موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
بازخوانی شعری از میرشکاک درباره فاجعه ی حمله ی ناوآمریکایی به ایرباس ایرانی

سمندر سفر رنج

12 تیر 1392 03:06 | 1 نظر
Article Rating | امتیاز: 4.8 با 5 رای
سمندر سفر رنج

شهرستان ادب: «شعر، آینه‎ی روزگار است» این سخن برگرفته از سخنان عین القضات را همه شنیده‎ایم. شاعران معتقد به انقلاب اسلامی نیز از ابتدا تا کنون سعی داشتند تا این سخن را همیشه پیش چشم داشته باشند. شعر تلخ و در عین حال حماسی «سمندر سفر رنج» سروده‎ی استاد یوسفعلی میرشکاک در 25 سال قبل، یعنی  پس از فاجعه ی تلخ و غیر انسانی حمله‎ی موشکی ناو امریکایی به هواپیمای مسافربری ایرانی و به شهادت رسیدن هموطنان بیگناهمان؛ نشان دهنده‎ی این بیداری و آینه‎داری شعر انقلاب اسلامی در برابر روزگار و حال و روز آن روز ایران زمین است. این شعر را از کتاب «گفت و گویی با زن مصلوب» نقل می‎کنیم.

میرشکاک بر پیشانی این شعر با کنایه ای تلخ نوشته است:


به مناسبت سرنگونی هواپیمای مسافربری ایران
به دست سربازان جامعه‎ی باز

دریا! دریا! صبور و سرد چرایی
دست گشادی نیاز را و نشستی
دیری در معبد سکوت سترون
بر دل داغ هزار سرو سیه پوش
در سر تصویر مرگ سرخ سیاووش
در چشم اما عبور آتش و آهن

دریا! با تازیانه های فرنگان
خونین بر گرده ات گشاده زبانها
تا کی خواهی صبور و سرد به جا ماند؟
لختی یاد آر از آن شکوه که پژمرد
چون زخمی شعله ور که در جگر من
دیوی شد ژرف کاو و جان مرا خورد

لختی یاد آر، نیمروز نه این بود
خسته، خراب، آستین پر از ستم و سنگ
بر شده بر بام آسمانش فغانها
یاد آر از تاجبخش و رخش ظفرپوی
وز پی فرّ و فروغ روی فرامرز
آنگاه، آیینه گزین خداوند
تفته تر از تفتان، آفت دل گشتاسب
زاده ی سام، آفتاب زاد دماوند

دریا! تنها نه نیمروز گرفتار
در نفس سهمناک باد فرنگ است
فتنه ی آن دیو، هرچه چشم پریوار
عطسه ی آن اژدها، هرجا جنگ است

از بس آمد شد غریبه ی غربی
موج دروغین گرفته گرم به سیلی ت
دریا! راضی مشو فرنگ بریزد
خون سیاوُش وشان به دامن نیلی ت

بر تو نه بسیار گام ها زده ام من
با دل اندوهناک در شب روشن؟

دریا! آه ای دل دریده ی سهراب!
خون منی، نقش تازیانه ی بهرام!
اشک منی بر تن فسرده ی بیژن!
آه خلیج شکسته! تیشه ی فرهاد!
تا کی در بیستون شیون شیرین
نفرین مادران شیفته در باد؟
نعش جوانان به روی شانه ی گرداب؟

دیدی آه ای خلیج خون نیاکان
سیمرغ خونچکان چگونه فرو ریخت؟
دیدی و از شرم خویش در پس هر پلک
چشمی پنهان شدت، چو ماتم پاکان
در دل دروای من _سراب ستمکار_
ایرانم من خلیج! مرغ گرفتار
بالی خون حسین در شب موعود
بال دگر، خون پر فشان «فرود»م
کز تب روزی که «توس» می زندم راه
می شکفد چشم تر، در آتش و دودم

دریا! دامان سبز من که در آتش
سرختر از دوزخی و لانه ماران
امواجت هرکدام، گور گلی سرخ
گردابت نعش سرنگون سواران

ایران می گفت و باد با خود می برد
بر هر موج از خلیج خونین، خاموش
آینه ای ارغوانی از شب تاراج
چیزی می شد در آفتاب فراموش

دریا! دریا! سمندرسفر رنج
صاحب زنجی کن از کنام برون آی


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • سمندر سفر رنج
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: