شهرستان ادب: هفتمین نشست ماهانهی لذت داستان، با حضور احمد دهقان در روز سهشنبه مورخ هفتم مهرماه در فرهنگسرای سرو برگزار شد. در این جلسه، ابوذر هدایتی نویسندهی جوان کشورمان به خوانش داسانی برای حاضرین پرداخت. در ابتدای این جلسه، مجید اسطیری، پس از سلام و خوشامدگویی به تمامی حاضرین، آرزو کرد تا در این جلسه از لذتهای خواندن و نوشتن بهرهمند شوند. وی پس از این مقدمهی کوتاه، از احمد دهقان دعوت نمود تا تجربیات خود را در زمینهی نویسندگی با حاضرین در میان بگذارد.
دورهی نوجوانی دورهی کلیدی زندگیام بود.
این نویسندهی توانمند کشورمان در خصوص تاثیر کودکی در نوشتههای خود اشاره داشت: «گمان من این است که همهی نویسندهها اینگونه هستند که یک دورهی زندگی آنها دورهی طلایی زندگیشان است و آن دوره برای آنها خیلی اهمیت دارد. برای بعضی، این دوره، کودکی است، برای رخی دیگر نوجوانی، جوانی و سایر دورههای زندگیشان. برای من دورهی نوجوانی دورهی کلیدی زندگیام بود. در خصوص دوران کودکیام ممکن است حرف چندانی برای گفن نداشته باشم! بچهی خیلی خوبی بودم، درسخوان بودم و بنابراین حاشیهی خاصی در زندگیام نداشتم که بخواهد بر زندگی من موثر باشد. به همین خاطر است که وقتی میخواهم به کودکی خودم مراجعه کنم، خیلی قصه در آن نمیبینم. همهی همنسلهای من این ویژگی را دارند که وقتی وارد دورهی نوجوانی شدیم، اتفاقات بزرگی در کشور روی داد. به همین خاطر دوران نوجوانی من، دوران طلایی زندگی من است. این بدون حاشیه بودن دوران کودکی من، هیچوقت هم برای من ایجاد حسرت نکرد و هیچوقت هم این آرزو را نداشتم که کاش کودکی پرخاطرهتری میداشتم. من فکر میکنم که ما یکدفعه مجبور شدیم مرد شویم. یعنی اینکه من پانزده سال و نُه ماهم بود که به جبهه رفتم و به همین علت است که میگویم خیلی ود بزرگ شدم. من در همان سن، در دو عملیات خیلی بزرگ شرکت کرم. یکی از آنها آزادسازی خرمشهر بود. خیلی زود مجبور شدیم که بزرگ شویم و بزرگی کنیم. اما این دلیل بر این نمیشد که بخواهم ادعا کنم نسل سوخته هستیم. ما نسلی بودیم که چیزهایی را دیدیم که احتمالا خیلیها حسرت دیدن آن لحظات را دارند.»
نگاه انسانی به جنگ، فراموششدهی ادبیات جنگ است.
نویسندهی سفر به گرای 270 درجه، در ادامهی سخنان خود، در خصوص نگاه شخصی خود به جنگ که خود به آن رسیده و سپس آن را به زبان ادبیات و داستان ترجمه کرده است، تصریح کرد: «جنگ یک رویداد خیلی بزرگ است و من فکر میکنم خیلی بزرگتر از ما آدمهاست؛ به همین دلیل است که هر کس از منظر خودش به جنگ نگاه میکند و همینطور منظر هیچکس نسبت به جنگ کامل نیست. اما گاه نوعی منظر جمعی به وجود میآید که آن منظر جمعی ممکن است منظر خیلی درستی نباشد: منظر تبلیغاتی به جنگ. زمان عملیات بیتالمقدس، قبل از آزادی خرمشهر، ما به شلمچه رسیدیم. که مصادف بود با تاریخ 22 اردیبهشت 1361. شب قبل از آن، عملیات وحشتناکی در آن جا جریان گرفته بود؛ در واقع عملیات یتالمقدس چهار مرحله داشت که ما مرحلهی سوم آن را پیروز نشده بودیم. در حالی که اکنون شما هرجایی که میبینید میگویند عملیات بیتالمقدس در سه مرحله انجام شد؛ این یک مرحله حذف شد. ما به جایی رسیدیم که آنقدر جنازهی بچههای خودمان ریخته بود که ما مجبور بودیم طوری قدم برداریم که پا بر روی جنازههای خودی نگذاریم. ما از کنار اینها گذشتیم، به ما گفتند سنگر بکنید و صد متر آنطرفتر از ما جنازهها ریخته بودند. دژی بود اطراف ما که یک تانک عراقی بر روی آن بود و شب قبل نیروهای خودی آن را زده بودند. من با دوستم، شروع کردیم به سنگر کندن. بعد از کندنِ سنگر، ما سراغ تانک رفتیم و دیدیم یک عراقی آنجا پنهان شده است. عراقی، مرد میانسال دیلاقی بود که به سنگر خودمان برگرداندیم و منتظر ماندیم تا گروهِ مسئول اسرا بیایند و این اسیر را ببرند. بعد از آن ما دوباره به تانک برگشتیم و تیلههایی که از اجزای تانک بود را برداشتیم و قبل از عملیات خواستیم با بچهها ماتبازی کنیم. ماتبازی به این صورت بود که چالهای میکندیم و بعد از فاصلهای سعی می کردیم که آن تیله را در آن بیندازیم. بعد از اینکه مقداری بازی کردیم، دعوای من و دوستم بر سر تیلهها بالا گرفت، تا اینکه مرد عراقی که اسیر ما شده بود، آمد و ما را بوسید و همانطور که به عربی چیزی میگفت ما را مجبور کرد هم را ببوسیم و مایهی آشتی ما شد. فکر میکنم نگاه انسانی به جنگ، فراموششدهی ادبیات جنگ است.»
