موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu

مشروح جشن « سلام ماه » آبان و آذر 95

07 دی 1395 10:29 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 5 با 3 رای
مشروح جشن « سلام ماه » آبان و آذر 95

شهرستان ادب : جشن سلام ماه که مناسبت زادروز تولد شاعران، نویسندگان و فعالان حوزه‌ی ادبیات کشور برگزار می‌شود، پنجشنبه، 25م آذرماه در محل موسسه‌ی شهرستان ادب برگزار شد. در زیر، مشروح این نشست صمیمی را می‌خوانید.

هرچه خواست او باشد...

نخستین میهمان این برنامه، استاد فیروز زنوزی جلالی بود. وی در ابتدا، پس از سلام و ابراز خوشحالی از حضور در این جلسه، در خصوص روز تولد و انتخاب نام خود اشاره داشت: «من به خاطر ندارم که چه کسی نام مرا انتخاب کرده است، به یاد ندارم. نام فیروز اساسا نام خاصی بود و به همین دلیل در خصوص آن در جمع‌های خانوادگی صحبت از نام من بسیار بود. متولد اول آبان 1329 هستم و در خرم‌آباد به دنیا آمدم. پدرم افسر نیروی زمینی بود و در آن دوره، استخدام شدن در ارتش و خدمت کردن در شهرستان‌ها، معمول بود. من هم همین‌طور بودم. من در تهران استخدام شدم و اولین حکمی که به من دادند، پایگاه نیروی دریایی بوشهر بود. سال 48 من برای خدمت به بوشهری رفتم که تبعیدگاه مطلق بود. حتی هیچ علفی در این پایگاه دریایی بوشهر نبود. یکی از دوستان من در پایگاه نیروی دریایی بود. او از اهالی شمرون بود و ما به او حاج‌آقا شفیعی می‌گفتیم و خیلی هم اهل لاف‌زدن بود. ما شبانه با آقای شفیعی به بوشهر رسیدیم و زمانی که به بوشهر رسیدیم و ورودی ما به این شهر از بازار بود و آقای شفیعی تا آخر بازار رفت؛ وقتی برگشت، رفت و جلوی یک مغازه کنده زد و دستمال سفیدی از جیب‌اش درآورد و های‌های گریه کرد. وقتی از او پرسیدم چه شده؟ بین گریه به من گفت «فیروز بدبخت شدیم». بعد از به دنیا آمدن من پدرم به بروجرد منتقل شد و کلاس اول و دوم دبستانم را در بروجرد درس خواندم. بعد از آن به تهران منتقل شد و دیگر در تهران ماندگار شدیم.»

زنوزی با اشاره به این‌که ۱۲ سال پیش با درجه‌ی ناخدا یکی از نیروی دریایی ارتش بازنشست شده است، به تشریح تاثیر دوران خدمتش بر داستان‌هایش پرداخت: «در داستان سیاه‌بمبک که دارم گویش‌ها و فضا کاملا مربوط به جنوب است و سعی کرده‌ام که خاطرات و اتفاقاتی که در بوشهر افتاده است در این داستان بیاورم. ضمن این‌که در دو اپیزود «توپ پاشنه، سمت ساعت ۲» و «سکّان، سمت و میانه‌ی اروند» که دو داستان دریایی و مربوط به جنگ هستند، من مشخصا از تجربیاتم در نیروی دریایی استفاده کرده‌ام. یکی از صحبت‌هایی که همیشه بود، این بود که شما با توجه به این‌که ناخدای نیروی دریایی و نظامی هستید چرا ما داستان دریایی در کارهای شما نمی‌بینیم و این بود که من این دو اپیزود را نوشتم. البته اپیزود سوم آن «خرمشهر، خرمشهر» است که این دو کار را کامل می‌کند اما متاسفانه در دسته‌ی کارهای ناتمام‌ام قرار می‌گیرد. در «برج ۱۱۰ نسبت به موقعیت» بخشی از خاطرات خودم را در اقیانوس اطلس و جبل‌الطارق که به آن ستون‌های هرکول نوشته‌ام. اتفاقی که خود من در خصوص ناخدا مشاهده کردم را عینا همان را در این داستان پیاده کردم. به هر حال می‌خواهم بگویم این مایه‌های داستانی نسبت به موقعیت‌های خاصی که در داستان ممکن است پیش بیاید، نه این‌که من به داستان تزریق کرده‌ باشم، مورد استفاده‌ی من قرار گرفته است.»

سمنانی، مجری این برنامه با اشاره به این‌که کتاب «قاعده‌ بازی» نخستین جایزه‌ی جلال را به خودش اختصاص داده است، از زنوزی خواست تا در خصوص این کتاب توضیحی به مخاطبان برنامه ارائه دهد: «اولین دوره‌ی جایزه‌ی جلال در سال ۱۳۸۷ برگزار شد و رمان قاعده بازی جایزه‌ی این دوره را گرفت. این رمان، کاری است حجیم که خودم حدود 4 سال روی آن وقت گذاشتم. گاهی اوقات می‌شود ما تصمیم داریم داستان کوتاهی را بنویسیم اما تبدیل به رمان می‌شود و هرکاری می‌کنیم تا جلوی جریان این داستان را بگیریم نمی‌توانیم. در مورد قاعده بازی هم همین اتفاق افتاد. من تصمیم داشتم داستان بلندی حدود 100 تا 120 صفحه بنویسم. اما پس از مدتی دیدم این حجم تبدیل به ۲۲۰ صفحه شده است و همین‌طور به حجم این کتاب افزوده شد تا ششصد و خرده‌ای صفحه رسید. البته این را هم باید اضافه کنم که من در مورد این کار برده می‌شدم و قاعده بازی خودش می‌طلبید؛ من چیزی را به این رمان اضافه نکردم. کسانی که اهل نوشتن داستان و رمان هستند، این نکته‌ای که من به آن اشاره کردم را به خوبی می‌توانند درک کنند که یک کار شما را به پیش می‌برد. این اتفاق حتی در مورد کار برج ۱۱۰ هم افتاد. من وقتی می‌خواستم آن را بنویسم در ذهنم این بود که من داستانی در مورد حضرت علی(ع) بنویسم اما با توجه به فضای داستان‌های مذهبی ما، نمی‌خواستم شبیه داستان‌های معمول مذهبی باشد. در برج 110، من در نظرم این بود کاری بنویسم که خلاف بقیه‌ی داستان‌هایی باشد که بقیه می‌نویسد. در این رمان حجیم 670 صفحه‌ای شما یک بار اسم علی را نمی‌شنوید. علی را شما باید احساس کنید و جهان، یک جهان اسطوره و افسانه است که کاملا نمادین و تمثیلی است.»

