موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
یادداشتی از مجید اسطیری

صدای گوش نواز «طبل حلبی» گونتر گراس

26 فروردین 1394 07:15 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: با 0 رای
صدای گوش نواز «طبل حلبی» گونتر گراس

شهرستان ادب: روزگذشته خبر درگذشت گونتر گراس نویسندۀ بزرگ آلمانی تیتر اول بسیاری از رسانه‎های جهان بود. به همین مناسبت یادداشتی منتشر نشده از آقای مجید اسطیری منتقد، داستان‎نویس و نویسندۀ کتاب «تخران» را در شهرستان ادب می‎خوانید.




صدای گوش نواز «طبل حلبی» گونتر گراس
دربارهء رمان نویسی تجربی بعد از جنگ جهانی


رمان تجربه یا رمان اندیشه؟

گونترگراس در کتاب خاطرات خود با نام « درحال کندن پوست پیاز » می نویسد : « ارزش داشت که زنده ماندن خود را جشن بگیریم و رویدادهای گذشته را فراموش کنیم. هرچه قبیح یا هولناک یا در خفا کمین کرده بود نادیده گرفته شد . گذشته و تپه های شکل گرفته از گورهای دسته جمعی را صاف کردند و بر سطح آن برای آخر هفته ها سالن های رقص راه انداختند.» با این نقل قول می توانیم دریابیم که تصویری که او از زندگی بورژوازی آلمانی نشان داده است چرا تصویری بی پرده و گستاخانه است. روابط پنهانی مادر اسکار با یان برونسکی یکی از اصلی ترین موارد اشاره به پشت پرده زندگی شهروندان آلمانی است در حالی که ارتش آلمان و هیتلر از برتری این نژاد و سلطه بر دیگر کشورها حرف می زد. در همین کتاب گونترگراس با کینه و کنایه از پیشوا یاد می کند و اشتباهات گذشته خود را ( البته خیلی واقع بینانه ) مرور می کند. از عضویتش در سازمان جوانان هیتلری می گوید و از احساس پوچی خاصی که پس از جنگ در هنگام سیگار کشیدن در محل همین ساختمان به وی دست می دهد. در همین کتاب است که گراس موارد زیادی را رو می کند که نشان از چگونگی شکل گرفتن یک "رمان تجربی" دارد. از چگونه وارد شدن آدمهایی که در جنگ دیده به رمان «طبل حلبی» می گوید: «دوستم فراتنس ویته در متن رمان نقش فن ویتلار جنی به نام اش اصابت کرد. دوست دیگرم گلد ماخر که از او صحبت خواهم کرد به کلی زمین گیر و آشپز اسپاگتی تبدیل شد.» اما از این ها گذشته گویا اسکار ماتزرات ، شخصیت اصلی رمان «طبل حلبی» ساختگی ترین شخصیت داستان است که گونترگراس در کتاب شرح حالش برای وی ما به ازای بیرونی ذکر نکرده است: "نویسنده رفته رفته به شخصیت اختراعی خود وابسته می شود ؛ اما مجبور است پاسخ گوی اعمال سرزده و نزده ی او هم باشد. از طرفی اسکار قصد داشت با ترفند های زیاد مرا مصادره کند  ولی از سوی دیگر دلسوزانه حقوق تالیفاتی را که به اسم او بود به من واگذار کرد. هر که می نویسد ؛ دست از خود می شوید و خیال؛ خیال هم که شامل مالیات نمی شود.»

"طبل حلبی" گونتر گراس در دسته داستان های پس از جنگ جهانی که آثاری تجربی بودند قرار می گیرد. چیزی که طبل حلبی را خواندنی می کند پیچیدگی معنایی آن نیست بلکه صحنه های ناب و تاثیرگذار آن است که حاصل تجربه ی شخصی گونتر گراس از جنگ جهانی ست.

این تجربه ی شخصی را می توانیم در داستان های دیگر او نیز ببینیم. به گواهی خود گونتر گراس در کتاب "در حال کندن پوست پیاز" او از تجربیاتش خیلی استفاده کرده و در آفرینش داستان هایش بسیار به تجربیات و تجربه ی شخصی خودش وابسته بوده. گونترگراس در کتاب "درحال کندن پوست پیاز" ماجرای عضویتش در سازمان جوانان هیتلری را تعریف می کند و اگرچه چندان خودش را بابت آن تصمیم سرزنش نمی کند اما طبیعتا از آن با غرور حرف نمی زند. در این کتاب خاطره، چگونگی شکل گرفتن ایده ی اولیه ی رمان طبل حلبی را تعریف می کند. صحنه طبل زدن بیخیال یک پسربچه در میان جمع که آقای نویسنده را به شخصیت اصلی اش می رساند.
نکته ی دیگر درباره ی رمان طبل حلبی این است که گونتر گراس با انتخاب یک کوتوله به عنوان شخصیت اصلی، عملا از ورود به صحنه های درگیری نبرد آلمان صرف نظر کرده و داستان جنگ را در پشت جبهه و در شهر تعریف می کند. همین باقی ماندن دوربین روایت داستان در پشت جبهه فرصت های جالب زیادی را برای تعریف کردن صحنه های خاص برای نویسنده ایجاد کرده.

