موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
یادداشتی از محمدرضا وحیدزاده

نگاهی به شعر سهراب سپهری و بن‌مایه‌های عرفان شرقی آن

16 مهر 1396 23:40 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 5 با 4 رای
نگاهی به شعر سهراب سپهری و بن‌مایه‌های عرفان شرقی آن

شهرستان ادب: تازه‌ترین مطلب  پرونده پرتره سهراب سپهری اختصاص به یادداشتی علمی از محمدرضا وحیدزاده درباب و نوع نگاه و بن مایه‌های عرفان شرقی زنده‌یاد سهراب سپهری دارد:

 

به اعتقاد بسیاری از صاحب‌نظران شعر فارسی پس از نیما یوشیج، مسیری متفاوت با گذشتۀ خود در پیش گرفت و قدم به مرحلۀ جدیدی نهاد؛ چراکه پیشنهادهای نیما یوشیج هیچ‌گاه منحصر در تغییرات فرمی و قالبی نشد و به اقتضای تفاوت‌های شناختی بشر دوران مدرن از هستی، در مقایسه با بشر سنتی، نگرشی تازه در شعر را موجب گردید. پس از نیما رهروان و شاگردان او نیز بسیاری از پیشنهادهای وی را در شعر به کار بستند و هر یک با رویکرد خاص خود، ادامه‌دهندۀ راه پدر شعر نو فارسی شدند. از جملۀ این حواریون باید از سهراب سپهری نام برد که یکی از چهره‌های شاخص شعر معاصر ایران است. سهراب سپهری به جهت زبان ساده و روان خود و نیز خیال پویا و پیشروندۀ خویش به‌خوبی توانسته است اقبال عموم مخاطبان و تحسین اکثریت منتقدان را متوجه شعر خویش سازد. آن‌چنان که بنا بر قول معروفی منتسب به نظامی عروضی که معیار خوب بودن شعری را فهم عوام و پسند خواص می‌داند، شعر سهراب را باید «شعر خوب» نامید.

شعر سهراب سپهری گذشته از جنبه‌های صوری، از وجوه دیگری نیز دارای اهمیت است که مهم‌ترین آن‌ها آبشخورهای فکری و فرهنگی شعر اوست. همانا سهراب از جلمه شاعرانی است که در مسیر جستجوهای خود روی به معنویت شرقی و نوعی عرفان هندی آورد و نمود آن را در شعر خویش متجلی ساخت. از آن جمله می‌توان به تأثیرپذیری سهراب از مفهوم مرگ در عرفان بودائی اشاره کرد. در شعر سهراب سپهری مرگ معنایی دارد متفاوت از آنچه عامة مردم از آن می‌شناسند. نگاه سپهری به مرگ حتی با نگاه عرفان اسلامی به مرگ نیز تفاوت‌هایی دارد.

از این رو می‌توان گفت سفرهای سهراب به غرب و شرق عالم و دیدار از رم، آتن، پاریس، قاهره، تاج محل و توکیو برای او بیشتر سلوک روحی و معنوی و سیر در انفس به حساب می‌آمد تا گشت و گذار و سیر در آفاق، و به نوعی تعمیق‌بخش باورهای عرفانی شرقی در او بود. همچنین او پیش‌تر از آن که در سال 1339 به ژاپن و در سال 1340 به هند سفر کند با فکر و اندیشۀ بودایی و عرفان شرقی آشنا شد و این سفرها نیز آشنایی و علاقۀ او را ژرف‌تر کرد.

سهراب با سفر به ژاپن که به قصد آموختن حکاکی روی چوب، آهنگ آن را کرده بود، چیزهای دیگری نیز آموخت؛ اینکه شعرهای سهراب سپهری را گاهی در حال و هوای «هایکو» می‌بینیم و اینکه سپهری به داشته‌های خود خرسند و به شهر و دیار و طبیعتِ رهای اطراف شهر خود پای‌بند است و نیز توجه او به طبیعت در نقاشی و شعر، بی‌ارتباط با این امر نیست. آن‌چنانکه باید گفت او چشم به طبیعت می‌داشت و از هیاهوی پیرامون خود پرهیز می‌کرد:

 

به سراغ من اگر می‌آیید

نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد

چینی نازک تنهایی من (سپهری 1381)

 

علاقۀ سهراب به هنر و مکاتب فلسفی شرق دور، معروف است. او این علاقه را با آگاهی توأم کرده بود و به مطالعۀ فلسفه و ادیان بسیار علاقه‌مند بود. از او ترجمه‌هایی از شعر چینی و ژاپنی نیز در روزنامه‌های دهۀ چهل منتشر شده است.