سمنانی، با اشاره به این‌که بعضی از رمان‌نویس‌های بزرگ رمان‌های خیلی قطور و پرحجم خود را چندین بار از نو نوشته‌اند، پرسید که این اتفاق چند بار برای شما رخ داده است؟ زنوزی در پاسخ به این سوال اضافه کرد: «این‌که از اول رمانی را بنویسم برای من پیش نیامده است ولی شده که کار را شروع کردم و مثلا ۲۰۰ صفحه جلو رفتم و فهمیدم چیزی در این داستان کم است و دیگر نتوانسته‌ام داستان را ادامه دهم. به خودم آمده‌ام و دیده‌ام که با این وضعیتی که این رمان دارد من قصد فریب خودم را ندارم. بعد از مدتی شخصیتی وارد این داستان شده یا اتفاقی رخ داده است که من تمایل به ادامه‌ی کار داشته‌ام. به هیچ روی هیچ‌وقت نخواسته‌ام که چیزی را به داستان حمل کنم و همه‌ی اتفاقات از دل خود رمان می‌جوشیده است. وقتی من برای آخرین بار برج 110 را می‌خواندم تعجب می‌کردم که من در چه حالی بودم که این رمان را نوشتم و بعد یادم می‌آمد که زمان‌هایی بود که این رمان را در گوش من می‌خواند و انگار من آن را رونویسی می‌کردم. لحظاتی برای نویسندگان و شاعران هست که خیلی خودجوش است و این قابل توضیح برای آن شاعر و نویسنده نیست.»

زنوزی در پاسخ به این سوال که کدام کتابش را بیش از باقی کتاب‌ها دوست دارد، اشاره داشت: «این سوالی کلیشه‌ای است و خیلی جاها از من پرسیده می‌شود، معمولا آخرین رمان را هم می‌گویم. ولی دنیای «مخلوق» برای من چیز دیگری است. برای این‌که این رمان جهان خیلی ویژه و زبانی خیلی خاص می‌خواست. البته این‌کار پانصد و خرده‌ای صفحه‌اش چاپ شده است و کتاب دوم‌اش هم دست‌نویس اول‌اش به نام «تغییرات» چاپ شده است که روی زبان‌اش خیلی صحبت بود و ایرادی که به آن می‌گرفتند آن بود که خیلی زبان سنگینی است. جایی در نشستی بودیم که آقای لاریجانی هم آن‌جا بود؛ آقای لاریجانی در این جلسه به من اشاره کردند که مبادا زبان مخلوق را عوض کنید و این رمان با زبان‌اش برای ما خوب است و با همان ادامه دهید.»

آخرین سوال سمنانی، آرزویی بود که زنوزی برای سال جاری دارد. وی در پاسخ به این سوال گفت: «من سرطان دارم، تجربه‌ی داشتن چنین بیماری‌ای را به هیچ زبانی نمی‌شود گفت. زمانی که من سرطان گرفتم و حال خیلی بدی داشتم، یک‌باره 23 کیلوگرم لاغر شدم. آن موقع همسرم در قید حیات بود. پارسال نزدیک عید بود که تنها کسی که به ذهنم رسید خانم تجار بود که فهمیدم بیمارستان مسیح دانشوری مخصوص ریه است و این بیمارستان کلی بیمار در نوبت دارد. تعلل یکی از پزشکان در تشخیص این‌که ریه‌ی من آب آورده است باعث شد که من تا پای مرگ بروم. که بعدا به من گفتند اگر در همان هفته‌ی اول می‌فهمیدند کارم به سرطان نمی‌رسید. به بیمارستان مسیح دانشوری که رسیدم، دکتری که بالای سر من بود، گفت که نباید بترسی! پرسیدم چرا؟ گفت ما آمپول‌هایی داریم که شبیه چنگک است و آن را در دنده‌های تو فرو می‌کنیم و این خیلی درد دارد. هفت شیشه‌ی بزرگ آب زرد از درون ریه‌ی من که آب آورده بود بیرون کشیدند. من شب‌هایی در آن بیمارستان دیدم که به هیچ زبانی گفتنی نیست. مرگ خیلی نزدیک بود. آرزوی من این است که اگر عمری باشد دلم می‌خواهد که پاره‌ای از رمان‌هایم را تمام کنم. اما با اتفاقاتی که افتاد فهمیدم اولا زندگی ما چقدر لغزنده است و چقدر سرطان می‌تواند به ما نزدیک باشد. اما به هر حال هرچه خواست او باشد.»

انقلاب شرایط حضور زنان در محافل ادبی را فراهم کرد.

میهمان بعدی که بر روی سن حضور یافت، سرکار خانم تجّار که یکی از نویسندگان مطرح کشورمان هستند. خانم تجار ضمن عرض سلام و آرزوی موفقیت برای حاضرین در خصوص انتخاب نام خود اشاره داشت: «من راضیه هستم. و الحمدلله خوشحالم که این نام را پدرم این اسم را با تفال بر قرآن بر من گذاشت. متولد تهران هستم و تاریخ تولدم در پنجم آذرماه است اما سال‌هاست که اطرافیان من در روز بیست‌وپنجم آذر جشن تولد می‌گیرند. من از کودکی به مطالعه و داستان علاقه داشتم. در دوران مدرسه انشای خوبی داشتم. تا قبل از انقلاب بعضی داستان‌هایم در بعضی نشریات چاپ شد و تا قبل از آن هم جوایزی از جشنواره‌های کوچک گرفتم. تصاویری را در مجله‌ی تماشای قبل از انقلاب چاپ کردند. در آن زمان جشن هنر شیراز پا برجا بود. من در آن مسابقه دوبار برنده شدم: یک بار با نام خودم و بار دیگر به نام دخترخاله‌ام نوشتم و شرکت کردم. زمانی که با نام خودم شرکت کردم نفر اول مسابقه شدم که بالاترین جایزه را از دست ایرج گرگین دریافت کردم و داستانی که با نام دخترخاله‌ام شرکت کردم دوم شدم. با پول هدیه برای او یک کلاه خریدم و مابقی جایزه را برای خودم برداشتم. بعد از انقلاب اتفاق بسیار جالبی به خصوص برای خانم‌ها افتاد. من در زمان جوانی خودم شعر شاعران معاصر مانند فروغ و شاملو و غیره را دنبال می‌کردم اما نمی‌توانستم در محافل شعری شرکت کنم. تنها از طریق مجلات آن‌ها را می‌خواندم و پیگیری می‌کردم. اما بعد از انقلاب شرایط روبه‌رشد اصلا قابل مقایسه با شرایط پیش از آن نیست. محافل متعددی مانند همین موسسه هستند که افراد را در زمینه‌ی شعر و داستان تربیت می‌کنند و به استعدادهای آن‌ها جهت می‌دهند و هرکدام را تبدیل به چشمه‌های جوشانی می‌کنند که این چشمه‌ها در نهایت به یکدیگر می‌پیوندند و فضای ادبی کشور را رونق می‌بخشند.»