صحنه دلخراش و در عین حال آرام ورود روس ها به شهر یکی از این صحنه هاست.کوتوله ی دانای داستان گراس که محدوده ی عملکرد کوچکی دارد در شهر جنگ زده باقی می ماند تا ماجراهایی را برای ما تعریف کند که مردم عادی از جنگ به یاد دارند و نه سربازها. همانطور که گفتیم گونتر گراس یک داستان نویس تجربی ست. او مثل ارنست همینگوی در جنگ جهانی دوم شرکت کرده و آنقدر خاطره و تجربه دارد که برای همیشه ی نویسندگی اش کافی ست. او مثل مارکز یا بورخس یا دیگر نویسنده های آمریکای جنوبی نیست که از خیالات یا افسانه ها تغذیه کند. او از تجربه و عینیت می نویسد. او مثل نویسندهء هم عصر و هم وطنش، "هاینریش بل" با آلمان بعد از جنگ روبروست که زندگی طبقهء بورژوا در بحران معنا با یک عامل مهم دست به گریبان است: "پول"! چیز نفرت آوری که بُل در "عقاید یک دلقک" آن را عامل فساد اخلاقی و اعتقادی آلمان بعد از جنگ نشان میدهد. بل کاری میکند که ما از سرمایه داران آلمانی که بعد از جنگ به دنبال بازسازی اقتصاد نابود شدهء آلمان هستند متنفر شویم. چرا که آنها "انسانیت" و "عاطفه" را زیر بار مخرب سرمایه سالاری و اشرافی‌گری له میکنند. و بدتر از همه این که پول با مذهب، با "کاتولیک" بودن به شدت گره خورده و حاصل آن فرهنگ نجسی به نام "اشرافی گری مذهبی" شده است. مذهب دروغگوی کاتولیکهای اشرافی آلمانی "عشق" شخصیت اصلی عقاید یک دلقک را از او میگیرد و او را به گدایی می اندازد. گونتر گراس هم چنین نگاهی به آلمان بعد از جنگ دارد. گراس با شخصیت کوتولهء داستانش در جامعهء آلمان چرخ میزند و صحنه هایی را نشانمان میدهد که "عشق" و "انسانیت" در جدال با "پول" و "فساد اخلاقی" به مسلخ میروند. به یاد بیاوریم صحنه ای که اسکار کوتوله برای آسوده بودن در خانهء خودش ناچار میشود میراث گرانبهای مادرش را بفروشد.


ساختار نسبتا سادهء مبتنی بر تصویر

در مورد ساختار رمان "طبل حلبی" باید گفت که با رمانی طرفیم که ساختار بسیار ساده ای دارد. ساختار صحنه محور، تقریبا هر فصل رمان یک یا دو صحنه ی اصلی دارد که با تمام شدن آن فصل دیگر هرگز به آن صحنه بازنمی گردیم، مگر به صورت مرور خاطرات اسکار، خیلی موجز و زودگذر. از پیچیدگی بی رنگ در این رمان خبری نیست و ما "اسکار" شخصیت اصلی رمان و راوی داستان را می بینیم که در حال بزرگ شدن است بدون آنکه جثه اش تغییری کند او برای همیشه در قواره 3 سالگی اش باقی می ماند. 

ساختار رمان طبل حلبی را می توان از ترکیب دو ساخت دایره ای و خطی دریافت. در یک ساختار بزرگ هر بخش رمان در حالی آغاز می شود که اسکار را افتاده بر روی تخت آسایشگاه روانی می بینیم و سپس در ساخت کوچکتر بصورت خطی و منظم خاطرات وی مرور می شود. تصاویر این خاطرات تقریبا تا پایان رمان دیگر هرگز تکرار نمی شوند و نهایتا به یاداوری خیلی کوتاهی از آنان اکتفا می شود . این هم از سر اجبار است وگرنه می توان گفت نویسنده در هر بخش رمان خود یک جهان خودبسنده ی داستانی خلق کرده است. حتی آدم های رمان هم در بخش های بعدی و قبلی چندان حضور خاصی ندارند. تقریبا هر بخش مخصوص یک شخصیت داستانی است که یک تصویر مرکزی را می آفریند. میشود گفت گراس در این رمان یک سری داستان کوتاه جذاب با شخصیت و بستر زمانی-مکانی واحد نوشته است. این البته به هیچ عنوان نقطهء ضعف این اثر محسوب نمیشود. رمان طبل حلبی مملو از تصاویر خاص به یاد ماندنی است که همین مسئله باعث شد در اقتباس سینمایی از این اثر امکان به تصویر کشیدن همه ی این صحنه ها ( به علت محدودیت زمانی ) و جود نداشته است. (احتمالا بشود یک سریال تلویزیونی به یاد ماندنی از این اثر ساخت!)

