امیر عنصرالمعالی کیکاوس بن اسکندر بن قابوس بن وشمگیر بن زیار در سال 412 هجری قمری دیده به جهان گشود. او از شاهزادگان دانشمند و امرای دانشدوست خاندان زیاری بود که پس از درگذشت پدر مجال آن را یافت تا چند صباحی بر سریر فرمانروایی تکیه زند. وی، دختر سلطان محمود غزنوى را به همسری گرفته بوده و بههمین دلیل سالهای طولانى را در دربار غزنویان به سر برد و از حمایت آنها بهره برد. عنصرالمعالى، پسرى به نام «گیلانشاه» داشت که «قابوسنامه» را برای او نوشته است.
اشتهار فراوان امیر عنصر المعالی در تاریخ ایران نه به سبب حکومتش بوده است و نه به جهت گریزش از نبرد و پیکار و خونریزی. بلکه عمدۀ دلیل شهرت او نگارش کتاب مشهور قابوسنامه، است که آن را در سال 475 هجری قمری و به هنگامی که 63 سال از عمرش میگذشت به عنوان پندنامهای برای تربیت و تعلیم پسر خود، گیلانشاه، نگاشت و در آن کلیۀ تجارب زندگی خود را در باب اصول اخلاقی بیان کرد.
امیر عنصرالمعالی قابوسنامه را که برخی از ادبا آن را بهترین نمونۀ نثر پارسی ساده و روان و بی تصنع می دانند در 44 فصل نگاشت و در آن از ستایش خداوند و مدح پیامبر اکرم، شناختن حق پدر و مادر، چگونگی پرورش فکر و افزودن توان سخنوری، شرح اندرزهای نگارش شده بر گور انوشیروان دادگر، آداب پادشاهی، آیین سپهسالاری، چگونگی پروردن فرزند و بسیاری موارد دیگر سخن گفته است.
قابوسنامه سرشار از سخنان حکمت آمیز و لطایف دلکش است و حاوی مطالب دقیق، شیرین و ارزشمندی دربارۀ تاریخ گذشتۀ ایران و اسلام و احوال دانشمندان خوشنام، اندیشمندان نامدار، شاعران نامآور و مردان نامی سدههای اولیۀ اسلامی تا پیش از حملۀ مغول است.
سنایی غزنوی در حدیقهالحقیقه، محمد عوفی در جوامعالحکایات و لوامعالروایات، نظامی گنجوی در خسرو و شیرین و عطار نیشابوری در منطقالطیر و اسرارنامه به این کتاب عنایت داشتهاند و از آن روایاتی را ذکر کردهاند.
از دیگر سوی، ادبای مشهور و دانشمندان معروف روزگار کنونی نیز قابوسنامه را واجد ارزش بسیار دانسته اند. غلامحسین یوسفی فکر روشن، نکتههای عبرتآموز و نثر شیوا، ساده و روان و مؤثر عنصرالمعالی را قابل ملاحظه و ستودنی دانسته و ادوارد براون از آن به عنوان کتابی شاهانه یاد میکند که از روی پختگی و آزمودگی تمام نگارش یافته است. ملکالشعرای بهار نیز این کتاب را منبع خوبی برای آشنایی با مجموعۀ تمدن پیش از مغول مینامد که سرمشق بزرگی است از بهترین انشای نثر فارسی.
باب سی و پنجم، در آیین و رسم شاعری
عنصرالمعالی فصل سی و پنجم کتاب خود را به آیین و رسم شاعری اختصاص داده است و توصیههای جالبی به فرزند خود برای قدم گذاردن در این راه کرده است. او در ابتدای سخن خود دربارۀ اهمیت توجه به مخاطب و پرهیز از ایجاد فاصله میان شعر و مخاطبان آن نکات ارزشمندی را مطرح کرده است. با هم شروع این باب از کتاب قابوسنامه را میخوانیم:
«و اگر شاعر باشی جهد کن تا سخن تو سهل ممتنع باشد. بپرهیز از سخن غامض؛ و چیزی که تو دانی و دیگران را به شرح آن حاجت آید مگوی که شعر از بهر مردمان گویند نه از بهر خویش.»
او در ادامه بر ضرورت بهرهگیری از صور خیال و نزدیکی به منطق شعر تأکید میکند:
«و به وزن و قافیۀ تهی قناعت مکن، بیصناعتی و ترتیبی شعر مگوی که شعر راست ناخوش بود، علحی باید که بود اندر شعر و اندر زخمه و اندر صوت مردم تا خوش آید، با صناعتی به رسم شعرا چون: مجانس و مطابق و متضاد و متشاکل متشابه و مستعار و مکرّر و مردّف و مزدوج و موازنه و مضمر و مسلسل و مسجّع و ملّون و مستوی و موّشح و موصّل و مقطّع و مخلّع و مسمّط و مستحلیل و ذو قافیتین و نجر و مقلوب و مانند این.»