سمنانی با بیان این‌که شهرستان ادب توانسته است به صورت جدی به تربیت نسل جوان در زمینه‌ی شعر و رمان بپردازد و اردوهای آفتاب‌گردان‌ها و مدرسه‌ی رمان از ابتکارات این موسسه است، از خانم تجار این سوال را پرسید که آیا اساسا به آموزش داستان و رمان اعتقادی دارد یا آن را مردود می‌داند. تجار در پاسخ به این سوال اشاره داشت: «بعد از انقلاب و در سال 1364 فراخوانی را در یک روزنامه‌ی کثیرالانتشار جهت شرکت در مسابقه‌ای دیدم. من در آن مسابقه شرکت کردم و داستانم اول شد. از همان‌جا و بعد از آن حوزه‌ی هنری از من دعوت کردند و در آن‌جا آقای سرشار، آقای عموزاده خلیلی و گروهی دیگر مشغول آموزش داستان بودند. بعدها تدریجا و پس از یکی دو سال که آقای سرشار و دوستان دیگر رفتند، من مشغول آموزش داستان شدم. من به آموزش داستان خیلی اعتقاد دارم و خودم از سال 1367 تا به امروز کلاس داستان‌نویسی دارم. همان‌جاها بود که من آقای زنوزی را دیدم و زیارت کردم.»

سپس مجری برنامه از خانم تجار خواست در خصوص انجمن قلم توضیحاتی را ارائه نماید. وی تصریح کرد: «تقریبا می‌توانم بگویم که 17 سال پیش انجمن قلم با 20 موسس و بیش‌تر فعالیت ویژه‌ی آقای سرشار تشکیل شد. این انجمن 200 عضو دارد که در زمینه‌ی شعر، داستان، فیلم‌نامه‌نویسی، نمایش‌نامه‌نویسی و مواردی از این دست فعالیت می‌کنند. فعالیت‌های بی‌شماری در این انجمن انجام شده است. یکی از آن‌ها مدرک معادل بود که انجمن بانی آن بود. یا طرح «صد اثر از صد نوع قلم» بود که منتشر شد و ما به واسطه‌ی آن به جامعه‌ی ادبی افراد بسیاری را در قالب شعر و داستان معرفی کردیم. طرح بعدی‌ای داریم به نام فرصت برابر که مخصوص جوانان نوقلم شهرستانی است.»

تجار در توضیح رمان‌ها و آخرین کارهایی که در حوزه‌ی ادبی انجام شده است، بیان نمود: «آخرین کاری که از من چاپ شد، انتشارات آرمان براثا چاپ کرد. انتشاراتی‌ای بود که خودشان از من دعوت کردند تا زندگی‌نامه‌ی داستانی‌ای را بنویسم. کتاب آتش‌زاد که حدود پانصد صفحه است در مورد خانمی است که هفت نفر از اعضای خانواده‌اش را در موشک‌اندازی تهران از دست داده است اما خانمی است که مثل ققنوس از خاکستری که هربار به آن دچار شدند برخاستند و باز زندگی جدیدی را آغاز کردند. و می‌دانیم که بخشی از زندگی همین است که باید مقاوم بود و ایستاد و دوباره از خاکستری زاده شد. کار دیگری دستم هست که رو به پایان است به نام اسم من مصطفاست و زندگی‌نامه‌ی داستانی مصطفی صدرزاده است. هم‌چنین باید داستان‌های آخرم را که ظرف چهار- پنج سال اخیر نوشته‌ام، جمع‌آوری کنم. قبلا خیلی منظم‌تر بودم. یعنی می‌دانستم داستان‌هایم کجاست؛ اما بعد از چهار ضربه‌ی سنگینی که خوردم و عزیزانم را از دست دادم، مقداری پراکنده شدم. به دنبال فرصتی هستم که آن‌ها را پیدا کرده و جمع کنم و کار دلی خودم را تحویل جامعه‌ی ادبی ایران بدهم.»

در پاسخ به آخرین سوال که در خصوص وضعیت داستان‌نویسی در حوزه‌ی زنان بود، تصریح کرد: «من این وضعیت را وضعیتی بسیار رو به رشد می‌بینم. شاید نویسندگان پیش‌کسوت هم بهترین کارهای خود را در زمان بعد از انقلاب نوشته و منتشر کردند. نوقلم‌ها هم به میدان آمدند و گرایش خانم‌ها به داستان‌نویسی بسیار خوب بوده است.  در نتیجه من می‌خواستم این را بگویم که زنان بسیار می‌نویسند در این حوزه. البته این به معنای این نیست که زنان هرچه می‌نویسند در تاریخ می‌ماند. زمان بهترین انتخاب‌گر هست و بسیاری از کارها زمان می‌خواهد که ببینیم در کفه‌ی ترازو می‌ماند یا نه. نکته‌ای که باید به آن توجه کرد این است که ممکن است هرکسی نتواند به قله برسد اما برخی در دامنه هستند و حال‌شان با این نوشتن خوب است. یعنی خودشان را پیدا می‌کنند و از نظر روحی به سامان می‌رسند، دریچه‌های جدیدی به روی آن‌ها باز می‌شود؛ خواننده‌ی کتاب‌های خوب می‌شوند و با این مقوله آشنا می‌شوند. یعنی بیش‌تر از مرحله‌ی این‌که ندانند چه کنند عبور می‌کنند و سمپاد ادبیات می‌شوند. همه‌ی این‌ها اتفاقات خوشی هست که می‌افتد. آرزوی من این است که وضعیت اقتصادی در سال جاری به سامان باشد. به طور گسترده انتشاراتی‌ها، نویسندگان و اغلب مردم درگیر این شرایط نابه‌سامان اقتصادی هستند و آرزو می‌کنم که این شرایط رو به بهبود برود.»