اولین مجموعه‌شعر سهراب سپهری در سال 1330 به چاپ رسید. تصویری که از سهراب در این کتاب فراروی مخاطب قرار می‌گیرد شاعری نوگرا و علاقه‌مند به قالب شعرهای منثور و تحث تأثیر نیما یوشیج است. انتشار آثار دیگری از سهراب در سال‌های بعد نیز او را به عنوان شاعری توانا و نوگرا در جامعۀ ادبی به همگان شناساند. در این دوران او یکی از چهره‌های شاخص رمانتیسم در شعر ایران شناخته می‌شود. اما آنچه او را بیش از پیش در نزد همگان شاعری صاحب‌ِ صدای متفاوت و منحصر به فرد معرفی کرد و در حقیقت اوج شهرت و اقبال عمومی را برای وی به همراه آورد، چاپ سه کتاب آخر او بود.

او در این آثار با دستیابی به زبان و بیانی متفاوت توانست راه خود را به عنوان یکی از شاگردان نیما از دیگران متمایز سازد و صدای منحصر به فرد خویش را در شعر آن روزگار به دست آورد. صدایی که شاید بتوان مهم‌ترین شاخصۀ آن را وجهۀ صوفیانه یا عارفانۀ آن دانست. در این دوره شعر سپهری از نوعی عرفان غیر ایرانی و غیر اسلامی مایه می‌گیرد. در شعر او نوعی پناه بردن به تصوف وجود دارد، اما نه آن تصوف سنتی، بلکه تصوفی که از خود شاعر می‌جوشد و ریشه‌اش بیشتر در شرق دور و هند است.

از این رو باید او را مبلغ نوعی عرفان جدید در این روزگار دانست که از چاشنی عرفان هندی و ژاپنی خالی نیست. او بینش عرفانی را که در غبار سنت، برای انسان امروز بی‌رنگ و بو شده بود، همخوان با عصر مدرنیته به صرافت طبع برای بشر قرن بیستم بازخوانی کرد. از این منظر حتی می‌توان طبیعت‌گرایی در شعر سهراب را نیز بیشتر از آنکه ریشه‌دار در رمانتیسم او خواند، منبعث از گرایشات عرفانی او و تأثیرپذیری‌اش از فرهنگ شرق دور دانست.

در بیان سهراب هر پدیده‌ای زنده و پویاست و آنچه ما به عنوان زشتی و نقص می‌انگاریم در چشم او جلوه‌های روشنی از هستی‌اند که برای رسیدن به رهایی باید نسبتی دیگرگون با آن‌ها برقرار کرد. به بیان دیگر عرفان و نگرش عرفانی، در تمامی اجزا و عناصر شعر او نفوذ دارد. از این روی به باور برخی سپهری پس از طی تجارب شعری اولیه که ماحصل آن‌ها مجموعه‌های مرگ رنگ، زندگی خواب‌ها و آوار آفتاب بود، در مجموعة «شرق اندوه» متأثر از ادبیات بودایی به بیانی شبیه به شطحیات صوفیانه روی آورد.

چنانکه اشاره شد عرفان او با عرفان و عناصر عرفانی فرهنگ و سنت ایرانی متفاوت است. در واقع عرفان سپهری، یک عرفان ایرانی و اسلامی نیست؛ عرفان سپهری بیشتر، عرفانی است که بر مبنای سرکوب اراده و خواست و نفی طلب بنا می‌شود و بر همگامی با جهان، بدان‌گونه که هست و نه بدان‌گونه که در پرتو عشق دگرگون‌کننده می‌تواند باشد، شکل می‌گیرد.

این چنین است که برخی‌ها بر این باورند که بر اساس سنت‌های عرفانی، سپهری به عارف واصل باور ندارد. او در اشاره به سفرهای خود در اشعارش از بودا یاد می‌کند و می‌گوید: «من از مصاحبت آفتاب می‌آیم/ سفر مرا به زمین‌های استوایی برد/ و زیر سایۀ آن بانیان سبز تنومند/ چه خوب یادم هست/ عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد/ وسیع باش، و تنها، و سر به زیر، و سخت...»[1] و نیز محتملاً اشاراتی به کریشنامورتی (یا بودا) دارد که زیر درخت بانیان تدریس می‌کرد. او را متأثر از آرای کریشنامورتی، باورمند به فلسفۀ نگاه تازه دانسته‌اند که بعضاً ریشه در عرفان و فلسفۀ هند و ژاپن (مثلاً ذن) دارد و از جملۀ آن‌ها نظام گزینش بدون ترجیح است. سپهری خود در جایی گفته است: «کریشنامورتی را اخیراً خوانده‌ام، او همان حرف‌هایی را می‌زند که من زده‌ام.»