در ادامه، یکی از نویسندگان ادبیات دفاع مقدس ما در خصوص ثبت خاطرات خود در جبهه اشاره داشت: «من گاهی خاطرات خود را در جنگ ثبت میکردم؛ اما نه به این گمان که آنها را به رشتهی تحریر درآورم و تبدیل به داستان کنم. البته یادداشتهایی را مینوشتم و مثلا در خصوص برخی عملیاتها مانند عملیات بیتالمقدس از ابتدا به انتها یادداشت دارم. ولی یادداشتها برای این نبود که از آنها استفاده کنم. جالب اینجاست که از یادداشتهای خودم در داستانهایم استفاده نکردهام.»
میخواستم رمانی را در مورد جنگ بنویسم که اگر کسی آن را خواند، بگوید که جنگ ما همین بوده است.
احمد دهقان، در ادامهی سخنان خود در خصوص کتاب سفر به گرای 270 درجه و نزدیکشدن آن به خاطره نویسی توضیح داد: «من این امر را قبول دارم. چون انتخاب منِ راوی در آن، داستان را به خاطرهنویسی تبدیل میکند. اساسا من راوی این پتانسیل را دارد که رمان را به مرز خاطره و استفاده از ظرفیتهای آن نزدیک کند و این موضوع را هم کاملا آگاهانه انخاب کردهام. در خصوص این رمان، باید بگویم من میدانستم که میخواهم چه چیزی را بنویسم؛ من میخواستم رمانی را در مورد جنگ بنویسم که اگر کسی آن را خواند، گوید که جنگ ما همین بوده و این روایتی درست از جنگ ماست. من این مثال را بارها زدهام که فیلم نجات سرباز رایان وقتی که ساخته شد، تعدادی از کهنهسربازهای جنگ جهانی دوم را جمع میکند و برای اولین اکران، فیلم را به آنها نشان میدهد. خود کارگردان میگوید که وقتی این سربازها این فیلم را میدیدند، مدام اضطراب داشته است که نظر سربازها در مورد این فیلم به چه صورت بوده است. بعد از اینکه فیلم تمام شده است، سربازها اذعان داشتهاند که جنگ در روز ششم ژوئن در ساحل نرماندی همین بوده است که شما به تصویر کشیدهاید. دوست داشتم رمانی بنویسم که اگر کسی جنگ را دیده بود و رمان مرا میخواند، بگوید جنگ همانی است که در این کتاب به تصویر کشیده شده است. به این خاطر میگویم که انتخاب من راوی آگاهانه انتخاب شده است که من به دنبال هیچ فرمی برای این رمان نبودم؛ یعنی همهی فرمها را میخواستم بیرون بریزم. میخواستم هیچ فرمی نباشد تا به روند داستان من ضربه بزند. دنبال فرم سادهای بودم که این حجم بزرگ قصه را بتواند روایت کند.»
دفاع در کنار ضدجنگ قرار نمیگیرد.