شهرستان ادب، ادامه‌ی تجربه‌ی موفق آموزش و پرورش در آموزش شعر به نسل جوان

پس از امضای کتیبه توسط خانم تجار، استاد محدثی خراسانی نخستین شاعری بود که از جمع متولدین آذرماه آماده‌ی سخنرانی شد. وی در ابتدا اشاره داشت: «یک آذر 1340 در شهرستان تایباد به دنیا آمدم. شعر در خانواده‌ی ما موروثی است. خواهرم، پدرم و یکی از برادرهایم شاعر بوده‌ایم. در کودکی من چون پدرم به یکی از انجمن‌های ادبی فرخ در مشهد می‌رفتند من هم گاهی با ایشان می‌رفتم و این موجب علاقه‌ی من به شعر شد و از همان زمان با بزرگان شعر خراسان از اخوان و شفیعی و قهرمان و صاحب‌کار و کمال آشنا بودم. در مورد اوضاع و احوال شعر امروز نظر من همان چیزی است که خانم تجار اشاره کردند شعر هم به نظر من همین‌گونه است. در اصطلاحات ادبی قبل از انقلاب ما اصلا تعبیر شعر جوان را نداریم و من ندیده‌ام که این ترکیب اصلا به کار رفته باشد. قطعا در زمینه‌ی داستان هم این‌چنین بوده است و به دلیل این اقبال گسترده‌ای که بعد از انقلاب در شعر به وجود آمده است، چه در مقام شاعر و چه در مقام مخاطب این استقبال گسترده، به نظر من خجسته است و طبیعی است که وقتی اقبال به این حد باشد ما صداها و آثار مختلف در سطوح گوناگون را شاهد هستیم. یک نقطه‌ی مثبتی که در جریان شعر هست، این است که تمامی این آثار، نحله‌ها و گونه‌های مختلف را جریان اصیل شعر فارسی به نفع خودش مصادره می‌کند. این به نظر من نقطه‌ی قوت شعر معاصر است.»

سپس محدثی خراسانی در خصوص تجربیات خود در مورد آموزش شعر تصریح کرد: «یک تجربه‌ی موفق که آموزش و پرورش در خصوص آموزش شعر در این کشور داشته است. این اتفاق در حد فاصل سال‌های 67 تا 75 هم در حوزه‌ی شعر و هم در حوزه‌ی داستان افتاده است و توانسته نسل برومندی را از این افراد تربیت کند. به گونه‌ای که ما هرچه شاعر توانمند چه در حوزه‌ی شعری و چه در حوزه‌ی شخصیتی داریم، کسانی هستند که در همان دوره کشف شدند و تربیت شدند. و من تاسف می‌خورم که چرا کارگزاران فرهنگی ما این تجربه‌ی موفق را تکرار نکردند و جوانان مستعد کشور را رها کرده و آواره‌ی فرهنگ‌سراها کردند. خوشبختانه کاری که شهرستان ادب می‌کند خیلی به تجربه‌ی آموزش و پرورش نزدیک است. استعداد دانش‌آموزان در این جریان کشف می‌شد. آموزش‌های حضوری و غیرحضوری، اردوها و مسابقات مختلف برگزار می‌شد و باید دریغ خورد که چرا این کار رها شد.»

پس از این محدثی در توضیح کارهای اخیر و به خصوص کتاب از سناباد شعر خود و به علاوه آرزویی که در سال جاری دارد، اشاره داشت: «آقای قرایی از همان دورانی که من مشهد بودم به این فضاها علاقه داشت و از زمانی که به تهران آمدم، چندین بار در برنامه‌هایی که ایشان داشتند و بیش‌تر مربوط به دغدغه‌ی خود ایشان در تربیت جوانان شاعر بود کمک کردم. از یک طرف به دلیل ارتباط گسترده‌ای که من در مشهد داشتم –هم مسئول گروه شعر حوزه‌ی هنری بودم، هم مسئول کانون شاعران و نویسندگان آموزش و پرورش و هم داور و مدرس اردوهای کشوری شعر دانش‌آموزی- و کارهایی که در تهران –تجربه‌ی کار ۱۰ ساله در مجله‌ی شعر- داشتم، باعث شد که من مراوده‌ی وسیعی با شاعران کشور داشته باشم و می‌توانست گفتن این خاطرات و اتفاقاتی که در این سال‌ها افتاده است، برای نسل جوان گنجینه‌ی ارزش‌مندی باشد. این گفت‌وگوها با‌ آقای قرایی انجام شد و دوستانی که این کتاب را خواندند همگی خوش‌شان آمدند. و در نهایت آرزو می‌کنم با این شرایطی که در جهان اسلام پیش آمده است، توقع دوستی میان مسلمانان را ندارم اما امیدوار و آرزومندم که با هم دشمنی نکنند.»

از فوتبال تا داستان

داستان‌نویس بعدی‌ای که برای سخنرانی حاضر شد، ساسان ناطق مدیر دفتر داستان حوزه‌ی هنری بود. وی پس از سلام و ابراز خوشحالی از حضور در این جمع صمیمی، درباره‌ی خود گفت: «تحصیلات پدر من، همان ابتدایی بوده است. پدر من دوست داشته است که اسمی ایرانی برای من انتخاب کند و ساسان را برای من برگزیده است. این اسم، اسمی است که نشان‌گر علاقه‌ی خانواده‌ی من به فرهنگ ایرانی است. همه‌ی پدر و مادرها دوست‌داشتنی هستند و حتی اگر اسم من به گونه‌ای بود که مایه‌ی خجالتم می‌شد، اما آن را دوست می‌داشتم چون پدر و مادرم نام مرا انتخاب کرده بودند. من شب یلدا در تبریز به دنیا آمدم و بعد از چند سال به اردبیل مهاجرت کردم. دوران دبیرستان دوران بسیار خوبی برای من بود. دورانی که همه‌ی کارهایی که دوست داشتم را انجام دادم. در همان دوران من کتاب می‌خواندم و همین منجر به رشد من شد. دوران دانشگاه و خدمت سربازی دوران بسیار خوب و درخشانی برای من بودند و در داستان‌نویسی کمک‌های شایانی به من کردند. این فرصت به گونه‌ای پیش رفت که در دوران سربازی بهترین تجربیات مطالعاتی من رخ داد و توانست به فرایند داستان‌نویسی من کمک شایانی کند.»

