سومین جشن «سلام ماه» روز چهارشنبه بیستمین روز از خرداد ماه 1394 برگزار شد. لازم به ذکر است «سلام ماه» یکی از ابتکارات شهرستان ادب بوده که به مناسبت تولد شاعران و نویسندگان متولد هر ماه، جشنی برای آنها تدارک دیده شده و محفلی برای شنیدن خاطرات شاعران فراهم میآورد. پس از قرائت قرآن، محمدحسین نعمتی، شاعر و مجری این برنامه، ضمن خوشامد به مهمان، از اینکه سومین برنامهی سلام ماه هم در حال برگزاری است ابراز خوشحالی نمود و از مهمانان دعوت نمود تا در این برنامه حضور داشته باشند.
محمدرضا عبدالملکیان: «سیمین بهبهانی گفت چه بهتر که قیصر به چیزی اعتقاد دارد.»
نخستین مهمانی که در این جلسه صحبت کرد، محمدرضا عبدالملکیان شاعر و از موسسین دفتر شعر جوان بود. عبدالملکیان، پس از حضور ضمن خوشامد به مهمانان، از شهرستان ادب برای فراهم آوردن این جلسه تشکر و قدردانی کرده و این فعالیت را ستود و تصریح کرد: «هرچقدر میان اهل فرهنگ و ادب فاصله بیفتد، آسیبپذیری آنها نیز بیشتر خواهد بود. من بارها اعلام کردهام که شاعران و نویسندگان نیازمند تشکلی سراسری برای خود هستند تا حافظ منافع آنها باشد.» عبدالملکیان، آغاز فعالیت شعری خود را مسابقهی شعری که توسط وزارت ارشاد برگزار شده و در آن جایزهی نخست شعر جوان را برده بود، اعلام کرد. صاحب کتاب حالا که رفتهای، در خصوص دفتر شعر جوان اینگونه توضیح داد: «سال 1367، من، قیصر امینپور، سیدحسن حسینی و تعدادی دیگر از حوزه هنری جدا شدیم و فعالیت شعری جدیدی را تحت عنوان دفتر شعر جوان آغاز کردیم. در ابتدا در کتابخانهی پارک شهر ما دور هم جمع میشدیم و به وسیلهی فراخوان، از شاعران جوان دعوت میکردیم. بعد از اینکه آنها پذیرش میشدند، برای شاعران تهرانی هفتگی جلسهای را تدارک میدیدیم و اشعار شاعران شهرستانی را نیز یا به صورت مکاتبهای و یا به صورت نوارهای ضبط شده نقد میکردیم. اما من میخواهم اینجا در مورد قیصر امینپور و سیدحسن حسینی کمی صحبت کنم. با اینکه آنها از لحاظ سنی از من کوچکتر بودند، ولی من چیزهای زیادی را از آنها یاد گرفتم. حدود سالهای 60 و 61 بود که قیصر شعر میخواستم شعری برای جنگ بگویم را سروده بود. من همان زمان در دانشکدهی علوم اجتماعی کار میکردم و قیصر هم دانشجوی همان دانشکده بود. تا اینکه من به دیدار او رفتم و این سرآغاز آشنایی من بود.»
وی در ادامه، اشاره به خاطرهای از سیمین بهبهانی کرد: «در همان سالها، از قیصر، شعرهای زیادی در روزنامهها و مجلات چاپ میشد. تعدادی از روشنفکران در همان سالها بود که به دیدار سیمین بهبهانی –خداوند او را رحمت کند- رفته بودند. خانم بهبهانی سراغ قیصر را از این شاعران گرفته بودند و آنها گفته بودند که قیصر شاعر حکومتی و حزباللهی است. خانم بهبهانی هم در جواب اشاره کرده بود که چه بهتر که او شاعری است که به چیزی اعتقاد دارد؛ مشکل ما کسانی هستند که به چیزی اعتقاد ندارند. یادم هست که یک بار مسئولین کرمانشاه به این نتیجه رسیده بودند که میدان یا خیابانی را به نام قیصر کنند و او به شدت مخالفت کرده بود. از این جهت است که اعتقاد دارم قیصر از خیلی از پیرایهها دور بود و عاری از این مسائل بود.»
