موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
سپیدی درخشان از دکتر سیدعلی موسوی گرمارودی

در سایه‌سار نخل ولایت

23 اردیبهشت 1393 05:02 | 2 نظر
Article Rating | امتیاز: 4.46 با 24 رای
در سایه‌سار نخل ولایت
شهرستان ادب: دو چهره  نوگرا و درخشانِ شعر سپید در سال‌های آغازین پیروزیِ انقلاب اسلامی بی‌شک زنده‌یاد دکتر طاهره صفارزاده و دکتر سید علی موسوی گرمارودی بودند. شاعرانی که پیش از انقلاب نیز از اعتبارِ ادبی کم نظیری برخوردار بودند و پس از انقلاب پیشوای شاعرانِ نوگرای مذهبی شدند. این از افتخارات انقلاب اسلامی است که نهالِ جنبش نوگرای شعر مذهبی به دست باورمندانِ انقلاب و معتقدان امام خمینی غرس شد. شاید اگر نبود سپیدهای درخشانِ صفارزاده و گرمارودی، شاعران مذهبی نسل‌های بعد نیز کمتر به این سو می‌لغزیدند!

به جز شاعری، درخشش در شعر سپید و اعتبار ادبیِ پیش از پیروزی انقلاب، از دیگر اشتراکات مرحوم صفارزاده و استاد گرمارودی، وجهه‌ی پژوهشگری ایشان و تسلطشان به متون دینی است. از دیگر اشتراکاتِ شگفت این دو شاعرِ بزرگ انقلاب ترجمه‌ی نیکو، شیوا و روانی است که هر کدام به طور جداگانه از قرآن کریم به دست داده‌اند.

اما اکنون پس از درگذشت مرحوم استاد صفار زاده، جامعه‌ی ادبی و به ویژه اهل قبله، باید بیش از پیش قدردانِ جایگاه والا و شخصیت گران‌قدر استاد سید علی موسوی گرمارودی باشند.

سال ۱۳۵۶سالی بود که «در سایه‌سار نخل ولایت» اثر ارزشمند سید علی موسوی گرمارودی منتشر شد. سپید درخشانی که تا هنوز، طراوت و تازگی خود را از دست نداده است. این شعر پس از انقلاب نیز زینت‌بخش کتابِ ادبیاتِ سال دوم دبیرستان رشته انسانی  شد.

از جمله ظرائف این سروده‌ی در ستایش حضرت مولی‌الموحدین، این است که با ستایش پروردگار آغاز می‌شود و این یک دقیقه‌ی دینی است. آن چنانکه مثلاً پیش از خواندنِ زیارت جامعه کبیره که در ستایش و حیرت از مقام معصومین (صلوات الله و سلامه علیهم) توصیه شده به گفتن ذکرِ تکبیر. یعنی نکند حیرت از این مقام رفیع ما را از عظمت پروردگار غافل کند و به اشتباه بیندازد.

گفتنی است در سال‌های اخیر استاد گرمارودی طی سخنانی در جمع شاعرانِ حلقه شعر موسسه شهرستان ادب گفتند در انتشار این شعر واژه‌ای به اشتباه چاپ شده است و ایشان در تمام این سال‌ها نتوانسته‌اند مقابل شیوعش را بگیرند. آن هم در بندِ معروفِ « پیش از تو ، هیچ خدایی را ندیده بودم که پای‌افزاری وصله‌دار به پا کند» است که به جای واژه‌ی «خدا» باید واژه‌ی «امیر» بیاید. علی ای حال ما اینجا شعر را به همان صورت معروف و محبوبش باز می‌نویسیم!

از ظرائف دیگر این سپیدِ درخشان دقت بالای استاد گرمارودی در واژه گزینی است. واژه گزینی های هنرمندانه ای که گاه به وجودآورنده ی ایهام های درخشانی شده است. از جمله ایهام تبادری که در این سطر می بینیم:

« دری که به باغ ِ بینش ما گشوده‌ای
هزار بار خیبری تر است
مرحبا به بازوان اندیشه و کردار تو»

بله! درست متوجه شدید! «خیبری» و «مرحبا» همان دو واژه‌ای هستند که «مرحب خیبری» را به یاد ما می‌آورند!

از دیگر لطائف بازخوانی این شعر برای آشنایانِ شعر سی سال اخیر، تماشای ساختار نخستینِ شعرهای نسل‌های بعد است. برای مثال گویی سطرِ « لبخند تو، اجازه‌ی زندگی است» استاد موسوی گرمارودی، سرمشقی بوده است برای سطرِ معروفِ زنده‌یاد قیصر امین پور: «لبخند تو خلاصه ی خوبی هاست».

با تبریکِ سالروزِ میلاد امام علی ابن ابی‌طالب، شما را به خواندنِ این خطابه‌ی زیبا دعوت می‌کنیم.