سمنانی ضمن اشاره به دنبال کردن حرفه‌ای فوتبال توسط ناطق، از او خواست تا توضیح کوتاهی در این خصوص بدهد. ناطق در توضیح این موضوع اشاره داشت: «در دبیرستان ما زنگی به اسم ورزش داشتیم. یکی از این سال‌ها معلم ما گفت که شما خیلی خوب فوتبال بازی می‌کنی و در همان سال برای منتخب استان انتخاب شدیم و شروع فوتبال حرفه‌ای من از همین دوران بود. ولی نمی‌شود گفت که می‌توانستم فوتبال را با ادبیات و به ويژه داستان معاوضه کنم. فضای داستان، فضایی بسیار دوست‌داشتنی بود که انسان بسیار لذت می‌برد. در برخی از تیم‌های مطرح آذربایجان نیز بازی می‌کردم. اما در اردویی که باید غربال می‌شد و آخرین غربال‌ها بود برای رفتن به درجه‌ای بالاتر، مینیسک زانوی چپم پاره شد و با این‌که آسیب دیده بودم، تا آخر بازی کردم. پس از آن دکتر مرا از بازی منع کرد و با وجود این دوباره بازی کردم و آشیل پای راستم هم پاره شد و فوتبال را کنار گذاشتم. این‌که من از فوتبال خارج شدم و تمام انرژی خودم را صرف داستان می‌کنم، فرصتی بود و هست برای خودم. چیزی که عمدتا باعث شد فوتبال را رها کردم، این بود که موقعیتی به من سپرده شد که خجالت می‌کشیدم به زمین فوتبال بروم!»

ناطق پس از پایان این بخش از سخنان خود به لزوم برنامه‌ریزی فرهنگی و مدیریت آن اشاره کرد و افزود: «باوری که من از بزرگتران خودم دارم این است که در زمینه‌های فرهنگی و شعری نمی‌توان مدیریت اعمال کرد. همه باید در کنار یکدیگر و به عنوان همکار و یار در پیشبرد مقاصد فرهنگی و بهبود وضعیت داستان و شعر کشور کمک کنند. آقای سرهنگی همیشه جمله‌ای دارد که نباید جلوی این در بایستیم و که کسی نتواند وارد شود و ما با خیال راحت در این سوی در صحبت کنیم. این موضوعی است که ما در حوزه‌ی هنری خیلی سعی می‌کنیم که رعایت کنیم اما شما این موضوع را خیلی راحت‌تر می‌پذیرید و سعی می‌کنید از طبقه‌بندی افراد جلوگیری کنید. وجه مشترک همه‌ی ما شعر و داستان است و ما با همین وجه مشترک می‌توانیم بسیاری از این مسائل را حل کنیم.»

سپس ناطق درباره‌ی کارهای اخیر خود و آرزویی که در دل دارد، توضیحاتی را ارائه کرد: «رمانی را نوشته‌ام که تا صفحه‌ی 150 رفته‌ام و دچار وسواسی شده‌ام که مدام به اول برمی‌گردد. من در کنار داستان کار خاطره هم دارم اما هیچ‌گاه خاطره را مقدم و برتر از رمان و داستان ندیده‌ام؛ چرا که لذتی که شما از رمان و داستان می‌برید، بسیار و بسیار مضاعف‌تر است. البته که خاطرات کشور نوشته می‌شود خیلی موفق و عالی است. خاطره و داستان می‌توانند مکمل هم باشند. آرزویی که من دارم نه برای ادبیات و نه برای امسال است؛ این آرزو را از زمانی که خودم را شناخته‌ام دارم و این است که وقتی در خیابان می‌بینم مردم را شاد، سرحال و سرشار از آرامش ببینم و ببینم که سالم هستند و زندگی می‌کنند. ما در ایران می‌توانیم شاد زندگی کنیم و قطعا فضا رو به بهبودی است و با بهبودی روزافزون این فضا، می‌توان شادبودن مردم را نیز مشاهده کرد. امام صادق(ع) دعایی دارند که در آن می‌فرمایند اللهم اغفرلی ذنوب التی تحبس الدعاء. امیدوارم که هیچ‌وقت کاری را نکنیم که آن‌چیزی که در دل‌مان هست و آرزوی برآورده شدن آن را داریم، باعث حبس شدن آن آرزو در دل‌مان شود و خدا نخواهد که آن آرزو برآورده شود.»

کدام استقلال؟ کدام پیروزی؟

پس از ناطق، استاد مرتضی امیری اسفندقه برای سخنرانی حاضر شد. وی در ابتدا ضمن ابراز خوشحالی از این جمع، در خصوص انتخاب نام و تاریخ تولد خود بیان کرد: «اسم من را هرکسی که انتخاب کرده است، خیلی از او متشکرم؛ چون اسمی بسیار زیباست. من از مادرم خیلی پرسش کردم که اسم مرا چگونه انتخاب کرده‌اند. مادرم گفت چند اسم را لای قرآن گذاشته‌اند و این اسم آمده و همین، نام من شده است. من هم این را باور کردم. اما بعدها که بزرگ شدم، با وجود این‌که پدرم اخلاق قرآنی داشت و بسیاری از قرآن را حفظ بود، فکر کردم که در جوانی‌اش نباید آن‌قدر مبادی آداب قرآنی بوده باشد، پس شاید مادرم حقیقت را به من نگفته است. ولی باز هم حرف او را پذیرفتم؛ چون خواسته است که به گونه‌ای مرا با قرآن پیوند دهد. متولد 17 آبان 1345 هستم. مولوی می‌گوید مانند طفلی در شکم من پرورش دارم ز خون/ یک بار زاید آدمی من بارها زاییده‌ام یا شعر دیگر مولوی دارد که می‌گوید زادن اولم بشد، زاده‌ی عشقم این نفس/ من ز خودم زیادتم، زان‌که دو بار زاده‌ام...»

