موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
دربارۀ روایت‌های بلعم باعورا در قرآن و عهد عتیق

بلعم، تیپ یا شخصیت؟ | یادداشتی از محمدقائم خانی

05 تیر 1398 11:09 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 5 با 5 رای
بلعم، تیپ یا شخصیت؟ | یادداشتی از محمدقائم خانی

شهرستان ادب: بلعم باعورا از علمای بنی اسرائیل بود که داستانش در عهد عتیق و قرآن آمده است، اما به دو گونۀ متفاوت. محمدقائم خانی در یادداشتی این دو روایت را از منظر داستانی و کنش شخصیت مورد بررسی قرار داده است. 

مقدمه‌ای در باب شخصیت

شخصیت، فصل ممیز قصه‌گویی قدیم و داستان‌پردازی جدید است. قصه‌ها مملو از تیپ‌ها هستند، ولی داستان‌های جدید بدون شخصیت به وجود نمی‌آیند. هرچند نمی‌توان به این راحتی در این گزاره‌ها شک کرد، ولی از طرف دیگر مرز زمانی مشخصی هم نمی‌توان برای انتقال از قصه‌های تیپ‌محور به رمان‌های شخصیت‌محور معین کرد. مفهوم شخصیت از ابتدای رمان‌نویسی تابه‌حال چنان دچار تغییر شده که انتخاب هر تعریفی می‌تواند زمان ظهور شخصیت‌ها را بیش از یک قرن جابه‌جا کند. اگر شخصیت را همان فردیتی بدانیم که لیبرال‌ها معرفی می‌کنند، نه تنها از ابتدای قرن شانزدهم، بلکه در دورۀ باستان هم می‌توانیم سراغ شخصیت‌های متعددی برویم. اگر شخصیت را علیه روزمرگی حاکم بر زندگی تیپ‌ها تعریف کنیم، ظهور شخصیت را باید به قرن نوزدهم (یعنی زمان پیدایش اولین رمان‌های اگزیستانسیالیستی) نسبت بدهیم. البته حواس‌مان به استثناهای اندک پیش از آن هست، ولی اصل ماجرا به قرن نوزدهم بازمی‌گردد. 

بحث بر سر انتخاب یک مبنا و دلابل آن، بسیار مطول خواهد بود و در اینجا مجبوریم از این قضیه عبور کنیم. تمرکز بر مباحث متافیزیکی ما را از امور حسی دور و قالب شخصیت را چنان تنگ می‌کند که بسیاری از بزرگان ادبیات از آن خارج می‌شوند. توجه زیاد به امور روزمره هم آدم‌ها را در حالات درونی شبیه هم و در نتیجه به تیپ نزدیک می‌کند. برای پیدا کردن حد وسط، باید به سراغ مفهومی رفت که در عین بنیادی‌بودن، عمیقاً با صحنۀ زندگی، پیوند داشته باشد و به جزئیات اهمیت بدهد.

نوارسطوییان با خوانشی خاص از ارسطو (که پس از تجربۀ طولانی فلسفه عمل در دنیای مدرن به دست آمده است) مفهوم «کنش» را مطرح می‌سازند. کنش، این ویژگی به ظاهر متضاد را دارد که هم از بنیادی‌ترین لایه‌های وجودی انسان نشأت می‌گیرد و هم با امور جزئی زندگی مرتبط است. هر کنشی که یک انسان انجام می‌دهد، یک بار دیگر او را در همۀ امور مرتبط با او متجلی می‌کند. کنش، همواره با انتخاب همراه است و انتخاب، بین امور جزئی بر اساس درونی‌ترین ارزش‌های فرد انجام می‌شود. تا وقتی فرد، اراده به انجام نوع خاصی از عمل را نداشته باشد، به انتخاب نمی‌رسد و در نتیجه، کنشی هم نخواهد داشت. از طرف دیگر مفهوم کنش بسیار برای نویسندگان آشنا و ملموس است و خطر پیش کشیدن مباحث انتزاعی صرف را ندارد. کنش، مایۀ اصلی کشمکش در داستان است و پیرنگ را از طریق حادثه گسترش می‌دهد. بنابراین با انتخاب مفهوم «کنش» برای سنجش حضور شخصیت در یک داستان، هم مفهومی عمیق یافته‌ایم که می‌تواند ممیز خوبی برای جداسازی شخصیت از تیپ باشد و هم پا را از دایرۀ داستان فراتر نگذاشته‌ایم و مباحث نامأنوس حوزه‌های دیگر را معیار قضاوت قرار نداده‌ایم.  

