شهرستان ادب به نقل از فارس: کتاب «ریحانهایی که مادرم دوست داشت»، مجموعه داستانهای خیلی کوتاه اما پیوسته ای درباره جنگ به قلم سید اکبر میر جعفری است. این کتاب با عنوان فرعی «جنگ نوشت» در آخرین روزهای سال 94 توسط انتشارات شهرستان ادب منتشر شده است.
کتاب «ریحانهایی که مادرم دوست داشت»، شامل 52 داستان- خاطره هستند که این داستانها تماما تجربیات شخصی نویسنده است. میرجعفری در این داستانها سعی کرده است نوشتههایش نه چندان طولانی باشند که حوصله خواننده را سر ببرد و نه آن قدر کوتاه که از بیان ماجرا درماند.
در ادامه اولین داستان این کتاب با عنوان «تنهایی» را میخوانیم:
«چشمانتان را ببندید و باند فرودگاهی را تصور کنید. باند خالی خالی است و تا دورترها هیچ جنبنده ای به جز باد در حرکت نیست. شب است. زمستان است. باد سردی میوزد. دقیق که میشوی انگار چیزی میانۀ باند است. زیر نور کم رمق چراغهای فرودگاه یک برانکارد دیده میشود. برانکارد خالی است؟ نه! انگار پیکری نحیف و لاغر روی آن افتاده است. آنقدر لاغر است که در برزنت برانکارد فرو رفته و دیده نمیشود. شاید ساعتی گذشته است که هواپیمای مسافربری بر زمین نشسته؛ پیش از پیاده شدن دیگران، دو نفر آن برانکارد را از هواپیما بیرون آوردهاند ومثل چیزی که سر راه مانده باشد، به زعم خودشان گذاشتهاند یک گوشه ای! شاید میپرسید:
- مگر باند فرودگاه هم گوشه دارد؟
میگویم:
- آری، برای گم کردن دیگران...
آن را گذاشتهاند یک گوشه ای تا سر فرصت به او برسند.
بعد مسافران یکی یکی پیاده شدهاند؛ اتوبوس ویژه آمده و همه را به سالن فرودگاه برده است. فقط یک برانکارد مانده روی باند! و او که در برانکار فرو رفته، تمام آمدنها و رفتنها را دیده است و انتظار کشیده است. او که تنها یک دست پیراهن بیمارستان بر تن دارد؛ در آن سرمای دی ماه. حتی ملافه ای هم او را نپوشانده است. از دست او چه بر میآید، جز آنکه گاهی با صدایی نحیف و لرزان دیگران را به کمک بخواند؛ اما زوزه های باد از صدای او رساتر است.
میلرزد؛ هم از سرما، هم از ضعف. شما هیچ وقت از ضعف نلرزیده اید؟ ...
...و اما:
آنچه تصور کردید، خیالی نیست! اینجا باند فرودگاهی است در زمستان 1365! روزهای عملیات کربلای پنج؛ روزهای بمبارانها و موشک بارانها؛ روزهای خلوت شهرهای بزرگ؛ و او که در برانکارد از سرما مچاله شده منم! از اهواز مرا آوردهاند اینجا. قرار بود به تهران اعزامم کنند، نامم در فهرست آنها بود. حالا در میانۀ باند فرودگاه رها شدهام؛ اما نگران نباشید، حتما کسانی به سراغ من هم میآیند. دو سر برانکارد را میگیرند و تا سالن انتظار میبرند؛ همان جا که از روی تابلویی میخوانم: فرودگاه رشت! »
گفتنی است میرجعفری مجموعه داستانهای دیگری در این قالب دارد که عنوان فرعی آن «زندگی نوشت» است. آن کتاب را نیز شهرستان ادب به زودی به بازار عرضه میکند.