در ادامه، صاحب کتاب من قاتل پسرتان هستم، در خصوص جایگاهی که این کتاب در ادبیات ضدجنگ دارد، افزود: «اگر بخواهیم از زاویهی دید تعابیری که از زبان خیلی از افراد از جمله امام خمینی(ره) به مسئلهی جنگ و ضدیت با |آن نگاه کنیم، خاطرهای که من چندی پیش به آن اشاره کردم، ضدجنگترین خاطرهای بود که میشود آن را تعریف کرد. این را بارها گفتهام که قصهی ضدجنگ باید جایی شکل بگیرد. در ادبیات اروپا که نگاه میکنیم، میبینیم که تمامی سبکهای ادبی، دلیلی دارند که شکل میگیرند. معمولا در اروپا به این صورت است که در جامعهای اتفاقی میافتد، سبک زندگی را تغییر میدهد و به دنبال آن سبک ادبی نیز تغییر میکند. یعنی درونمایهی اجتماعی است که سبک را به وجود میآورد و به همین خاطر است که در ادبیات آلمان، ادبیات ضدجنگ بسیار پررنگ است. به این دلیل که در دو جنگ جهانی این کشور متجاوز بود و در نهایت هم بدل به ویرانه شد؛ چه به لحاظ فرهنگی و چه به لحاظ اقتصادی. همین حالا هم میبینیم که وقتی در اثر جنگها مردم کشورهای منطقه به کشور اروپا فرار میکنند، آلمان آنها را میپذیرد. چون در تلاش اس که خودش را بازسازی کند و محبوبیت از دسترفته را دوباره به دست آورد. در کشور آلمان ادبیات ضدجنگ به وجود میآید. چون کشوری است که متجاوز بوده است. در عراق هم این اتفاق میافتد. اما در کشور ما این رویکرد به جنگ به وجود نمیآید چون اتفاقی که باید منجر به تغییر سبک زندگی و پس از آن سبک ادبی باشد، رخ نداده است. در واقع دفاع در کنار ضدجنگ قرار نمیگیرد. دفاع، همواره زیباترین تابلو هر کشوری است و این هیچگاه منجر به پشیمانی و پریشانی نمیشود. به همین خاطر من خیلی معتقد نیستم که ما ادبیات ضدجنگ در کشور خودمان داریم تا بخواهیم نمودهایی از آن را داشته باشیم؛ خاطرات، رمانها و فیلمهای تلخی از جنگ داریم اما ضدجنگ نیست.»
جنگ مردان خودش را میآفریند.
پس از این، دهقان در مورد کتابهای دشتبان و بچههای کارون که در خصوص ادبیات جنگ و نوجوانان است، تصریح کرد: «برای نوجوانها نوشتن، یکی از لذتبخشترین دوران نویسندگی هر فردی است. نویسنده سعی میکند خودش را از تمامی تلخیها و چیزهایی که نمیپسندد دور کند و داستانی سرشار از شادی برای مخاطباش بنویسد. به همین خاطر رمانهایی که خودم در این زمینه نوشتهام، سعی کردهام سرشار از شادی باشد؛ من وقتی این رمانها را مینوشتم سعی میکردم که طنز در آن هم حتما وجود داشته باشد. وقتی که برای بچهها از مسئلهی هولناکی مانند جنگ مینوشتم، سعی میکردم با بار شوخی و طنز کمی از هولناکی آن کم کنم. این مختصات همیشه در ذهن من بوده و من همیشه این را گفتهام که برای من نوشتن قصهی نوجوان خیلی لذتبخش است. جنگ، آدمهای خودشان را میآفریند؛ همچنان که سیل و ویرانیهای دیگر هم همین کار را انجام میدهند. ما میبینیم که در جنگ همهی بچهها مرد میشوند؛ مجبورند که مرد شوند. چون باید کارهایی را انجام دهند که در حالت عادی از انجام آن ابا دارند. ما در جنگ میبینیم که بچهی سیزدهساله مجبور است بار تمام خانوادهی خودش را به دوش بکشد. بنابراین جنگ مردان خودش را میآفریند؛ همچنان که انقلاب و جنگ نویسندهی خودش را میآفریند. در جنگ، روابط، دیگر روابط کوچه و بازار نیست. در جنگ، باقی روابط اینگونه نیست. مهمترین کاری که ما در زندگی خودمان انجام میدهیم، خرید و فروش است، اما در جنگ هیچچیزی خرید و فروش نمیشود؛ بلکه داده و ستانده وجود دارد. به همین دلیل است که جنگ همهچیز را متحول میکند و درست به همین دلیل است که روابطی که در زمان جنگ وجود دارد را نمیتوان با روابطی که در شرایط عادی زندگی وجود دارد مقایسه کرد و درست ناشی از همین امر است که روابط بزرگترها و کوچکترها دگرگونه میشود و یکرنگی میان این روابط با دیگر عرصهها و موقعیتهای زندگی ما متفاوت است.»