و جالب آن است که استعارۀ زیبا و مناسب را از بهترینهای صور خیال میداند و به موسیقی شعر توجه بسیار دارد:
«امّا اگر خواهی که سخن تو عالی نماید بیشتر مستعار گوی و استعارت بر ممکنات گوی و اندر مدح استعارت بهکار دارد. اگر غزل و ترانه گویی سهل و لطیف و تر گوی و به قوافی معروف گوی. تازیهای سرد و غریب مگوی. حسب حالهای عاشقانه و سخنهای لطیف و امثالهای خوش بهکار دار؛ چنانکه خاص و عام را خوش آید تا شعر تو معروف گردد. وزنهای گران عروضی مگوی که گرد عروض و وزنهای گران کسی گردد که طبع ناخوش دارد و عاجز باشد از لفظ خوش و معنی ظریف؛ اما اگر بخواهند بگویی، روا بود.»
عنصرالمعالی آشنایی با نقد ادبی و مسائل فنی شعر را نیز از الزامات کار شاعری میداند:
«و لکن علم عروض نیک بدان و علم شاعری و القاب و نقد شعر بیاموز تا اگر میان شاعران مناظره اوفتد یا با تو کسی مکاشفتی کند یا امتحانی کند، عاجز نباشی و این هفده بحر که از دایرههای عروض پارسیان برخیزد، نام دایرهها و نام این هفده بحر چون هزج و رجز و رمل و هزج مکفوف و هزج اخرب و رجز مطوی و رمل مخبون و منسرح و خفیف و مضارع و مضارع اخرب و مقتضب و مجتث و متقارب و سریع و قریب اخرب و آن پنجاه و سه عروض و هشتاد و دو ضرب که در این هفده بحر بیاید، جمله معلوم خویش کن. و آن سخن که گویی اندر شعر، در مدح و غزل و هجا و مرثیت و زهد، داد آن سخن به تمامی بده و هرگز سخن ناتمام مگوی و سخنی که در نثر نگویند تو اندر نظم مگوی که نثر چون رعیت است و نظم چون پادشاه و آن چیز که رعیت را نشاید، پادشاه را هم نشاید.»
عنصرالمعالی دربارۀ انواع ادبی نیز اشاراتی دارد و با توجه به رواج مدح و قصیده در آن دوره، نکاتی را راجع به مدح بیان میکند:
«و غزل و ترانه، تر و آبدار گوی و مدح قوی و دلگیر، و بلند همت باش، سزای هرکس بشناس و مدح چون گویی قدر ممدوح بدان. کسی را که هرگز کاردی بر میان نبسته باشد، مگوی که تو به شمشیر شیرافکنی و به نیزه کوه بیستون برداری و به تیر موی بشکافی؛ و آنکه هرگز بر چیزی ننشسته باشد، اسب او را دلدل و براق و رخش و شبدیز ماننده مکن. بدان که هرکسی را چه باید گفتن. اما بر شاعر واجب است از طبع ممدوح آگاه بودن و بدانستن که وی را چه خوش آید، آنگه وی را چنان ستودن که وی خواهد، که تا آن نگویی که خواهد ترا آن ندهد که تو خواهی. و حقیر همت مباش. در هر قصیده خود را بنده و خادم مخوان، الاّ در مدحی که ممدوح آن ارزد و هجا گفتن عادت مکن که همیشه سبوی از آب درست نیاید. اما به زهد و توحید اگر قادر باشی تقصیر مکن که به هر دو جهانت نیکویی رسد. و اندر شعر، دروغ از حد مبر، هرچند دروغ در شعر هنرست. و مرثیت دوستان و محتشمان نیز واجب دار؛ اما غزل و مرثیت از یکی طریق گوی و هجا و مدح بر یک طریق. اگر هجا خواهی گفتن و ندانی، همچنانکه کسی را در مدح ستایی، ضدّ آن مدح بگوی و هرچه ضدّ مدح بوده هجا باشد و غزل و مرثیت همچنین.»
او همچنین بر لزوم تکیه بر تواناییهای شخصی و ارائۀ آثار بدیع و نیز دوری از تقلید و بهرهگیری از حاصل فکر و خلاقیت دیگران نیز تأکید دارد:
«و هرچه گویی از جعبۀ خویش گوی، گرد سخنان مردمان مگرد که آنگه طبع تو گشاده نشود و میدان شعر تو فراخ نگردد و هم بدان درجه بمانی که اول بوده باشی. بلی چون بر شاعری قادر شدی و طبع تو گشاده و ماهر گشت، اگر از جایی معنی غریب شنوی و ترا آن خوش آید، خواهی که برگیری و دیگر جای استعمال کنی مکابره مکن، بعینه هم آن لفظ را به کار مبر؛ اگر در مدحی معنی بود، خود در هجوی بهکار بر و اگر در هجوی بود در مدحی بهکار بر و اگر در غزل شنوی در مرثیتی بهکار بر و اگر در مرثیتی شنوی در غزل بهکار بر تا کسی نداند که آن از کجاست. اگر ممدوح طلبی و اگر کار بازار کنی، مُدبِرروی و پلیدجامه مباش، دایم تازهروی باش و خندهناک باش و حکایات و نوادر مُسکته و مضحکه بسیار یاد گیر که در پیش مردم و پیش ممدوح از این جنس، شعرا را نگریزد.»
انتخاب و معرفی از محمدرضا وحیدزاده