شهرستان ادب به نقل از خبرگزاری تسنیم: فلسفه و شعر هرکدام بیانگر اوضاع و احوال زمانه هستند. ظهور هستی در هر دورهای بهواسطۀ این دو زبان بیان میشود تا مردم آن زمان و همچنین آیندگان بتوانند با شناخت اوضاع و احوالِ فرهنگشان و درک امکانها و شرایط آن، نسبت و مواجهۀ مناسبی با فرهنگ زیستهشان داشته باشند. در این میان، شعر بین فرهنگ عمومی اقبال گستردهتری دارد. به بهانه انتشار کتاب شعر «صدای بهتر زخم»، برای فهم نسبت شعر-فلسفه و نسبت شعر- فرهنگ زیسته به گفتوگو با علیرضا سمیعی نشستیم.
* چرا برای کتاب شعرتان از عنوان «زخم» استفاده کردهاید؟ آیا زخم نماد دردی است که نشانگر وضع بیبنیادی و گسست فرهنگی ماست؟
- بله، نکتهای که فرمودید تاحدودی مدنظرم بود. گرچه معتقدم گاه انتخاب اسم برای آثار، بهصورت ناخودآگاه و بعضاً تصادفی رخ میدهد، اما درکل ما یک سنت انتخاب اسم داریم که بسیار مهم است؛ مثلاً در کتاب عهد عتیق، اسم پیامبران و اولیء توسط خداوند تعیین میشود یا سرخپوستها معتقدند که اسم، نشانگر همۀ رازهایی است که در یک شخص است و اگر فردی نام واقعیاش را به کسی بگوید، او میتواند بر آن فرد مسلط شود.
در سنت ما، اسمگذاری بسیار مهم است. فارغ از اینکه نام ائمه چگونه انتخاب شده است، ما معتقدیم که اسم بر سرنوشت فرد اثر میگذارد. ما با گذاشتن اسم و مراقبت کردن از آن گاهی یک کنش سیاسیِ طولانی را انجام میدهیم؛ مثل نام فلسطین که موجب شده است هنوز جنگ و منازعه بر سر آن منطقه باقی بماند و فراموش نشده و مقاومت مطرح باشد. کشورها و مناطقی هستند که نامشان را تغییر دادند و پس از تغییر نامشان، سرنوشتشان نیز تغییر کرده است.
در نامگذاری برای آثار ادبی نیز، این اهمیت مطرح است؛ مثلاً وقتی والت ویتمن اسم کتابش را «برگهای علف» میگذارد، دلیلش این است که برگهای علف در فرهنگ آمریکایی و انگلیسی چیز بیارزشی است و او با این اسمگذاری میخواهد بگوید که من با این کتاب درصدد گفتن نکتهای هستم که بهظاهر بیارزش است، اما درحقیقت بسیار ارزشمند است و این کتاب نیز از آثار بسیار مهم فرهنگ آمریکایی است. یا مثلاً وقتی دانته برای دوزخ، برزخ و بهشت، اسم «کمدی الهی» را میگذارد، درصدد گفتن دو نکته است؛ یکی اینکه ماجرای آن کتاب با دشواری و سختی آغاز و به یک خوشی و آسایشی میانجامد. همچنین سعی کرد این کتاب را با زبان ایتالیایی منتقل کند که در آن دوره، زبان مهمی برای بیان مطالب اساسی نبود، بلکه زبان علمی و بیانات مهم، زبان لاتین محسوب میشد.
بنده اینگونه ادعایی ندارم که با اسم گذاشتن بر این کتاب، در حال اثرگذاری بر امری هستم، اما همانطور که در مقدمۀ کتاب نوشتم فکر میکنم این کتاب بتواند حامل تجربۀ ادبی معاصرمان باشد. مسئلۀ من در انتخاب اسم کتاب (صدای بهتر زخم) این بود که چطور یک ملت میتواند تاریخ بسیار طولانی را با خودش حمل کند؛ زیرا وقتی یک ملت تاریخ طولانی داشته باشد، واجد زخمهای عمیقی هم خواهد بود.