اسفندقه، شاعر بزرگ کشورمان در خصوص وضعیت شعری خود و وضعیت شعری کشور تصریح کرد: «من احساسی نسبت به خودم دارم که گاهی اوقات خودم را فراموش می‌کنم و اگر هم فراموش نکنم در ارتباط خودم، خودم را به فراموشی می‌گذارم. اما در مورد شعر امروز، باید بگویم که شعر امروز و دیروز ندارد: شاخ شعر اندر ابد دان، بیخ شعر اندر ازل. یک وقت شما می‌روید در قرن سوم و می‌بیند که یک بیت از شعر قرن سوم گرهی از کارتان را باز می‌کند که شعر قرن حاضر، آن گره را باز نمی‌کند. شعر جاری است و من هم در شعر جاری هستم. دیشب شعری را از حنظله می‌خواندم که می‌گفت خون خود را گر بریزی بر زمین/ به که آب روی ریزی بر کنار. این شعر را چگونه می‌توان گفت که مربوط به قرن سوم هجری است؟ انگار مربوط به همین زمان است. می‌دانید کار در ادبیات معنای خاصی دارد: بطالتم بس از امروز کار خواهم کرد. من یک روز نیست که بیکار باشم. سی سال است که معلم هستم و اگر روزی باشد که در آن کار نکرده باشم، در عمر خود حساب نکرده‌ام. گاهی اوقات آن‌چه که می‌گویند بیکاری است و نه کار. بیدل من و بیکاری و معشوقه‌تراشی. من در این ایام نزدیک به 200 صفحه از یادداشت‌های استاد محمد قهرمان بر طالب آملی را پاک‌نویس کردم. گفتن این هم خالی از لطف نیست که استاد علی باقرزاده‌ی بقا هم فوت کرد. این شعر ایشان است: خواستند آبرو و آتش و آب همزمان عازم سفر گردند/ عهد کردند ماهی چند پی دیدار خویش برگردند// آب گفتا در اول مرداد من به همراه میوه بازآیم/ گفت آتش چون هوا سرد شد، فراز آیم// آبرو گفت: من اگر بروم هرگز اینجا دگر گذر نکنم/بازگشتی به رفتن من نیست بهتر آن است که من سفر نکنم. ما از همه‌چیز می‌توانیم شاعرانگی را یاد بگیریم. مثلا درخت‌ها، وقتی سایه‌شان روی زمین می‌افتد انگار دارند لا اله الا الله می‌گویند. حافظ می‌گوید یعنی بیا که آتش موسی نمود گل/ تا از درخت نکته توحید بشنوی. اما درخت‌ها در ماه اسفند که پیراهن‌هایشان را درآورده‌اند، همه‌ی شاخه‌هایشان شبیه سیاه‌مشق لا است. اما بعد که برگ درمی‌آورند، این لا ها در آن‌ها گم می‌شوند. حرام دانم با مردمان سخن گفتن/ و چون حدیث تو آید سخن دراز کنم.»

سمنانی ضمن توضیح این‌که استاد امیری اسفندقه یکی از بزرگ‌ترین قصیده‌سرایان شعر معاصر است، از اسفندقه پرسید که چگونه توانسته است قالب نیمایی را با قالب قصیده جمع کند. اسفندقه در پاسخ به این سوال اشاره داشت: «البته این‌ها با هم تفاوتی ندارند. عرب‌زبان‌ها به شعر به طور کلی می‌گویند قصیده. من در انجمن فرخ خیلی نوجوان بودم و فکر می‌کردم برای این‌که شاعر باشی باید قصیده بگویی. بعدا که سن من بالا رفت، فهمیدم که برای این‌که شاعر باشی فقط نباید قصیده گفت، رباعی، دوبیتی و غزل هم شعر محسوب می‌شوند و بعد از آن که سن‌ام بالا و بالاتر رفت فهمیدم که قالب اصلا موضوعیت ندارد. هنر یک قلب است که این قلب می‌تواند در همه‌جا تپیدن داشته باشد. ولی دوباره به قصیده روی آوردم که به طور کلی از خانه‌ی سالمندان و مهدکودک خوشم نمی‌آید! این است که قصیده به خانه‌ی سالمندان رفته است، به او سری می‌زدم تا بتوانم او را از مهجور بودن نجات دهم.»

پس از پایان این بخش از سخنان استاد اسفندقه، مجری برنامه با اشاره به این‌که قصیده‌ی «کدام استقلال، کدام پیروزی» یکی از شعرهایی است که افراد بسیاری آن را پسندیده‌اند، آقای ده‌نمکی مستندی با همین نام با الهام از این قصیده ساخت و همین‌طور مقاله‌ای با همین نام با قلم رضا امیرخانی منتشر شد، از اسفندقه خواست تا در مورد این شعر توضیحات بیش‌تری ارائه دهد. اسفندقه در پاسخ به این سوال تصریح کرد: «من تا قبل از این شعر به استادیوم نرفته بودم و حتی نمی‌دانستم دربی یعنی چه و بعدا در محضر قیصر عزیز، کسی به من گفت آن شعر دربی شما خیلی خوب است و من آن‌جا فهمیدم که به بازی استقلال و پرسپولیس می‌گویند دربی! من آن زمان به همراه باجناق و برادرخانم‌ام به تماشای بازی دربی در استادیوم آزادی. واقعا برای من خیلی عجیب بود که تعداد زیادی از افراد لباس قرمز یا آبی پوشیده‌اند. آن‌ها حتی کبوتر را هم رنگ کرده‌ بودند. من به جای این‌که به بازی نگاه کنم، به جمعیت نگاه می‌کردم. همان شعر، حاصل اولین دیدار من از بازی این شعر بود.»

پس از این، سمنانی و حاضران از اسفندقه خواستند تا این شعر را باری دیگر بخواند:

حضور گم شده ی صد هزار آدم گم

حضور وحشی رنگ

طنین نعره ی مسلول و خنده ی مسموم

طنین دغدغه ، جنگ

یکی به عربده گفت : درود بر آبی

به هر کجا که روی رنگ آسمان آبی ست

به طعنه گفت کسی با غرور و بی تابی

ولی نبود آبی ، خون هیچ کس هرگز

درود بر قرمز

فضای ساده و سبز زمین ازادی

در انفجار صدای ترقه ها در دود

نود دقیقه کدورت نود دقیقه کبود...

