر امروز هم در عزای شهیدان مویه میکنیم، زیر سایۀ همان تماشاست و از همینجاست که با فرشتگان و خداوند پیوند داریم.
در رمان بصیری، سنبلسادات ملاباجی (روضهخوان) و دخترش گلبخت، که در حرمسرا ندیمهاند، نقش اصلی را بر عهده دارند. نویسنده با اعدام کردن شوهر گلبخت و برگرداندنش به قصر و به بهانۀ باسوادیاش او را روانۀ اتاقهای مختلف حرمسرا میکند تا یکییکی زنان مشهور دربار را معرفی کند.
با آنکه اسم کتاب، «شبهای حرمخانه» است، ماجراهای داستان حول روزمرگی و دلمشغولیهای پیشپاافتادۀ زنانی میگردد که بین دیوارهای قصر گیر افتادهاند و اغلب از شب و شاه محروماند. در میان اسمهای قدیمی زنان حرمسرا، بعضی نام یک فصل از کتاب را به خود اختصاص دادهاند؛ اما مانند عکسهایی که از دوران ناصرالدینشاه باقی مانده، آنقدر شبیه هم هستند که اگر تفاوت نامهای غریبشان نبود، نمیفهمیدیم که بودند و چرا بودند. البته شأن خانوادگی و منزلتی که نزد شاه دارند، آنها را متفاوت کرده است؛ ولی بهزحمت میتوان اطوارها، تکیهکلامها و گفتوگوهای ویژهای را یافت. درحالیکه شخصیتهای داستانها با همین چیزها متمایز میشوند و آنگاه سیر تحول افراد «شخصیت داستانی» را میسازد. چنین سیری معمولاً شامل آشکار شدن جنبههای روحی و روانی پنهان افرادیست که در موقعیتها بر خواننده و چه بسا بر خود شخصیت رمان آشکار میشود. در این کتاب، واژۀ زنان بر زن غلبه دارد و شاید این خیل فراوان نامهای مختلف، فرمی است که غوغا و شلوغی حرمسرا را برای مخاطب ملموس میکند.
گلبخت و مادرش گاه و بیگاه بساط مقتلخوانی و منقبتخوانی بر پا میکنند تا موجب انبساط خاطر شاه و اطرافیانش باشد. زنان خرافهپرست و حسودی هم هستند که به هر چیزی چنگ میزنند تا به چشم بیایند؛ همانها که دست از سر ننه قندهاری رمّال برنمیدارند تا با طلسم هاروت و ماروت، مهر و محبتشان را در دل پادشاه بیندازد. در بین نامهایی که میخوانیم، جیران (همسر زیبای شاه که از مردن زود هنگام پسرانش دق کرده و مرده و پادشاه به بهانۀ زنده کردن یاد او بیوقفه زن میگیرد و در آخر هم هیچکس جیرانش نمیشود) انیسالدوله و امین اقدس که با سیاست و درایتشان سوگولیهای شاه هستند، بسامد بیشتری دارند. مهدعلیا مادر پادشاه و خورشیدکلاه دختر سلطان، نقشهای درخوری دارند. اما خجستهخانم که زنی افسرده است، بیشتر از دیگران در متن قصه تحرک دارد. زیرا با شرکت در تعزیهخوانیها زندگیاش متحول میشود. از خجسته که بگذریم، دیگر کمتر خبری از تحول دراماتیک شخصیتهای داستان میبینیم.
گلبخت برای خریدن کتابهای تعزیه به بیرون از کاخ میرود و خواننده سر از بازارهای آن زمان و سبک زندگی مردم در میآورد. او با عبدالحسین (خطاط و عاشق) آشنا میشود؛ ولی عشقشان ثمری نمیبخشد. متأسفانه نویسنده از خطاطی که هنر بزرگ دوران قجریست، طرفی نمیبندد و ماجراهای بیرون قصر، بی هیچ خط و خبر اثرگذاری از وقایع مهم سیاسی و فرهنگی آن دوران، رفع و رجوع میشود.
بخش زیادی از کتاب به شرح نوحهسراییهای مفصلی پرداخته و درمییابیم برای اولین بار گلبخت و مادرش تعزیهای کاملاَ زنانه را راه میاندازند که در آن همۀ نقشها را زنان اجرا میکنند. اما شاید به خاطر پراکندگیشان تا حدی سرد و بیروح باقی میماند. انگار شاهد شعبدهبازی یا تدارک تیاتری هستیم واگر از اصل ماجرای کربلا خبر نداشته باشید، تنها بهخاطر زاری زنها متوجه میشویم که واقعۀ غمانگیزی رخ داده. در حالی که مثلاً در «سووشون» طوری فرم و محتوا هماهنگ هستند که با سه «یا حسین» منقلب میشویم. ممکن است کسی به خاطر فیضالهی، فعل و انفعالهای روانی درونی یا هر چیز دیگری ناخودآگاه و ناگهان در میانۀ روز به یاد اباعبدالله بیفتد و گریان شود؛ ولی در داستان، نویسنده باید جای آن چیزها را با ریتم و فضاسازی پر کند تا از همراهی مخاطب بهرمند شود، و الا ممکن است وقتی گلبخت هنگام چادر سرکردن تعزیه فدک را بخواند، حق نوحه ادا نشود.