نعمتی پس از این، کلماتی را برای عبدالملکیان خواند تا وی احساس خود را نسبت به آن کلمات اعلام نماید: «خسرو شکیبایی به نظر من به تمام معنا شاعر و انسان بزرگی بود؛ در مورد گروس خوشحالم که راهی را که من شروع کردم، او با توانایی بیشتری آن را ادامه میدهد؛ عاشقانههای پسر نوح مرا یاد قیصر میاندازد. چون او این کتاب را خیلی دوست داشت و آقای مودب به کمک قیصر این کتاب را نهایی کرد؛ و در مورد شعر پسرم میپرسد تو چرا میجنگی من حس این را دارم که بچههای زمان گروس و همسن او، با این سوال و پرسش بزرگ شدند و زندگی کردند که چرا باید جنگید.»
و در آخر، این شاعر توانمند سپیدسرای کشورمان، دو شعر برای حاضرین خواند؛ نخستین شعر برای مرگ غلامرضا بروسان، همسرش الهام اسلامی و فرزند آنها که در سانحهی تصادف جان باختند، بود. در زیر بند نخستین این شعرها را میخوانید:
درختی که
فرزندش را شیر میدهد
اگر شاعر باشد
دو سهم میبَرَد...
***
عالیجناب
باور بفرمایید
ما قصور نکردهایم
اما همهچیز
همانگونه نیست
که ما میخواستیم...
حمیدرضا شاهآبادی: «مدرسهی رمان آموزش را در کنار خلاقیت و استعداد نویسندگان به کار میبندد.»
دومین مهمان این برنامه، حمیدرضا شاهآبادی نویسندهی توانای کشورمان و مدرس مدرسهی رمان شهرستان ادب بود. وی ابتدا پس از حضور خود، تصریح کرد: «من از دوستان و خانوادهی خوب شهرستان ادب بابت این برنامهی بسیار خوب سپاسگزارم و این کار را در کنار دیگر کارهای خوب این موسسه قرار میدهم.» در ادامه، صاحب کتاب دیلماج، در خصوص انتخاب نام خود اشاره داشت: «پدرم نام حمید را انتخاب کرده و چون مادرم نذری نزد امام هشتم (ع) در مورد من داشته است، رضا نیز به آن اضافه شده و نام من حمیدرضا شده است.» ایشان شروع داستان خود را با سریال تارزان که از تلویزیون پخش میشده و وی داستان آن را مینوشته است، دانست: «پس از آن در کلاس پنجم دبستان یکی از دوستانم کتاب بینوایان را به من هدیه داد و از آنجا من علاقهی بسیاری به داستان و رمان پیدا کردم. و علاقهی بسیاری که حتی تا کنون من به چخوف و مارک تواین و این افراد داشتهام، کمک بسیاری به نویسندگی من کرده است.»
پایان بخش این صحبت دوستانه، صحبتی در خصوص میزان اثرگذاری مدرسهی رمان بود: «زمانی من فکر میکردم داستاننویسی غیرقابل آموزش است و داستان باید از درون بجوشد. بعدها به این نتیجه رسیدم که این امر درست نیست و میشود داستان نوشتن را آموزش داد. شیوهی مدرسهی رمان، شیوهای بینابینی است؛ افرادی که خلاقیت دارند در این مدرسه حضور داشته و در عین حال از آموزشهای آنهم استفاده میکنند. من فکر میکنم این امر خیلی مفید و موثر باشد.»
علی داوودی: «مودب، واسطهی آشتی دوبارهی من با شعر بوده است.»
مهمان بعدی، علی داوودی، شاعر، نقاش، گرافیست و مدیر انتشارات شهرستان ادب بود. در ابتدا، او تاکید کرد که این صمیمیتهایی که به واسطهی این محافل به وجود میآید بسیار ارزشمند و خوب است؛ به شرط اینکه فراموش نکنیم در کنار چه بزرگان و افراد مهمی زندگی میکنیم.» در ادامه، او اعلام کرد که در پانزدهم خردادماه سال 1352 و در همدان متولد شده ولی بزرگشدهی قم است. داوودی در ادامه ذکر کرد در سال سوم ابتدایی فیلمی از تلوزیون در مورد شاعری پخش میشده و از آنجا وی علاقهای به شاعری پیدا کرده و اولین شعر خود را در این زمان سروده است. پس از این، در دبیرستان اشعار خود را به سیدحبیب نظاری میداده تا او در خصوص اشعارش نظر داده و آنها را نقد کند و سپس با ناصر فیض آشنایی پیدا کرده و وارد فضای جدی شعر شد. سالهای 1371 و 72، در کانونهای شعر دانشآموزی، پذیرفته شد و حضور پیدا کرد و توانست شعر را زیر نظر اساتید ادامه دهد.