از این رو سپهری را از معدود شاعرانی دانسته‌اند که نظام فکری مشخصی دارد و اشعار او را باید با توجه به این نظام فکری دریافت و تحلیل کرد؛ زیرا همان‌طور که گفته شد او همچون کریشنامورتی معتقد به «فلسفۀ نگاه تازه» بود. این فلسفه که از صدای پای آب به بعد در شعرهای او نمودی صریح‌تری یافته است، در ادامه سرانجام منجر به آخرین کتاب او «ما هیچ، ما نگاه» می‌شود که به معنای نگاه بدون غبار عادات، نگاه بدون ترجیح و گزینش و نگاه بدون دخالت من می‌تواند بود.

متأثر از این نگاه، در عرفان او همه‌چیز رنگی دیگر به خود می‌گیرد و از بدی و شر نشانی باقی نمی‌ماند. جهانی که در آن نه شب است و نه کرکس:

 

من نمی‌دانم که چرا می‌گویند

اسب حیوان نجیبی است

کبوتر زیباست

و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست

گل شبدر چه کم از لالۀ قرمز دارد

چشم‌ها را باید شست

جور دیگر باید دید

 

در شعر سهراب سنگ و رود و کوه حضوری متبلور دارند و شاعر تا مرز یکی‌شدن با آن‌ها پیش می‌رود. به بیانی دیگر سهراب می‌خواهد با نفی عادت‌ها و تازه کردن نگاه، تعینات را از میان بردارد. چه، وقتی تعینات از میان برداشته می‌شود، همه چیز در هم گره می‌خورد و یگانه می‌شود. همه چیز در زنجیرۀ بزرگ هستی جای می‌گیرد و حتی فقدان یک چیز، نظم زنجیره را به هم می‌ریزد و این مهم‌ترین آموزه در مکتب عرفان بودایی است. داریوش آشوری نیز با تأکید بر وجه شرقی عرفان سپهری معتقد است طبیعت‌ستایی سپهری به ظاهر چیزی از طبیعت‌ستایی رمانتیسم اروپایی در خود دارد، اما واقعیت آن است که ریشه‌هایش از درونمایه‌ای عمیق‌تر آب می‌خورد و آن عرفان شرقی است.

او متأثر از همین عرفان شرقی، تفسیری تناسخی از زندگی دارد و ریشه‌های هویتی خود را نیز در خاک تناسخ می‌جوید: «نسبم شاید برسد/ به گیاهی در هند، به سفالینه‌ای از خاک «سیلک»/ نسبم شاید به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد...» این چنین است که احتمال می‌دهد نسبش ریشۀ گیاهی در هند[2] یا اجزا و اشیای عصر نخستینه‌ها و از جمله سفالینه‌ای در تپه‌های «سیلک» داشته باشد و یا حتی زنجیره‌وار به زنی فاحشه در بخارا که از تلخ و شیرین‌ترین رویدادهای تاریخ گذشتة سرزمین ما حکایت دارد، برسد. چراکه در بینش اساطیری (که در آن به قول کسیرر Ernst Cassirer انتخاب علل کاملاً آزاد است)، هر چیزی ممکن است از چیز دیگر پدید آید. اینجاست که رگه‌هایی از تفکر اساطیری توأم با اندیشة تناسخ را در بینش شعری سپهری می‌یابیم.

سپهری در دهۀ سی و چهل که اوج خفقان‌های سیاسی و اجتماعی بود و هنرمندان با زبان استعاره در آن روزگارِ ترس و یأس،‌ غم انسان را می‌سرودند و فشارهای سیاسی و اجتماعی روح بسیاری از هنرمندان و اهالی ادبیات را به سختی در هم می‌فشرد، حدیث شقایق و زندگی و صلح سر می‌داد. این نوع درون‌گرایی را نیز در این عصر می‌توان وجه دیگری از مدرنیسم دانست. در حقیقت گرایش به عرفان در عصر مدرنیسم به نوعی بازتاب وضع و موقعیت انسان معاصر است؛ انسانی که تمام زندگی خود را آنچنان صرف صدای درون می‌کند که دیگر فریاد بیرون را نمی‌شنود. بر همین اساس باید گفت گریز به خیال، عشق، رفتن و مهاجرت کردن از نوع انفسی، از مؤلفه‌های شعر سهراب به شمار می‌روند.

 



[1]. ظاهراً اشاره به گفته‌های بوداست که می‌گفت از دلبستگی‌ها و وابستگی‌هاست که اندوه زاید.

[2]. احتمالاً منظور گیاه ریواس است که در اساطیر آریایی مظهر تولد انسان نخستین (مشی و مشیانه) است.

 


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • نگاهی به شعر سهراب سپهری و بن‌مایه‌های عرفان شرقی آن
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.