در آستانه ی در

غریب و غمزده طفلی کنار وزنه ی پیر

به فکر سنجش وزن هزار نا موزون

و پیر مردی گنگ

تکیده،تشنه،به دنبال لقمه ای روزی

کدام استقلال؟ کدام پیروزی...؟

ریحانه‌ جعفری میهمان بعدی سلام ماه بود. ایشان پس از عرض سلام خدمت حاضرین، در خصوص کارهایی که مشغول آن است، اشاره داشت: «من بیش‌تر مشغول کارهای کودک و نوجوان هستم و از سال گذشته که در این مجموعه برای سلام ماه حضور داشتم توانستم از مجموعه‌ی استینگ که ۹ جلد است و نشر افق آن را چاپ کرده است، سه جلد دیگر کار کنم و تا جایی که می‌دانم قرار است در دو پک پنج جلدی به مخاطبان عرضه شود. پک نخست آن آماده‌ی عرضه است. این کار، ترجمه است و نویسنده‌ی آن خانم مگان مک‌دونالد است. کتاب دیگری را به نام «پسری که با بیگانه‌ها شنا کرد» از آقای دیوید آلموند که اکنون در نشر هوپا زیر چاپ است. پارسال کتاب «بابای پرنده‌ی من» از آقای دیوید آلموند را ترجمه کرده بودم که چهار بار کاندید شد: یکی کاندید کتاب سال، جایزه‌ی پروین اعتصامی، جشنواره‌ی لاک‌پشت پرنده و کاندید کتاب برتر. در واقع این کتاب توانست موفقیت خوبی کسب کند و فیدبک خیلی خوبی هم از همه‌ی دوستان گرفتم. از آن‌جایی که آقای آلموند را هم خیلی دوست دارم و از طریق اینترنت هم کارهای ایشان را خیلی پیگیری می‌کنم، توانسته‌ام کارهای ایشان را به خوبی ترجمه کنم و نتیجه‌ی مطلوبی هم بگیرم. انتخاب کتاب‌ها برای من به این صورت است که اول باید نویسنده را بشناسم، نظرات راجع به ایشان را بخوانم، سخنرانی‌ها و نقدهای ایشان را بشنوم و سپس اگر احساس کردم شخصیت نویسنده‌ی کتاب برای من مطلوب است، آن کتاب را برای ترجمه انتخاب کنم. انتشارات امیرکبیر هم دو کتاب در زمینه‌ی کودک که تالیف است از من چاپ کرده است؛ یکی دامن گل‌گلی و دیگری تو دیگه کی هستی؟. این‌ها از مجموعه‌ی کتاب‌های هزارتومانی هستند که با دبیری و مدیریت آقای رحماندوست انجام شد و از 70 نویسنده دعوت شد تا هر کسی تا حداکثر پنج داستان را به این گروه عرضه کرد و چاپ شد. این طرح، طرح بسیار خوبی بود به خصوص برای آن‌هایی که توان خرید کتاب‌های گران‌قیمت را ندارند، امکان این را فراهم می‌کرد تا با هزینه‌ی کمی کتاب‌های زیادی را برای فرزندان خود تهیه کنند به خصوص این‌که نویسندگان بسیار خوبی مانند آقای شمس، آقای برآبادی و دیگر دوستان در این مجموعه کتاب دارند. به علاوه من مجموعه‌ای به نام کارآگاهان دانشمند نوشته‌ی خانم میشل توری را ترجمه کرده بودم که اصل کتاب 6 جلد بود، ۳ جلد آن را دو سال قبل ترجمه کرده بودم و سه جلد دیگر را پارسال ترجمه کردم و امسال به نمایشگاه رسید. به اضافه‌ی چندین داستان که یکی از آن‌ها توسط کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به چاپ رسید و یکی هم عید شما مبارک است که دارم روی آن کار می‌کنم و امیدوارم تا آخر آذر تحویل بدهم. من مجموعه‌ی شش جلدی‌ای از خانم باربارا پارکز به نام جونی بی جونز ترجمه کرده بودم، سال گذشته مهراب قلم دو کتاب دیگر به نام مجبورم نکن لبخند بزنم و مادرم ازدواج کرد را از همین نویسنده ترجمه کرد و پیشنهاد می‌کنم که چه کودک دارید و چه خودتان می‌خواهید این کتاب را بخوانید. باربارا پارکز به زیبایی توانسته است موضوع طلاق را برای مخاطبان به نمایش بگذارد و وقتی من این کتاب را ترجمه می‌کردم و بارها با چارلی گریه کردم. نوشته‌های خانم باربارا پارک دارای لایه‌های پنهان بسیاری است و با هر بار خواندن لایه‌های جدیدی از آن کشف می‌کنم؛ به گونه‌ای که من همیشه حسرت می‌خورم که چرا ما در ایران نویسنده‌ای مانند باربارا پارک را در میان نوینسده‌های نوجوان نداشته‌ایم. البته آقای جمشیدخانیان در عاشقانه‌های یونس در شکم ماهی که در کانون پرورش فکری کودک و نوجوان منتشر شده‌ است این لایه‌های پنهان داستانی را در خود دارد. باید این را بدانیم که ترجمه کاری بسیار دشوار است. مترجم باید ادبیات کودک و نوجوان هر دو کشور را بداند و بر آن مسلط باشد تا بتواند تجربه‌ی خوبی را ارائه دهد. واژگان بسیاری در هر دو زبان هست که معادل آن در زبان دیگر نیست، ضرب‌المثل‌ها و مواردی از این دست، همگی نوعی از واژگان هستند که ترجمه‌ی آن‌ها بدون تسلط کامل بر ادبیات کودک و نوجوان غیرممکن است.»

قندپهلو

دکتر عباس احمدی طنزپرداز خوب کشورمان میهمان بعدی این برنامه بود. وی در ابتدای سخنان خود در خصوص انتخاب نام خود و تاریخ تولدش، دلیل ورود به حوزه‌ی طنز اشاره داشت: «نام عباس را حتما پدرم برای من انتخاب کردند. من یک بار از مادرم شنیدم که سهراب هم می‌خواستند بگذارند اما خوشبختانه اسم من را همان عباس گذاشتند. متولد ۳۰ آذر ۵۷ در تهران هستم. من بورسیه‌ی دانشگاهی در قم شدم و از تهران مهاجرت کردم. دغدغه‌ی من شعر اجتماعی بوده است و شعر طنز هم گونه‌ای از شعر اجتماعی است. من در شعرهای آیینی و شعرهای دفاع مقدس هم این نگاه اجتماعی و دغدغه‌مند را سعی کرده‌ام که حفظ کنم و لذا من آن‌ها را از هم جدا نمی‌دانم. شعر طنز را من از دوران دانشجویی می‌سرودم. در دانشگاه تهران که بودیم، نشریه‌ای داشتیم که من در آن‌جا شعرهای طنزی می‌سرودم که بعدها تحت عنوان مثنوی دانشجویی تبدیل به کتاب شد. تقریبا از سال‌های میانی دهه‌ی ۷۰ شروع به سرودن شعر کردم. دهه‌ی ۷۰ دهه‌ی درخشانی در شعر بود؛ چون هنوز فضای مجازی بر ذات شعر غلبه نکرده بود و این دهه یک رویش به دلیل تمام شدن جنگ و آرامش یافتن مردم و هم‌چنین جدی بودن شعر، یک رشد جدی را در شعر شاهد بودیم. اما در مورد فضای مجازی، باید گفت با وجود این‌که ابزاری است برای ارائه‌ی شعر، اما به نظرم مضار آن بیش از منافع آن بوده باشد.»

