موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
پرونده‌کتاب «شاه‌کشی»

در جریان کشتن شاه ! | یادداشتی از مهدی پیرهادی

30 اردیبهشت 1398 14:01 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 4.8 با 5 رای
در جریان کشتن شاه ! | یادداشتی از مهدی پیرهادی

شهرستان ادب به نقل از رجانیوز: بعد از رمان برکت که سوژه‌اش زندگی تبلیغی روحانیون بود، ابراهیم اکبری دیزگاه در «شاه‌کشی»، که شهرستان ادب آن را منتشر کرده، به سراغ دورۀ پهلوی دوم رفته است. راوی شاه‌کشی سهراب است؛ کسی که پدرش را سال 42 در مدرسۀ فیضیه به شهادت رسانده‌­اند. او حالا بعد از هشت سال کلت به دست گرفته و قصد دارد محمدرضا پهلوی را در جریان جشن‌های 2500 سالۀ شیراز ترور کند تا هم انتقام پدرش را گرفته باشد و هم شجاعتش را به خانواده نشان دهد. داستان شاه‌کشی از 24 ساعت مانده به جشن شروع و در جشن تمام می­شود. داستانی 256 صفحه‌‌ای که خواننده را با حالات و درونیات آدمی که قصد کشتن شاه را دارد، آشنا می‌کند.

اگر خواننده دافعه‌ای که جلد بد کتاب ایجاد کرده را پشت سر بگذارد و وارد داستان شود، از همان فصل یک در جریان سیالی می­افتد. جریانی که با قلم روان نویسنده همراه شده و قطره‌چکانانه به خواننده اطلاعات می‌دهد و او را به این‌سو و آن‌سو می‌­کشاند. از خواب و خیال گرفته تا واقعیت و حتی به دل تاریخ. جریانی که البته در تمام 17 فصل کتاب پر از پرش ذهنی است و عادت کردن به آن حوصله می­خواهد. رفت و برگشت‌های پی‌درپی بین خیال و واقعیت و همراه شدنش با جملات کوتاه پرشمار، ضرباهنگ کار را زیاد کرده است. تکنیک‌هایی که­ سعی دارند مخاطب را به سهراب و احوالش نزدیک کنند. هرچند حجم زیادی از این رفت و برگشت‌ها در فضای تخت جمشید روی می­دهند و روایت را به تکرارهای زائد می‌اندازند. تکرارهایی که اگر نبودند، حجم رمان کمتر می‌شد و از طرفی قدرتش افزایش می‌­یافت.

اکبری دیزگاه در رمانش از بسیاری گروه‌های مبارزۀ آن دوره نماینده دارد؛ از چپ‌ها گرفته تا روحانیون. سهراب اما خودش عضو هیچ گروهی نیست و تصمیمش برای ترور کاملاً شخصی است. تصمیمی که پر از تردید است و این شک تا آخر همراهش می­ماند.

چند خط از رمان:

«به ساعتم نگاه می‌كنم. یك ربع به چهار است. نگاه می‌كنم و ترس برم می‌دارد. دوسه‌ بار تصمیم گرفته‌‌ام هیچ ‌اقدامی نكنم، یعنی من هم مثل دیگران فردا بعد از تمام ‌شدن برنامه برگردم خانه.
ولی مدام رعشه‌های مادرم می‌‌آید جلوی چشمم. اعترافات حجت می‌آید جلوی چشمم. جیغ‌های مهسا می‌‌آید جلوی چشمم.
حرف‌های پیكار در گوشم می‌پیچد كه می‌گفت: «باید بكشی... من خودم دیدم خون برادرم در خیابان جاری شد، چون من كاری نكردم. ازش خوكی بیرون آمد و دمش را فرو كرد در گوشم. هرچه داد زدم افاقه نكرد.
این خواب را برای من روز آخر تعریف كرد؛ درست وقتی می‌خواستیم خداحافظی كنیم.
به من گفت: «نگذاریم آن خوك خون ما را پایمال بكند بعد دمش را فرو كند در گوش ما! نگذار این كار را بكند! فقط تو می‌توانی آن خوك را بكشی.
- چشم
- من خودم رفتم از یك اهل دل پرسیدم. گفتند شما انتقام خونتان را نگرفتید؛ آن مرد كه خورد و خوك شد. نمی‌دانم این خوك‌ها از من چی می‌خواهند.
از طرفی، هم می‌ترسم هم احساس می‌كنم كارم شاید درست نباشد. یعنی ارزشش را دارد جان خودم را به خطر بیندازم؟»

 

با اینکه شاه‌کشی در یک بازۀ 24 ساعته روایت می‌­شود، اما نویسنده طعم حوادث تلخ سال‌های 42 تا 50 را به خواننده می­چشاند و از خفقان آن دوره هم حرف می­زند. شاه‌کشی جریان روانی است که عمق خیلی زیادی ندارد، اما افتادن در آن ارزشش را دارد.


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • در جریان کشتن شاه ! | یادداشتی از مهدی پیرهادی
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.