یادداشتی از مجید اسطیری
داستان یک نفر که به جای همه بود!
24 شهریور 1393
02:02 |
0 نظر
|
امتیاز:
5 با 1 رای
شهرستان ادب: کفاش در «یکی بود...سه تا نبود» داستان سه تا آدم را روایت میکند که هر سه با «غیبت» یک آدم دیگر درگیرند: یوسف.
حتی شما که این کتاب را نخواندهاید میتوانید حدس بزنید که با انتخاب این نام نویسنده میخواسته به داستان حضرت یوسف (ع) نقب بزند. از طرف دیگر اشتیاق پدر یوسف برای دیدار دوبارهء پسرش را داریم. یوسف و یعقوب از دل تاریخ زنده میشوند و بیرون میآیند و در فهم این داستان به ما کمک میکنند.
از طرف دیگر داستان منصور و رابطه ش با یوسف را داریم که این هم تنه به داستان هابیل و قابیل میزند. از بابت رقابتشان بر سر مینو و از بابت شهادت یوسف و عذاب وجدان منصور.
تا اینجا تقریبا چیز تازه ای نگفته م چون این اشارات در جلسهء نقد این رمان از زبان خانم بلقیس سلیمانی مطرح شد. و من خیلی خوشحال شدم که دیدم ما هم داریم یاد میگیریم مثل نویسنده های غربی از روایتهای مذهبی در داستانها استفاده کنیم. میدانید که ویلیام فاکنر در «جنگ و هیاهو» خیلی از انجیل استفاده کرده.
از یک جنبهء دیگر هم موفق بود و آن هم بازسازی مفهوم «انتظار» در روابط این سه نفر با یوسف بود. نوشتن رمانی که به مسئلهء مهدویت بپردازد خیلی سخت است!باور کنید دوستان خیلی سخت است! اما مهدی کفاش به نظرم خیلی موفق بوده. او مفهوم انتظار را در حالات سه شخصیت اصلی داستانش به تصویر کشیده و نشان داده که «انتظار» چطور این سه تا آدم را «تغییر» میدهد. انتظار مسیر زندگی این سه نفر را میسازد.
به لحاظ ساختار، این رمان یک رمان مدرن است که در آن ساختار روایت کلاسیک مبتنی بر شروع-میانه-پایان شکسته است. این به علت استفاده از سه راوی متفاوت است که داستان هر کدام در نقطهای آغاز میشود و در نقطهای پایان میگیرد. (آیا پایان میگیرد؟!)
البته آغاز و پایان این سه ماجرای در هم تنیده بسیار به هم نزدیک هستند. ویلیام فاکنر در رمان «خشم و هیاهو» چند راوی دارد و داستان هر کدام از این راویها در یک بازهء زمانی خاص میگذرد که تقریبا هیچ همپوشانی با هم ندارند. یعنی اوج به هم ریختگی روایت! از طرف دیگر راوی های او نامتعادل هم هستند. این طوری است که خواندن آن رمان مدرن آن همه سخت میشودد و خواندن این یکی چندان سخت نیست.
بگذرید! قصد مقایسه ندارم چون اصلا نباید این دو اثر را با هم مقایسه کرد. از آنچه گفتم فقط یک نتیجه گیری مختصر میشودد کرد و آن این که به نظر من نویسنده های ما خیلی هوای مخاطب را دارند. آنقدر که شاید جرئت نوشتنشان کم شده. آن قدر که هر گرهی را دو سه بار محکم میکنند که مخاطب کاملا دوزاریش بیفتد. در حالی که خودکشی کوئنتین در خشم و هیاهو چنان در پرده گفته شده که شاید اکثر مخاطبان کتاب متوجه نشوند طرف اتو را به پایش بسته و خودش را در رودخانه غرق کرده!
بگذریم! سه روایت رمان «یکی بود...سه تا نبود» در اکثر موارد همدیگر را کامل میکنند و در جاهایی نیز در صحت روایتگری همدیگر تشکیک ایجاد میکنند. اما در مجموع میتوان گفت روایت شاهد کاملترین روایتی است که از کل طرح داستانی ارائه میشودد. در واقع روایت شاهد در پایان داستان میآید تا همهؤ ابهامها را روشن نماید، همهء گرهها را بگشاید و نگاهی بیطرفانه به کل ماجرا داشته باشد.
روایت منصور از بیماری مینو با روایت شاهد کامل میشودد.
روایت منصور از قالی ناتمام پدر مینو با روایت مینو کامل میشودد.
روایت مینو و منصور از یوسف با روایت شاهد کامل میشودد.
این نوع کامل شدن روایتها به تعلیق اثر از نوع «چه اتفاقی افتادهاست؟» کمک میکند و مخاطب مطمئن است اگر حوصله کند جواب سوالهایش را در اثر خواهد یافت. مخاطب مجبور میشودد حواسش را به همهء لحظات رمان جلب کند.
مهمترین غایب رمان «یوسف» پسر میرزا حبیب خراز است که هر سه راوی به دنبال کشف عمق معنوی او هستند. به بهانه کشف راز زندگی یوسف و پیدا کردن ردپای او این سه نفر موفق میشوند شناخت بهتری از خود و از همدیگر و از دین به دست آورند. منصور از شر حسادت و دنیا طلبی و عذاب وجدانش خلاص میشود. مینو نگاهش را به دنیا عوض میکند، راز قالی نیمه تمام را کشف میکند و تصمیم میگیرد خودش را وقف بچههای روستا کند. شاهد رمانش را مینویسد، به شناخت بیشتری از مسئلهء غیبت میرسد و امام زمان (عج) را بهتر درک میکند و در پایان وقتی همهء این شخصیتها از انفعال به حرکت میرسند، یوسف گم گشته باز میآید.
کفاش توانسته به شکلی عملی و داستانی مفهوم «انتظار بر پایهء حرکت و به دور از انفعال» را در این رمان به تصویر بکشد.
اما یکی از نقاط ضعف رمان انتخاب ایدز به عنوان بهانهء غیبت مینو بود. آن هم با آن روش خاصی که تیم مافیایی ضد منصور، مینو را به ایدز مبتلا میکنند. خب ممکن بود در آن تصادف مینو و منصور هر دو کشته شوند!
این که مینو، شاهد را به عنوان محرم اسرار برای فاش کردن راز بیماریاش در نظر میگیرد هم به نظرم انتخاب درستی برای یک زن نبود. آن هم این بیماری!
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.
چهارشنبه, 18 فروردین,1400