بعد از این، سمنانی در خصوص برنامه‌ی قندپهلو از احمدی پرسش کرد و او در وپاسخ به این سوال تصریح کرد: «شعرای طنزپردازی که در این حوزه شعرهای بسیاری داشتند در آن زمان بسیار اندک بودند اما بعد از پخش قندپهلو بر تعداد آن‌ها افزوده شد. من در اولین دوره‌ی این برنامه‌ی طنز حضور پیدا کردم. دوره‌ی نخست آن بیش‌تر مربوط به شاعران جدی‌تر این حوزه بود و فکر تهیه‌کننده و کارگردان این برنامه هم این بود که به دلیل اقبال کم مخاطبان همان یک دوره باشد. اما به این دلیل که از سوی مخاطبان استقبال بسیاری شد و برنامه‌ای پرمخاطب شد، دوره‌های بعدی این برنامه نیز تولید شد که از دوره‌ی بعدی ممیزی‌ها و سخت‌گیری‌ها در مورد اشعار شاعران که خوانده می‌شد بیش‌تر شد ولی از سوی دیگر شاعرانی که در این حوزه فعالیت چندان جدی‌ای نداشتند نیز مجال حضور یافتند.»

پس از آن، عباس احمدی چند شعر طنز را برای مخاطبان قرائت نمود و سپس کتیبه را امضا کرد.

یک شب به هوای طلب فوت و فن شعر

رفتم شب شعری من استادندیده...

 

پس از پایان صحبت‌های آقای احمدی، کیکی که برای تولد شاعران و نویسندگان متولد آبان و آذر تهیه شده بود، توسط آن‌ها بریده شد و پس از این وقفه‌ی کوتاه، جواد شیخ‌الاسلام که برای این برنامه از مشهد آمده بود، حضور یافت. شیخ‌الاسلام پس از سلام و عرض ادب خدمت حاضرین اشاره داشت: «من شب ولادت یا شهادت امام جواد و در بیمارستان جوادالائمه‌ی مشهد به دنیا آمدم، نام مرا پدر و مادرم جواد گذاشتند. فکر می‌کنم سال دوم راهنمایی معلمی به نام آقای اسماعیلی داشتیم که کانون ادب و هنر آموزش و پرورش نزدیک مدرسه‌ی ما بود، همین‌ها باعث شد که اشعاری نوشتم و بعد شعر برای من خیلی جدی شد. پس از آن به واسطه‌ی آقای محدثی با آقای مودب آشنا شدم. و بعد از آن با شهرستان ادب آشنا شدم و واسطه‌ی خیر شد. من همیشه به دوستان گفته‌ام که خیلی از توفیقاتی که در زندگی داشتم –چه کوچک و چه بزرگ- از صدقه‌سری شهرستان ادب است. یک دلیل دیگری که به شعر وارد شدم، کتابی بود که از آیت الله خامنه‌ای با نام هنر از دیدگاه رهبری خواندم و نظر ایشان در خصوص شعر و این عبارت که شعر از سرمایه‌های ملی ماست، بود و همین‌ها باعث شد که حوزه‌ی شعر برای من جدی‌تر شود و فعالیت‌های بیش‌تری را در زمینه‌ی شعر انجام دهم. همه‌ی این‌ها باعث شد که من فکر کنم احساس مسئولیتی را همه‌ی ما مذهبی‌ها در حوزه‌ی شعر داریم و نباید این حوزه را خالی بگذاریم. حتی یکی از دلایلی که باعث شد تا بعدا از شعر آیینی و اعتراض به سوی شعر عاشقانه کشیده شوم همین بود. در شعر عاشقانه جای افراد مذهبی‌ها خالی بود و حتی تفکر من این بود که انقلاب ما، انقلابی عاشقانه بود که توانست روابط انسان‌ها با یکدیگر را اصلاح کند، عشق را در جامعه گسترش دهد و فضای جامعه را محبت‌آمیز کند. من حتی به میزانی گسترده‌تر فکر می‌کنم که ادبیات امامان و شهدای ما ادبیاتی عاشقانه است. امیدی که شهدا و جهادی که می‌کردند همه نشانی از درک آن‌ها از عشق و زندگی است. من فردی بودم که از حاشیه‌ای‌ترین بخش مشهد به تهران آمدم و توانستم شعر بگویم. و حالا توانستم برای اربعین امسال شعری بگویم که حدود ۶۰۰هزار نفر آن را بشنوند. زندگی شاعرانه و داستانی سخت و نوعی جهاد است. اما توفیقات آن خیلی در زندگی انسان بسیار است. من می‌دانم که شاید در این سال‌ها انسان خوبی نباشم، اما همین‌که فکر می‌کنم شعری سروده‌ام که چندین نفر در اربعین یا حرم امام رضا شنیده‌اند، چندین نفر با آن گریه کرده و یا سینه‌ زنده‌اند، باعث می‌شود دل‌خوش باشم و آرامش بگیرم. همه‌ی این‌ها باعث می‌شود تا احساس کنم توفیقات بسیاری در این راه به دست آورده‌ام.»

میهمان بعدی، خانم الهام عظیمی شاعر جوان کشورمان بود. وی پس از سلام و عرض ادب به حاضران و اساتید حاضر در جلسه اشاره داشت: «بیشتر از این‌که کسی بخواهد اسم من را انتخاب کند، اسم خواهر بزرگ‌ترم اسم من را تعیین کرده است. خواهر بزرگ‌تر من اسم‌اش الهه است و با این اسم، اولین اسم دختری که تداعی می‌شود الهام است ولی باز بین اسم‌های مشابهی که با اسم ایشان مدنظر پدر و مادرم بوده است، این اسم را پدرم انتخاب کرده‌اند. من اولی که وارد حوزه‌ی ادبیات شدم، با داستان وارد شدم که در سال‌های اول دبیرستان بود. تا سال دوم دانشگاه که اولین شعرم را گفتم و آن هم به صورت دست‌گرمی بود که می‌خواستم هدیه‌ای به خانم علی‌عسگرنجاد باشد. بعد از آن شعر را ادامه دادم. من عضو دوره‌ی دوم هستم و بعد از آن در کنار شهرستان هستم و سعی می‌کنم که فعالیت کنم اما حدود دو سال است که در سایت این موسسه فعالیت می‌کنم.»

آخرین میهمان این برنامه، حسن حبیب‌زاده مستندساز خوب کشورمان بود. وی پس از سلام و عرض ادب خدمت حاضرین، در سخنی کوتاه تصریح داشت: «من دو مجموعه‌ی پرتره‌ی نویسندگان و شعرا به کمک شهرستان ادب ساخته‌ام که مجموعه‌ی سوم آن در حال ساخت است و نام آن فیروزه است. پخش مجموعه‌ی سوم این گروه را نمی‌دانم مربوط به چه زمانی است.»

این برنامه با گرفتن عکس دسته‌جمعی و پذیرایی پایان یافت. 


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • مشروح جشن « سلام ماه » آبان و آذر 95
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.