 

مقایسۀ روایت بلعم در عهد عتیق و قرآن 

داستان بلعم در سفر اعداد آمده است. ماجرا از حملۀ بنی‌اسرائیل به رهبری حضرت موسی و به امر حضرت حق، به سرزمین‌هایی که در روایات اسلامی همه جزء شام محسوب می‌شوند، آغاز می‌شود. البته موسی از نیل تا فرات را حق بنی‌اسرائیل می‌خواند، اما یهوه به آن‌ها وعده داده بود که کنعان را محل استقرار ایشان بگرداند. از این رو اجازۀ حمله به شهرهای مختلف شام را به بنی‌اسرائیل برای گرفتن کل آن سرزمین می‌دهد، ولی کنعان محوریت دارد. آن‌ها در مجموعۀ حملات خویش، به «موآب» می‌رسند که بخشی از سرزمین وعده داده شده است. پادشاه موآب که از سیطرۀ سپاه موسی بیم‌ناک است، فرستادگانی را نزد بلعم مستجاب‌الدعوه می‌فرستد تا نابودی بنی‌اسرائیل را از خدا بخواهد. در عهد عتیق پس از نقل درخواست فرستادۀ پادشاه، جواب بلعم را در آيۀ 22 می‌خوانیم که بسیار درخور بذل توجه است: «او به ایشان گفت: این شب را در اینجا بمانید، تا چنان‌که خداوند به من گوید، به شما باز گویم. و سروران موآب نزد بلعام ماندند.» او خود تصمیم نمی‌گیرد، بلکه از خدا می‌پرسد که چه باید بکند. «خدا به بلعام گفت: با ایشان مرو و قوم را لعنت مکن، زیرا مبارک هستند.» بلعام در جواب نوکران بالاق گفت: «اگر بالاق خانۀ خود را پر از نقره و طلا به من بخشد، نمی‌توانم از فرمان یهوه خدای خود تجاوز نموده، کم یا زیاد عمل آورم. پس الآن شما نیز امشب در اینجا بمانید تا بدانم که خداوند دیگر به من چه خواهد گفت.» و خدا در شب نزد بلعام آمده، وی را گفت: «اگر این مردمان برای طلبیدن تو بیایند برخاسته، همراه ایشان برو، اما کلامی را که من به تو گویم به همان عمل نما». از این روایت کاملاً واضح است که نقشۀ ارتباط بلعام با حضرت موسی (ع) را یهوه خود کشیده است. بلعم جز سؤال از خدا تصمیمی نگرفته و کاری جز آن‌که به او امر شده انجام نداده است. در ادامۀ داستان، فرشته‌ای بر سر راه الاغ بلعم قرار می‌گیرد. الاغ از رفتن سر باز می‌زند و بلعم که فرشته را نمی‌بیند، از در تخاصم با حیوان در می‌آید. درنهایت بلعم به بالای تپه می‌رسد و در هر سه بار که خدا از او می‌خواهد که بنی‌اسرائیل را برکت دهد، او فرمان می‌برد، و در برابر چشم مردم و پادشاه چنین می‌کند. پادشاه که انتظار نفرین داشته، با برکت او مواجه می‌شود و نقشۀ خویش را نقشِ‌برآب می‌بیند.

تحلیل روایت کتاب مقدس، ما را به محوریت یهوه در نحوۀ پیش رفتن ماجراهای بلعم می‌رساند. در این داستان، همه‌چیز به خدا برمی‌گردد و ارادۀ الهی بر همه سیطره دارد. بلعم و بنی‌اسرائیل به رهبری حضرت موسی (ع) سعادتمندند چون طبق خواستۀ الهی عمل می‌کنند، ولی موآبیان و پادشاه‌شان نابود می‌شوند چون در برابر ارادۀ خدا قرار می‌گیرند. اصلاً ارادۀ بلعم محلی از اعراب ندارد تا ببینیم او به چه دلیل و با چه انگیزه‌ای، چنین تصمیم گرفته و چنین کرده است. نتیجۀ کارش هم در طرحی پیشینی معلوم است و به همان سرانجام هم می‌رسد. در نتیجه مفسر کتاب مقدس اصلاً با چالش فهم داستان روبه‌رو نمی‌شود و تنها به پیام داستان که همان فرمانبرداری است می‌پردازد. اما آیا این روایت که براساس اسلوب قصه‌گویی قدیم و مبتنی بر غرض روایت انجام گرفته است، همۀ واقعیت ماجرای بلعم را به ما می نمایاند؟ بلعم کتاب مقدس، تیپ شناخته‌شدۀ زاهد و عابد است با همۀ ویژگی‌هایی که ما از آن‌ها انتظار داریم، ولی آیا بلعم قرآن هم همین‌طور است؟

اگر ماجرای الاغ و بلعم را در روایات خودمان مورد توجه قرار دهیم، به چالش‌هایی برمی‌خوریم که نشان از روایتی مدرن در داستان بلعم دارند. ظاهراً در روایات اسلامی واقعیت پیچیده‌تر از این حرف‌هاست و چالش‌های حول بلعم را باید بیشتر جدی گرفت. در روایات ما نزاع بلعم با الاغ را مرحلۀ مهمی از هدایت خدا برای منصرف کردن وی از نفرین می‌دانند، که البته به نتیجه نرسیده است. الاغ، تحت امر خدا بوده و تن به لعن ولیّ خدا نمی‌داده، ولی بلعم متنبه نشده و الاغ را مجروح ساخته تا به خواستۀ خویش برسد. در این روایات، ما با بلعمی صاحب عزم روبه‌روییم که ارادۀ انجام کاری دارد. آن هم کاری خاص به منظوری خاص (دعا برای نابودی موسی و سپاهش)، او با همین اراده به بالای تپه می‌رسد و در موقعیتی تراژیک، عاجزانه از خدایی که او را مستجاب‌الدعوه قرار داده، می‌خواهد که فرستادۀ خود و لشکریانی را که امرشان نموده به موآب حمله کنند، از بین ببرد.