* آقای داوری در کتاب «شاعران در زمان عسرت» بحث نسبت وجودی مخاطبان یک شاعر با حال و هوای حاکم بر زمانۀ آن شاعر را مطرح میکند. با توجه به این نکات، حال و هوای حاکم بر شعر معاصر چیست؟
- شعر منعکسکنندۀ احوال ماست، نه لزوماً منعکسکنندۀ آداب و عادات زندگی و رسوم جاری. زیرا این فقط بخشی از وظیفۀ شعر است که منعکسکنندۀ ظواهر روزگارمان باشد و گاهی این ظواهر، بنیادی دارد و اگر شعر حقیقتاً شعر باشد، میتواند این بنیاد را نشان بدهد.
* شعر بودن شعر به چه معناست؟
- شعر وقتی که بتواند بنیاد را نشان بدهد، شعر حقیقی خواهد بود و اساساً هنر نیز همینگونه است. این کار خوبی است که در تفسیر شعر به ظواهر آن نیز بپردازیم، اما باید توجه داشت که معنای حقیقی شعر فقط همین تفاسیر ظاهری نیست؛ مثلاً شما میدانید که صناعات ادبی در دورههای مختلف متفاوتند. مثلاً در شعر خراسانیِ ما قصیده و تشبیه مطرح است، اما در دورۀ عراقی، ما بیشتر غزل و استعاره داریم، در شعر معاصر - مخصوصاً از عشقی به این سو- تصویر، برجستگی پیدا میکند. این نکتۀ قابل تأملی است که مردمانی که اهل استعاره هستند، چگونه مردمانیاند یا آنها که رمان مینویسند، چگونه مردمانی هستند؟
ما دربارۀ استعاره و صناعات ادبی بحث ادبی و تکنیکی کردیم، اما تاکنون درموردشان بحث تاریخی، فلسفی و بنیادی انجام ندادهایم. اگر ما معنای صناعات ادبی را به لحاظ معنایی دنبال میکردیم، آنگاه میتوانستیم بهنوعی تاریخ احوال خودمان را بنویسیم. شعر ما بیانگر احوال ماست، برای آشنا شدن و ملاقات کردن با زندگی که درونش هستیم و تجربه کردن جهان و دورهمان باید با هنر و محصولاتش آشنا شویم.
* چه دلیلی دارد که شعرای معاصر ما بیشتر به برخی اشعار قالب نو که حال و هوای سیاهی هم دارد اقبال نشان میدهند؟
- دلایل مختلفی دارد؛ هوشنگ ابتهاج در یکی از آخرین سخنرانیهایش گفته بود که من هر چه پیر میشوم، شعرهایم کلاسیکتر میشود. یعنی شما با خواندن اشعار شعرای معاصری همچون ابتهاج، بیشتر به یاد موتیفای شعرهای گذشتۀ خودمان میافتید. از دیگر دلایل این است که شعرایی همچون فرخزاد و شاملو که اشعارشان رنگ تیره و سیاهی دارد، واقعاً شعرای خوبی هستند؛ هم از این حیث که به لحاظ صنایع ادبی اشعار خوبی دارند و هم شعرشان نشانگر احوال زمانۀ ماست. باید توجه داشت سیاهی که در این اشعار مشهود است بهواسطۀ آنها خلق نشده، بلکه اساساً هر شاعری با وضع هستی در عصر خویش ملاقات کرده و آنچه را که دریافت میکند، در قالب شعر به ظهور میرساند. درواقع شاعر، خبر ظهور هستی در دورۀ خودش را میدهد.
علاوه بر این توجه به این نکته نیز مهم است که در مواردی همچون فروغ فرخزاد و شاملو، دربار پهلوی سرمایهگذاری فرهنگی کرده بود؛ یعنی بخشی از سیاست فرهنگی دربار این بود که فروغ فرخزاد به عنوان نماد زن متجدد طرح بشود و این یک واقعیت است. البته کم بودن تعداد خانمهای شاعر قبل از انقلاب، موجب توجه بیشتر به شعرای زن نیز هست؛ کما اینکه به اشعار پروین اعتصامی نیز همچون فروغ، توجه میشده است.