در پایان، این نویسندهی خوب کشورمان در مورد دشواریهای نویسندگی و عادتهای نویسندگی خود سخن گفت: «نویسندگی مانند کشف و شهودی است که گاه انسان میماند و گاه تند میرود. بچههای کارون را من خیلی راحت و بدون هیچ سختی نوشتم؛ از ظهر به بعد فکر میکردم و صبح فردا، آن را مینوشتم. قصهای بود که همهچیز آن در دست من بود. سر به گرای 270 درجه را من نوشتم و به پایان رساندم، اما به این نتیجه رسیدم که این داستان کامل نیست. میدانستم این داستان چیزی کم دارد اما نمیدانستم این کمبود چه چیزی است. شاید دو ماه ظول کشید و من با خودم کلنجار میرفتم تا بفهمم این داستان چه چیزی را کم دارد. یک بار با یکی از دوستانم سوار بر موتور از میدان سرچشمه به سمت توپخانه میرفتیم، داشتیم در مورد یکی از افرادی که در جبهه بود صحبت میکردیم و من آنجا در ذهنم ناگهان میرزا را ساختم: فردی که لکنت دارد، سرشار از طنز است و با اینکه لکنت دارد و همه او را اذیت میکنند، از پس خودش برمیآید و جواب همه را میدهد. من آنجا بود که فهمیدم داستان من میرزا را کم دارد. و این باعث شد که من دوباره داستان را بازنویسی کنم. در مورد عادتهای نویسندگی هم باید بگویم که من قبلا شبها داستانهای خودم را مینوشتم اما بعد از مدتی، صبح حوالی هفت صبح شروع میکنم و یک تا دو بعدازظهر آن را تمام میکنم. عصرها هم آنچه را که باید بخوانم میخوانم. اینکه نویسنده چه ساعتی و چه کنجی مینویسد به عادتهای خود فرد بستگی دارد. من قبلا فقط روی کاغذ و فقط با مداد مینوشتم. اما به تدریج این عادت خودم را عوض کردهام و مدتهاست که فقط نوشتهی خودم را تایپ میکنم. مثلا من موقعی که کتاب سفر به گرا را مینوشتم، اگر جایی در صفحه اشتباه میکردم، تمام صفحه را پاکنویس میکردم چون بر روی نظم خروجی کتاب خیلی دقیق بودم و خیلی اهمیت میدادم. اما حالا با استفاده از لپتاپ خیلی از مشکلاتی که پیش از این داشتم حل شده است.»
وی در پایان، در خصوص داستان بلدرچین خود، افزود: «شخصیت اصلی این داستان مردی بود که آبادانی بود و شکل خاصی حرف میزد. خدا حافظ او باشد، هنوز هست و عادتهای حرف زدناش هم تغییری پیدا نکرده است. ما در فاو بودیم و عملیات خیلی سنگین بود و عراقیها به سنگینی بر روی ما آتش میریختند. در این جریان بود که وی زمان ناهار ما، بر روی سنگر رفت و با گونیها توانست یک سوراخ برای خودش ایجاد کند و شروه به تیراندازی به سمت عراقیها کرد. وی فردا صبح، مرا صدا کرد و از من خواست به مقر وی بروم. به خط عراقیها نگاه کردم و دیدم حتی یک نفر در خط عراقیها نیست. کسی که بلدرچین را خوانده باشد میتواند این شخصیت را در این داستان پیدا کند.»
پس از پایان یافتن سخنان دهقان، هدایتی داستان خود را جهت نقد شدن برای مخاطبان خواند. پس از آن، دهقان در مورد این داستان اشاره کرد: «مخاطب وقتی نویسنده را نمیشناسد و داستان او را میشنود، بیشتر دوست دارد بداند این داستان چقدر فکرشده بوده است. این داستان، کاملا فکرشده بود؛ یعنی میدانست که در لحظه به لحظهی قصه باید چه اتفاقی بیفتد. از این منظر، من این داستان را کاملا پسندیدم و آن را قصهی کاملا خوب میدانم. این فکرشدگی در داستان کوتاه خیلی اهمیت دارد و به این معنی است که نویسنده خواننده را آنقدر تیزهوش میبیند که برای تکتک لحظههای همراهی مخاطب با او برنامه دارد. و این جزء نکات اساسی این قصه بود. دو نقص خیلی جزیی این داستان داشت؛ در جایی زاویهی دید تغییر کرده است. تغییر مکان شخصیتها بدون اینکه اشارهای در متن به آن شود نیز اتفاق افتاده بود. که البته نکات ظریفی بود که توجه به آن باعث قوت بهتر داستان باشد.»
اسطیری در مورد این داستان اشاره داشت: «زاویهی دید هم به نظر من خیلی نقش مهمی داشت. زاویهی دید اول شخص جمع، باعث شد که در انتها همهی این جمع در موضع اتهام قرار گرفتند و من فکر میکنم که زاویهی دید عنصر خیلی مهمی در این داستان بود. مانند داستانی از ویلیام فاکنر که در آن همه ی شخصیتها صحبت میکنند. در اینجا هم وجدان که در بین این خانوادهی معتبر، چنان لگدمال میشود که قاتل استخدام کنند. من این داستان را خیلی دوست داشتم و برای آقای هدایتی آرزوی موفقیت میکنم.»
در پایان، اسطیری ضمن تشکر از حاضرین، از آنها دعوت نمود تا در برنامههای بعدی لذت داستان حضور به هم رسانند.