صاحب کتاب نام تو چیست در ادامه در خصوص رابطهی بین نقاشی و شعر اشاره کرد: «نقاشی زبان اولیهی همهی آدمهاست. قبل از اینکه انسان بتواند حتی کلمهای بنویسد منظور خود را به صورت نقاشی بیان میکرده است. ضمن اینکه نقاشی بسیار آزادتر و فردیتر است و من آن را دوست داشته و دارم. شعر هیچ منافاتی با نقاشی ندارد؛ فقط بحث بر سر این است که مسئولیتهای من در حوزهی شعر خیلی بیشتر است و فرصتی برای پرداختن به نقاشی نداشتهام. در ابتدا، نقاشی برای من خیلی جدیتر از شعر بود. اما از جایی به بعد، شعر برای من جدیتر شد. من بیشتر از آنکه شعر بگویم، شعر نگفتهام؛ معمولا وقفههای بسیار طولانیای بین شعرگفتنهایم میافتاد و من در یکی از این وقفهها تصمیم گرفتم که دیگر شعر نگویم. تا اینکه روزی در مسجد دانشگاه تهران آقای مودب با من صحبت کرد و واسطهی آشتی دوبارهی من با شعر شد و این آغاز قرار گرفتن من در فضای شعری بود.»
یوسف قوجق: «شهرستان ادب را باید پایتخت ادب نامید.»
یوسف قوجق، نویسندهی ترکمن کشورمان، مهمان دیگر این برنامه بود. وی در ابتدا از شهرستان ادب بابت تدارک این برنامه تشکر کرد و تصریح کرد: «من شهرستان ادب را پایتخت ادب کشور میدانم؛ چون در ادبیات کارهای بسیار مهم و خوبی انجام میدهد. شهرستان ادبیها نیروهای بیتوقع، ساکت و پرباری هستند و این برای ادبیات کشور خیلی لازم و مهم است.» وی اشاره داشت: «نام مرا عمویم انتخاب کرد. چون در محلهای که من به دنیا آمدم و بزرگ شدم، رسم بر این است که خبر به دنیا آمدن بچهای را به دیگران بگویند. خبر به دنیا آمدن مرا برادرم به عموی من داد و او همان زمان مشغول خواندن سورهی یوسف از قرآن بوده است و بر همین اساس اسم من یوسف شد.» پس از این مقدمه، وی در خصوص کتاب لحظهها جا میمانند صحبت کرد: «من برای این کتاب خیلی زحمت کشیدم. سه سال کار میدانی انجام دادم.در خصوص این کتاب من از یک روحانی کمک گرفتم و او گفت نوشتن در مورد انقلاب خیلی کار دشواری است؛ به این دلیل که خیلی از افرادی که امروزه در مورد انقلاب حرف میزنند نقشی در آن نداشتهاند و خیلی از آنهایی هم که در آن روزها شرکت میکردند، امروزه گوشهنشین شدهاند. به این دلیل که بلافاصله پس از انقلاب، جنگ شروع شد، به نظر من، خیلی از شهدای انقلاب غفلت شده است و شاعران و نویسندگان باید روی این بخش از تاریخ کشورمان بیشتر کار کنند.» در ادامه، وی در خصوص کتابهای خود توضیح داد: «لحظهها جا میمانند جایزهی کتاب فصل، پنجمین جشنوارهی داستان انقلاب و قلم زرین را برد و اکنون کتاب وقت جنگ دوتارت را کوک کن توسط دفتر نشر فرهنگستان از بنده به چاپ رسیده است.»
سید وحید سمنانی: «آینههای ناگهان قیصر مرا شاعر کرد.»
یکی از مهمانان این برنامه، سیدوحید سمنانی، کارشناس دفتر شعر شهرستان ادب و از شاعران جوان کشورمان بود. وی آغاز توانایی شعری خود را به سال 1375 و خواندن شعری با موضوع "دنیا غروب آرزوهاست" دانست و اثری که بر روی او گذاشت. وی در ادامه اشاره داشت: «سالها بعد از این اتفاق، من کتاب آینههای ناگهان قیصر را خواندم و اثری که این مجموعه شعر بر روی من گذاشت، باعث شد که من به صورت جدی وارد فضای شعر شوم. سال 1377، آموزش و پرورش شهرستان اسلامشهر، جلسههای ادبیای را برگزار میکرد که آغاز آشنایی من با استاد خلیل عمرانی شد. خلیل عمرانی به زندگی من هدف داد. من تا آخر عمرم، خلیل عمرانی را مثل پدرم عاشقانه دوست خواهم داشت و به او احترام میگذارم. من هیچ نیستم ولی هرچه هستم از او دارم. استاد عمرانی به ما وصیت کرده بود که چیزی را که از او یاد گرفتهایم به دیگران هم بیاموزیم و من خوشحالم که تقدیر مرا به این سمت آورد که در جایی کار میکنم که با همین هدف تاسیس شده است.»
او، به عنوان صحبت پایانی خود، اشاره داشت: «امروزه فضای رفاقتی در جشنوارهها کمرنگ شده است؛ یکی از کارهایی که شهرستان ادب میکند این است که شاعران جوان را به دور از این فضاها دور یکدیگر گرد میآورد و تنها آنها را برای آموزش شعر در رقابت با یکدیگر قرار میدهد.»
حلالیت طلبیدن سیدحسن حسینی از حمیدرضا شکارسری
حمیدرضا شکارسری، شاعر دیگری بود که در این جلسه حضور داشت. وی در ابتدا از شهرستان ادب برای تدارک این مراسم تشکر کرده و در ادامه در خصوص ورود به فضای شعری، تصریح کرد: «کلاس اول نظری، در کلاس ادبیات بودم که یکی از بچههای مدرسه شروع به دویدن کرد و من این شعر را با خودم خواندم: به کجا چنین شتابان؟/ به دیار مهربانی/ به همان دیار کآنجا/ نبود ز کین نشانی. سال 1362، غزلی با مصراع نخستین نغمهی مستانه کجا؟ من کجا؟ سرودم که در مجلهی جوانان چاپ شد و در سال 1364 با آقای محمد مهدیزاده آشنا شدم و پس از آن به صورت مرتب اشعار من در مجلات مختلف چاپ میشد.» پس از این وی دلیل روی آوردن به شعر نو و نقد ادبی را برای حاضرین توضیح داد: «انتقال من از شعر کلاسیک به شعر نو دلیل خاصی نداشت؛ تنها احساس کردم که میتوانم در آن زمینه فایدهی بیشتری داشته باشم و خدمت بیشتری به فضای ادبی کنم. اما در مورد نقد ادبی، سالی که چاپ اول کتاب گنجشک و جبرئیل سیدحسن حسینی به چاپ رسید. من این مجموعه را خیلی دوست داشتم و بارها آن را خواندم. بعد از اینکه چندین بار آن را مطالعه کردم، احساس کردم که باید چیزی در مورد آن بنویسم و آنجا بود که نقد نوشتن را شروع کردم و احساس کردم که کاری خیلی سختتر و پیچیدهتر از کاری است که من فکر میکردم. به همین دلیل شروع به مطالعه و کسب آگاهی در این مورد کردم و نوشتن نقد را به صورت حرفهای پیگیری کردم.»
پس از این، در ادامه اشاره کرد: «به نظر من شعر آموختنی است؛ خصوصا زمانی که بحث معماری عروضی مطرح باشد، آموختن به شاعر کمک بسیاری میکند و در شکوفا شدن قوهی شعری او تاثیر بسیاری میگذارد. از همین رو من شروع به برگزاری جلسات نقد شعر در فرهنگسرای خاوران کردم و خدا را شکر، از این جلسه شاعران بزرگ بسیار برخاستند که محمود حبیبی کسبی و مجید سعدآبادی که در این جلسه حضور دارند از نمونههای آنها هستند. سالهای 1363-64 بود که من به جلسهی شعری که در حوزه توسط آقای قیصر امینپور و سیدحسن حسینی و خیلی از افراد دیگر حضور داشتند که من شعری در آنجا خواندم و آقای سیدحسن حسینی آن را به صورتی نقد کرد که من تصمیم گرفتم شعر را کنار بگذارم! بعد از زمانی نسبتا طولانی، مثنویای را که من برای سیدحسن حسینی نوشته بودم را برایش خواندم؛ پس از تمام شدن مثنوی سیدحسن حسینی مرا در آغوش کشید و از من حلالیت طلبید.»
در پایان، نعمتی از اولین و آخرین کتاب خوبی که حمیدرضا شکارسری خوانده بود را از او پرسید. وی اذعان داشت: «اولین کتاب خوبی که خواندم، در کوچه باغهای نشابور اثر استاد شفیعی کدکنی و آخرین کتاب خوب، کتاب هوای حوصله ابری است اثر محمدرضا ملکیان بود.»
لزوم داشتن نگاه تحلیلگر شاعر و حرکت وی با زمانهی خود
پس از پایان صحبتهای شکارسری، از محمود حبیبی کسبی دعوت شد تا به بهانهی تولد خود، با حاضرین صحبت کند. وی در خصوص تاریخ تولد، انتخاب نام خود و آغاز علاقه به شاعری به این صورت توضیح داد: «نام مرا پدربزرگم و با کمک طلبیدن از قرآن انتخاب کرده است. من متولد تهران و تاریخ هفدهم خرداد سال 1360 هستم. در سنین 17 و 18 سالگی بودم که اولین جلسات شعری جدی را در فرهنگسرای خاوران تحت نظر استاد شکارسری و در حوزهی هنری که توسط سیدحسن حسینی، آقایان براتیپور و معلم برگزار میشد میرفتم. از این حیث عقیده دارم که در خصوص پیشرفت در شعر، هم استعداد و هم تحصیلات دانشگاهی تاثیر دارد ولی یکی از عواملی که تاثیر بسیار زیادی بر رشد شعر دارد، جلسات بیرونی و کارگاههای نقد شعر است. ضمن اینکه من به این امر اذعان دارم که شاعر اگر بتواند با نگاه تحلیلگرانهاش و همگام با زمانهی خودش حرکت کند میتواند پیشرفت داشته باشد و من هم سعی کردهام از این قاعده پیروی کنم تا بتوانم موفق باشم.»
در ادامه، وی در خصوص شاعرانی که بر وی تاثیر بسیار گذاشتهاند تصریح کرد: «در خصوص شاعران معاصر، اساتیدم آقایان میرشکاک، معلم، سیدحسن حسینی و در خصوص شاعران کهن و قدما، از شاعران دوران صفوی تاثیر بسیار زیادی پذیرفتم. و در نهایت از شهرستان ادب، برای تدارک دیدن این مراسم و آماده کردن زمینهای برای دیدار شعرا با یکدیگر کمال تشکر را دارم.»
"بنویسید که بم مظهر گمنامیهاست..."
حامد عسگری، شاعر و ترانهسرای خوب کشورمان، یکی دیگر از میهمانان این برنامه بود. وی متولد دهم خردادماه سال 1361 و در شهرستان بم بوده و نام وی را پدرش برای او برگزیده است. او در خصوص شروع شاعری خود اشاره داشت: «مدرسه که میرفتم، یکی از مغازههای نزدیک مدرسهی ما یک کتابفروشی بزرگی بود. من کتاب در حیاط کوچ پاییز در زندان را پشت ویترین این مغازه میدیدم و از آن خیلی خوشم میآمد. تا اینکه یک بار از پدرم به بهانهی خرید جوراب ورزشی پول گرفتم و رفتم این کتاب را تهیه کردم و این آغاز علاقهی من به شعر و سرودن شعر بود. پس از آن، چهارپارهای برای مردم فلسطین سروده بودم و برای شرکت در مسابقهای ارائه دادم. مسئولین وزارت ارشاد باور نکردند که من این شعر را خودم سروده باشم و به همین دلیل به من گفتند که اگر میخواهی ثابت کنی این را خودت نوشتهای، همینجا دو بند به آن اضافه کن. من خیلی از این کار ناراحت شدم ولی دو بند را به آن اضافه کردم و برگزیدهی آن جشنواره هم شدم.»
در پایان، وی در خصوص آمدناش به تهران گفت و چندین خاطرهی دیگر، پایانبخش سخنان او بود: «زلزله که آمد، من مجبور شدم با دستان خودم، تن بیجان 47 نفر را از زیر خاک دربیاورم و همین باعث شد که من بسیار از آن ماجرا ضربه بخورم. یکی از بستگان من که در دانشگاه کار میکرد، شرایط را فراهم آورد که من برای ادامهی تحصیلم از کرمان به تهران منتقل شوم و از آن به بعد ساکن تهران شدم.»
مجید سعدآبادی: «آرزو دارم کتابم برای امام رضا (ع) به سرانجام برسد.»
آخرین شاعر متولد این ماه، مجید سعدآبادی بود. وی متولد 23 خرداد ماه سال 1362 بود. وی در خصوص آغاز علاقه به شاعری اشاره داشت: «قبل از اینکه در مورد ورود به فضای شعر بنویسم، باید به این نکته هم اشاره کنم که من هیچوقت خاطرهی خوشی از تولد نداشتهام! چون درسم در مدرسه خیلی خوب نبود و دقیقا چند روز قبل از تولد من و بعد از اینکه همهی اعضای خانواده کادوی تولد من را تهیه میکردند، کارنامهام را از مدرسه میگرفتند و به عنوان تنبیه برای اینکه درسم را نخواندهام، کادوهای تولدم را نمیدادند و جشن تولد هم برایم نمیگرفتند! اما در مورد ورود من به فضای شعر و ادبیات باید بگویم که من برخلاف بسیاری از شاعران دیگر، ابتدا شعر گفتم بعد مطالعه کردم. علت آن هم این بود که پدر من یک سوپر مارکت داشت و من در آنجا کار میکردم. زمانی که در مغازه بودم، روی جعبهی مواد غذایی، با خودکار چیزهایی را مینوشتم که بعدها شکل شعر به خود گرفت. پس از این، یکی از دوستانم، دیوان حافظی را به من هدیه داد و این آغاز علاقهی من به ادبیات کهن ایران بود. در ادامهی علاقهی من به ادبیات، با جلسات استاد شکارسری آشنا شدم و این آغاز ورود جدی من به ادبیات بود.»
در ادامه، وی چندین سوال و دغدغهی اصلی خود را در مورد شعر گفتن با حاضرین در میان گذاشت: «من شور بسیاری برای نوشتن داشتم و دارم و برای یک سالی که در پیش دارم آرزو میکنم که بتوانم کتابی که برای امام رضا(ع) شروع کردهام را به پایان برسانم. اما همیشه وقتی در مورد شعر نوشتن فکر میکنم به یاد این قسمت از شعر آقای قزوه که برای مرحوم آقاسی سروده بود فکر میکنم شاعری عزت است یا خواری؟ استاد محقق همیشه میگفتند که شعر سرودن شاعران، جزء روزی آنهاست و وقتی شعر میگویند بخشی از روزی خود را به این صورت از خدا میگیرند. من عقیده دارم که شعر از بیرون خیلی زیباست ولی وقتی فردی درون آن قرار میگیرد اصلا زیبا نیست؛ چون شاعر مجبور است همهی زیباییها و خاطرههایی که شاید نباید از وجود خود خارج کند، برای مخاطباش بیرون بریزد. شاعر همیشه باید گوش به زنگ ماجرایی باشد که قوهی شاعری او را برانگیزد. برای من همیشه این سوال بوده است که این کار اساسا کار درستی است که ما خودمان را از لذت زندگی محروم کنیم چون مخاطبانمان باید لذت ببرند؟»
و در پایان، سخنان سعدآبادی با ذکر اولین و آخرین کتابی که خوانده و آنها را دوست داشته است، به پایان رسید: «سال 1380، کتابی از آقای سیاوش کسرایی خواندم که خیلی بر من تاثیر گذاشت و من آن را خیلی دوست داشتم. اما در مورد آخرین کتاب باید اشاره کنم که کتاب پذیرفتن از گروس عبدالملکیان، کتابی بود که خیلی مفید و خوب بود برای من و آن را خیلی دوست داشتم.»
این جلسهی صمیمی، با بریدن کیک توسط شاعران، عکس یادگاری و صرف کیک پایان یافت.