* در هر دورۀ فرهنگی معمولاً هم فلاسفه و هم شعرا به ملاقات هستی رفته و ظهور آن را به بیان فلسفی و شاعرانه درمیآورند تا وضع فرهنگی و جهان آن عصر، قدری مشخص بشود. اولاً، تفاوت این دو زبان متفاوت (فلسفه و شعر) چیست و ثانیاً چرا در میان عموم مردم، بیشتر شعر است که خوانده میشود، نه فلسفه؟
- پرسش بسیار دشواری است. هیدگر در مقالۀ مهم «تفکر و شاعری» میگوید که تفاوت شعر و فلسفه همچون تفاوت شعر و دوچرخه نیست. ما میتوانیم هم تفاوت و هم سنخیت شعر و فلسفه را درک کنیم. در سنت علمی و فکری ما، شعر در کتب منطق بعد از بخش خطابه، مغالطه و برهان بررسی میشد. در این نوع تقسیمبندی، شعر همچون خطابه است و تضمین نشده است که حقیقت داشته باشد، بلکه ابن سینا به این مطلب تصریح میکند که حقیقت از پیش و به صورت مستقل وجود دارد.
اما در نظر ارسطو این مطلب متفاوت است. در نزد او حقیقتی وجود دارد که سخن، آن حقیقت را آشکار میکند، اما یکی از راههای ظهور حقیقت، برهان است. راه دیگری نیز وجود دارد و آن خطابه است؛ خطابه متصل به حقیقت است. ارسطو در درسگفتارهای شعرش که «بوطیقا» نام دارد، بیان کرده که شعر نحوهای از ظهور حقیقت در زبان است؛ چنانچه منطق نیز نحوۀ دیگری از ظهور حقیقت در زبان است.
هر کدام از این دو به نحوی حقیقت را نشان میدهند. در بوطیقا، ارسطو از این امر سخن میگوید که شعر چگونه باید نوشته شود؛ درواقع منظورش این است که اگر شعر نوشته شود؛ حقیقت آشکار میشود. هم شعر و هم فلسفه نحوهای از تفکر کردن است؛ البته متمایز از هم، اما هر دو از مقولۀ فکر هستند.
هر جامعهای که شعرش درخشان بوده؛ احتمال دارد که فلسفهاش هم درخشان باشد و اگر در زمانهای این دو امر با هم ظهور نکنند؛ باید ببینیم که خاصیت آن دوره و جامعه چگونه است. مثلاً در روسیۀ قرن19، فلسفه که قرار است درمورد وضعیت تأمل کرده و آن را عینی کند تا دیگران بفهمند چگونه جهان در دسترسشان قرار میگیرد درخششی ندارد، اما در عوض، رمان نقش فلسفه را عهدهدار شد؛ یعنی رمان کاری کرد که برای روسیه، روس بودن و دورۀ جدید در دسترس قرار بگیرد.
جناب کریم مجتهدی زمانی به من میگفت که در ایران ادبیات قدرتمندتر از فسلفه است. تاریخ ما را بیشتر ادبیات رقم زده است، مخصوصاً بعد از جنگهای ایران و روس. کشور ما از جنگهای ایران و روس به اینسو، در وجه فرهنگی با فقه و شعر اداره میشود و تعداد قابل توجهی از فقها و ادبا در تاریخ معاصرمان هستند که مباحث و مطالبشان بیشتر از سایر حیطهها نشانگر وضع فرهنگی دورۀ ماست.
اما پرسشی که من دارم و فکر میکنم ارزش قدری تأمل دارد، این است که اگر شعر، وضع و حوالت وجودی ما را بیان میکند و خبر از وضع فرهنگ زیستۀ ما میدهد، پس چرا این شعر در عصر کنونی، شادابی ندارد؟