گونتر گراس رمان نویس عمیقی است اما مطمءنن نه به اندازهء نویسنده‎های کلاسیک یا نویسنده‎های قبل از جنگ.

تاثیری که جنگ بر ادبیات جهان داشت حرکت رمان نویسی به سمت تجربی نویسی و دورشدن از کاوش در درون انسان بود. صد البته این نویسنده ها مدعی بودند که در پرداختن به درون شخصیتهایشان و مطرح کردن مباحث اساسی معرفتی کوتاهی نمیکنند، بلکه تنها همان یک هشتم از این کوه یخ را نشان میدهند که فروید گفته بود. یک هشتم از کوه یخ که بالاتر از سطح آب قرار میگیرد و  خبر از حجمی غول پیکر میدهد که در نگاه نخست نمیتوان آن را شناخت.

در رمان نویسی تجربی بعد از جنگ نویسنده ای مثل گونتر گراس لازم نمیداند درون شخصیتهایش را روی داریه بریزد و داستانش را با حجم انبوه فکر و خیالات آنها پرکند. آن طور که مثلا داستایوسکی و تولستوی مینوشتند. این فقط اسکار ماتزرات است که ما باید فکر و خیالهایش و تعابیری که ازجهان دارد را ببینیم و بخوانیم. گراس به شکل کاملا سر راست و راحت تجربهء عینی خودش از درگیری های جنگی را در اثرش منعکس میکند و این مخاطب است که باید با دیدن این صحنه های روشن و سرراست مشغول تفکر شود و چه بسا ساعتها در جواب این سوال بماند که ،،،چرا؟،،، چرا چنین بلایی بر سر آلمان آمد؟ چرا آلمانی ها تبدیل به این موجودات خودباخته و بی فکر شدند که جز آنچه از پیشوا میشنفتند چیزی را قبول نداشتند.
.

فیلسوف کوتوله

میگویند رمانهای داستایوسکی با کشمکشهای درونی فراوان شخصیتها نمونهء ،،،رمان اندیشه،،، است. اما میتوانیم بگوییم آثاری چون "طبل حلبی" و "عقاید یک دلقک" هم اگرچه در سرگرم کردن مخاطب بسیار موفق هستند اما در وارد کردن مخاطب به ساحت اندیشه نیز چیزی از آثار امثال داستایوسکی کم نمی آورند

،،،اسکار،،،شخصیت کوتولهء رمان طبل حلبی به اندازهء یک فیلسوف، اهل اندیشه است.گیریم که اندیشه ای ضد دین و ضد انسان و ضد اخلاق، دقیقا مثل "هانس"، دلقکی که بل عقایدش را برایمان تریف میکند. ما حالا این نیمچه پیامبر دروغین را در ابتدای رمان طبل حلبی می بینیم:

،،،،،،،،،خوب، انکار چرا؟ من در یک آسایشگاه روانی بستری هستم. پرستارم چهارچشمی مرا می پاید زیرا در اتاقم سوراخی دارد به همین منظور و چشمان پرستار من از آن میشی هاییست، که از دیدن درون چشمهای آبی من عاجز است.

بنابراین پرستارم نمیتواند دشمنم باشد. کم کم با او اخت شده ام و دوستش دارم. وقتی که پشت درش را با سوراخش میگذارد و وارو اتاق میشود، بعضی ماجراهای زندگیم را برایش نقل میکنم،،،،،،،،،
اسکار یک ویژگی خاص دیگر هم دارد و آن این است که گاهی با ضمیر سوم شخص از خودش حرف میزند. چنان که گویا دربارهء دیگری حرف میزند. این ویژگی عجیب را میتوان ناشی از خاص بودن وی به عنوان فردی که دارای نقص عضو است دانست. به علاوه همانطور که گفتیم این شخصیت نابغه گون با آن توانایی عجیب شکستن شیشه ها با جیغ، یک ناظر تمام عیار وقایع است. شکل تمام عیار ناظر بودن اسکار این گونه بروز پیدا کرده که حتی دربارهء خودش هم از بیرون حرف میزند. گونتر گراس در یک گفتگو دربارهء این ویژگی خاص اسکار گفته است: «اسکار ماتزه رات که یک کوتوله است حتی در سن بلوغ هم بچه است. قد و قوارهء او و منفعل بودنش سبب می شوند که او تبدیل به موجودی بشود با ابعاد بسیار متفاوت. او توهماتی دربارهء عظمت دارد، و به این دلیل است که گاهی به صورت سوم شخص دربارهء خودش حرف میزند، درست عین بچه ها. این جزئی است از خود بزرگ بینی او.»


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • صدای گوش نواز «طبل حلبی» گونتر گراس
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.