حال به روایت قرآن از این ماجرا می‌رسیم. از همان ابتدا ما با توصیفی خاص از بلعم مواجه می‌شویم که از قصه‌گویی کهن دور است و زبانی مدرن دارد. 

وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ ﴿۱۷۵﴾

و خبر آن كس را كه آيات خود را به او داده بوديم براى آنان بخوان كه از آن عارى گشت، آن‌گاه شيطان او را دنبال كرد و از گمراهان شد.

نمی‌توان آن‌ها را که خدا آیات خویش را به آنها بخشیده یک تیپ دانست، چون ذیل هیچ روایت «کلی» نمی‌گنجند. ایشان می‌توانند به هزار رنگ و خوی متفاوت و گاهی متضاد باشند و در هیچ دسته‌ای طبقه‌بندی نشوند. از بیرون هم توسط انسان‌های دیگر قابل شناسایی نیستند، چون «نشانه»ای ندارند. بنابراین می‌بینیم که قرآن در روایت خویش از بلعم، توصیفی مدرن ارائه می‌دهد و بر خاص بودن او تأکید می‌کند. سپس پایان داستان را می‌گوید و جزء غاوین طبقه‌بندی‌اش می‌کند. اما همین غاوین هم به غایت درونی و دور از دسته‌بندی‌های معمول تیپ‌های اجتماعی است. در آیۀ بعدی خدا سراغ دوراهی پیش روی بلعم می‌رود. کشمکش داستان بلعم با انتخاب، گره می‌خورد.

وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذَلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ ﴿۱۷۶﴾

و اگر مى‏خواستيم قدر او را به وسيلۀ آن [آيات] بالا می‌برديم، اما او به زمين [=دنيا] گراييد و از هواى نفس خود پيروى كرد از اين رو داستانش چون داستان سگ است [كه] اگر بر آن حمله‏ور شوى زبان از كام برآورد و اگر آن را رها كنى [باز هم] زبان از كام برآورد. اين مثل آن گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند. پس اين داستان را [براى آنان] حكايت كن؛ شايد كه آنان بينديشند.

قرآن دعا کردن بلعم را بر سر دوراهی انتخاب، روایت می‌کند که تمام ویژگی‌های یک «کنش» را دارد. هم در کشاکش ماجراهایی است که آینده‌اش پیدا نیست و جزئیات آن هر لحظه تغییر می‌کنند و هم از درونی‌ترین اعماق وجود بلعم برمی‌خیزد و همۀ درونیات بلعم را به‌یک‌باره متجلی می‌کند. مرکز ثقل روایت قرآن، بر تقابل ارادۀ خدا و ارادۀ بلعم قرار دارد. بلعم در دو راه منتهی به شقاوت و سعادت، نفرین تراژیک متمایز از دیگر زاهدان و عابدان را برمی‌گزیند. در روایت قرآن، همۀ امور دیگر غیراصیل‌اند و اهمیتی ندارند، حتی نقش شیطان هم در این ماجرا فرعی تلقی شده است. حتی می‌توان گفت که در این روایت، خود حضرت موسی (ع) هم جایگاه ویژه‌ای ندارد، جز اینکه رهبر جبهۀ حق است و بستر آزمون بلعم. آیۀ 176 در عین آنکه محوریت نهایی را به ارادۀ حضرت حق نسبت می‌دهد، اما رستگاری را مشروط به تصمیم خود بلعم می‌داند که به جانب آیات بگراید، یا راه هوای نفس را پی بگیرد.

چقدر عجیب است این عبارت خدا برای اعتماد بلعم به مقام الهی مستحاب‌الدعوتی خویش؛ «وَلَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ» ظاهراً از نظر قرآن، معیار و میزان قدسی یا سکولار بودن «کنش»، موضوع آن نیست، چراکه در این‌جا دعا مصداق امر سکولار معرفی شده است؛ بلکه نسبت «کنش» با ارادۀ الهی، قدسی بودن یا نبودن آن را تعیین می‌کند.

ماجرای بلعم و دیگر ماجراهای مشابه نشان می‌دهد که «کنش» انسانی در قرآن بسیار پررنگ حضور دارد و معیار روایت سنتی و مدرن در مورد آن صدق نمی‌کند. برخلاف عهدین و کتب دیگر، قرآن در عین قدسی بودن، به کنش انسانی اهمیت داده و از تیپ به‌مثابه مرحلۀ پیش از شخصیت جدا گشته است.


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • بلعم، تیپ یا شخصیت؟ | یادداشتی از محمدقائم خانی
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.