در سایه‌سار نخل ولایت

خجسته باد نام خداوند
 نیکوترین آفریدگاران
                                 که تو را آفرید.
از تو در شگفت هم نمی‌توانم بود
که دیدن بزرگی‌ات را، چشم کوچک من بسنده نیست:
مور، چه می‌داند که بر دیواره‌ی اهرام می‌گذرد
یا بر خشتی خام.
تو، آن بلندترین هرمی که فرعونِ تخیّل می‌تواند ساخت
و من، آن کوچک‌ترین مور، که بلندای تو را در چشم نمی‌تواند داشت
***
پایی را به فراغت بر مریّخ، هِشته‌ای
و زلالِ چشمان را با خون آفتاب، آغشته
ستارگان را با سرانگشتان، از سرِ طیبَت، می‌شکنی
و در جیب جبریل می نهی
و یا به فرشتگان دیگر می‌دهی
به همان آسودگی که نان توشه‌ی جوین افطار را به سحر می شکستی
یا، در آوردگاه،
به شکستن بندگان بت، کمر می‌بستی
***
چگونه این‌چنین که بلند بر زَبَرِ ما سوا ایستاده‌ای
در کنار تنور پیرزنی جای می‌گیری،
و زیر مهمیز کودکانه بچّگکان یتیم،
و در بازارِ تنگِ کوفه...؟
***
پیش از تو، هیچ اقیانوس را نمی‌شناختم
که عمود بر زمین بایستد...
پیش از تو، هیچ خدایی را ندیده بودم
که پای‌افزاری وصله‌دار به پا کند،
و مَشکی کهنه بر دوش کشد
و بردگان را برادر باشد.
آه ای خدای نیمه‌شب‌های کوفه‌ی تنگ.
ای روشن ِ خدا
در شب‌های پیوسته‌ی تاریخ
ای روح لیله‌القدر
حتّی اذا مَطلعِ الفجر
اگر تو نه از خدایی
چرا نسل خدایی حجاز «فیصله» یافته است...؟
نه، بذرِ تو، از تبار مغیلان نیست...
***
خدا را، اگر از شمشیرت هنوز خون منافق می‌چکد،
با گریه‌ی یتیمکان کوفه، هم‌نوا مباش!
شگرفیِ تو، عقل را دیوانه می‌کند
و منطق را به خودسوزی وا‌می‌دارد
***
خِرَد به قبضه‌ی شمشیرت بوسه می زند
و دل در سرشک تو، زنگارِ خویش، می‌شوید
اما:
چون از این آمیزه‌ی خون و اشک
جامی به هر سیاه مست دهند،
قالب تهی خواهد کرد.
***
شب از چشم تو، آرامش را به وام دارد
و توفان، از خشم تو، خروش را.
کلام تو، گیاه را بارور می‌کند
و از نفََست گل می‌روید
چاه، از آن زمان که تو در آن گریستی، جوشان است.
سحر از سپیده‌ی چشمان تو، می شکوفد
و شب در سیاهیِ آن، به نماز می‌ایستد.
هیچ ستاره نیست که وامدارِ نگاه تو نیست
لبخند تو، اجازه‌ی زندگی است
هیچ شکوفه نیست کز تبار گلخند تو نیست
***
زمان، در خشم تو، از بیم سِترون می‌شود
شمشیرت به قاطعیت «سِجیّل» می‌شکافد
و به روانی خون، از رگ‌ها می‌گذرد
و به رسایی شعر، در مغز می‌نشیند
و چون فرود آید، جز با جان بر نخواهد خاست
***
چشمی که تو را دیده است، چشم خداست.
ای دیدنی تر
گیرم به چشم‏خانه‌ی عَمّار
یا در کاسه‌ی سر بوذر
***
هلا، ای رهگذاران دارالخلافه!
ای خرمافروشان کوفه!
ای ساربانان ساده‌ی روستا!
تمام بصیرتم برخی چشم شمایان باد
اگر به نیمروز، چون از کوچه‌های کوفه می‌گذشته‌اید:
از دیدگان، معبری برای علی ساخته باشید
گیرم، که هیچ او را نشناخته باشید.
***
چگونه شمشیری زهرآگین
پیشانی بلند تو، این کتاب خداوند را، از هم می‌گشاید
چگونه می‌توان به شمشیری، دریایی را شکافت!
***
به پای تو می گریم
با اندوهی، والاتر از غمگزایی عشق
و دیرینگی غم
برای تو با چشمِ همه‌ی محرومان می گریم
با چشمانی: یتیم ِ ندیدنت
گریه‌ام، شعر شبانه‌ی غم توست...
***
هنگام که به همراه آفتاب
به خانه‌ی یتیمکان بیوه زنی تابیدی
و صَولتِ حیدری را
دستمایه‌ی شادی کودکانه‌شان کردی
و بر آن شانه، که پیامبر پای ننهاد
کودکان را نشاندی
و از آن دهان که هَرّای شیر می‌خروشید
کلمات کودکانه تراوید،
آیا تاریخ، به تحیّر، بر دَرِ سرای، خشک و لرزان نمانده بود؟
در اُحُد
که گلبوسه ی زخم‌ها، تنت را دشتِ شقایق کرده بود،
مگر از کدام باده‌ی مهر، مست بودی
که با تازیانه‌ی هشتاد زخم، بر خود حد زدی؟

***

کدام وامدارترید؟
دین به تو، یا تو بدان؟
هیچ دینی نیست که وامدار تو نیست

***
دری که به باغ ِ بینش ما گشوده‌ای
هزار بار خیبری تر است
مرحبا به بازوان اندیشه و کردار تو
شعر سپید من، رو سیاه ماند
که در فضای تو، به بی‌وزنی افتاد
هر چند، کلام از تو وزن می‌گیرد
وسعت تو را، چگونه در سخنِ تنگمایه، گنجانم؟
تو را در کدام نقطه باید به پایان برد؟
تو را که چون معنی نقطه مطلقی.
الله‌اکبر
آیا خدا نیز در تو به شگفتی در نمی‌نگرد؟
فتبارک الله، تبارک الله
تبارک الله احسن الخالقین
خجسته باد نام خداوند
                                   که نیکوترین آفریدگاران است
و نام تو
               که نیکوترین آفریدگانی



کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • در سایه‌سار نخل ولایت
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: