موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
بررسی مفهوم «خدا» در نمایشنامه «مهمان ناخوانده» اثر اریک امانوئل اشمیت

«آیا خدای اشمیت، خداست؟» | یادداشتی از متین موید

21 شهریور 1398 22:07 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 5 با 8 رای
«آیا خدای اشمیت، خداست؟» | یادداشتی از متین موید

شهرستان ادب: تازه‌ترین نقد و نظر سایت شهرستان ادب در ستون داستان، اختصاص دارد به یادداشتی از متین موید، نویسنده و پژوهشگر ادبیات. موید در این یادداشت به بررسی مفهوم «خدا» در نمایشنامه «مهمان ناخوانده» اثر معروف و پرفروش اریک امانوئل اشمیت نویسنده فرانسوی پرداخته است

 

آیا خدای اشمیت خداست؟

«اریک امانوئل اشمیت» در ایران بیشتر با داستان‌‎هایش شناخته می‌‎شود. اما جذابیت نمایشنامه «مهمان ناخوانده»‌‎ی او نه تنها کمتر از داستان‌‎های وی نیست، بلکه توانایی دارد افرادی را که خیلی هم اهل کتاب خواندن نیستند با خود همراه کند. این مسأله فقط به هنر نویسندگی اشمیت برنمی‌‎گردد، بلکه موضوع این نمایشنامه و پردازش زیرکانۀ آن، خواننده را تا آخرین پرده به دنبال خود می‌‎کشد؛ خدا و سوالات انسان‌‎ها از او!

سوالاتی که شاید هر فرد درباره خدا داشته باشد یا با خواندن این نمایشنامه در ذهنش ایجاد شود. و خواننده به دنبال جواب، تا آخر کتاب را در دست می‌‎گیرد و تازه وقتی نمایشنامه تمام می‌‎شود احساس می‌‎کند که من باز هم سوال دارم، یا هنوز جوابم را نگرفته‌‎ام!

داستان نمایشنامه در شبی پر اضطراب اتفاق می‌‎افتد؛ اتریش توسط نازی‌‎ها اشغال شده، دختر شخصیت اصلی داستان، یعنی «دکتر فروید»، توسط «گشتاپو» دستگیر شده، و او پذیرای مهمانی ناخوانده در مطبش است. آن شب گفتگویی بر سر ایمان، میان فروید و مهمان ناشناسش شکل می‌گیرد.

روایت داستان در یکی از برش‌‎های دردناک تاریخ شکل گرفته؛ زمان جنگ جهانی دوم و کشتارها و رنج‌های بی‌‎حسابی که به این واسطه به انسان‌‎ها تحمیل می‌‎شود. این بهترین وقتی است که می‌‎تواند جنگی درونی میان ایمان و تردید در دکتر فروید ایجاد کند. در این کتاب، نویسنده با استفاده از نام شخصیت پرآوازه‌‎ای چون فروید، دنیای فلسفه و ایمان را به چالش می‌‎کشد. فرویدِ داستان، خداناباوری تجربه‌‎گراست که میل دارد ایمان بیاورد، اما شک‌‎های متعدد وی اجازه نمی‌‎دهد. او گاه تا آستانۀ دروازۀ ایمان پیش می‌‎رود و گاه کافری سرسخت می‌‎شود.

در واقع، نویسنده به عمد قطعیتی برای خواننده نمی‌‎سازد تا او خود انتخاب کند. گاهی خواننده میان گفتگوهای فلسفی شخصیت‌‎ها گم می‌‎شود و نمی‌‎داند حق با کیست! آیا خدایی که اشمیت به تصویر می‌‎کشد خدای حقیقی است؟ به نظر می‌‎رسد او نیز دلش می‌‎خواسته شبی با خدا رودررو بنشیند و همه سوالاتی که سال‌‎ها ذهنش را درگیر کرده و جرأت پرسیدنش را نداشته بپرسد، نظیر آن‌‎چه در این کتاب به تصویر کشیده است. پس خواننده گاه با فروید همراه می‌‎شود و گاه با ناشناس مرموز داستان؛ شخصیتی که طبق روایت داستان ممکن است خدایی باشد که در هیأتی انسانی به دیدار فروید خداناباور آمده و او را به ایمان دعوت می‌‎کند. اما این ابهام حتی با پایان یافتن نمایشنامه نیز پایان نمی‌یابد و یک علامت سوال بزرگ با خواننده باقی می‌‎ماند؛ خدا چیست؟

اهمیت این سوال ما را بر آن داشت تا به بررسی انگیزه اشمیت از نوشتن این نمایشنامه و ویژگی‌‎های خدای داستان او بپردازیم.

اشمیت در خانواده‌‎ای لائیک به دنیا آمده است. اما به خواست پدر و مادر، برای آشنایی با تاریخ، از جمله تاریخ ادیان، دوران تحصیل را در مدرسه ای با تعلیمات مسیحی طی می‌‎کند. اما خواه ناخواه این آموزه‌‎ها در او اثر می‌‎کند. سال‌‎های بعد به زعم خودش، خواندن کتب خداناباورانی مثل سارتر، نیچه و خصوصا فروید، باورهای این دانشجوی فلسفه دانشگاه سوربن را دست‌‎خوش طوفانی سهمگین می‌کند.

اشمیت در مصاحبه‌‎ای اینطور از گذشته‌‎اش حرف می‌‎زند: برای جستجوی حقیقت به فلسفه روی آوردم. در آن زمان برای من خدا مرده بود و ادیان رو به زوال بودند. اما پس از مدتی فهمیدم که فلسفه صرفا تولید تئوری و فرضیه می‌‎کند و نه حقیقت. متوجه شدم که عقل همۀ انسان نیست، بلکه قلب و تخیل نیز بخشی از وجود اوست.

او این درک جدید را طی اتفاقی شگرف که از آن به "تولد دوباره" تعبیر می‌‎کند، به دست ‌‎آورد؛ در شبی سرد که اشمیت جوان، گم شده در صحرای آفریقا، تنها، بدون آب، غذا و لباس گرم، مرگ را به خود نزدیک می‌‎دید.

او توصیف می‌‎کند که من با آن‌‎که محتاط و ترسو به حساب می‌‎آیم، آن روز با سرعت پیش می‌‎رفتم و از گروه جدا می‌‎شدم، در حالی‌‎که خوب می‌‎دانستم به زودی گم می‌‎شوم. انگار که به قرار ملاقاتی فراخوانده شده بودم. نمی‌‎دانم آن موقع آزادانه تصمیم گرفتم یا واقعه‌‎ای بود بر حسب قضا و قدر؛ سوالی که تمام عمر در من بی پاسخ ماند! وقتی که شب شد فهمیدم گم شده‌‎ام. اما به طرز غریبی در آن شب راز‌‎آمیز نمی‌‎ترسیدم! اطمینانی کامل داشتم و می‌‎فهمیدم قدرتی مطلق نظاره‌‎گر ماست. همه چیز در دنیا منظم است و من هم جزئی از این نظام هستم. همه چیز معنادار است، زندگی ارزش زیستن دارد و از مرگ نباید ترسید.

اما مشکل از آن‌‎جا آغاز شد که وقتی به کشورم برگشتم، نمی‌‎دانستم خدایی که آن شب احساس کردم و به او ایمان آوردم چه ویژگی‌‎هایی دارد. او را نمی‌‎شناختم، پس شروع کردم به خواندن متون دینی و عرفانی.

اما حاصل این جستجوها برای او این است که خدای ظاهر شده در بیابان، لابلای صفحات این کتاب‌‎ها نیست. اشمیت تنها این را می‌‎داند که این خدا با عشق دنیا و انسان‌‎ها را آفریده است. این نویسندۀ فلسفه خوانده که سال‌‎ها از عقل حرف زده است، اکنون توانایی توجیه عقلی این خدا را ندارد، ولی قلباً به او ایمان دارد.  او در جدالی میان دانسته‌‎ها و ادراکات قلبی‌‎اش ایستاده، و این همان دغدغۀ درونی است که مهمان ناخوانده را خلق کرده. در واقع، فروید نمایندۀ بخش پرسش‌‎گر ذهن نویسنده، و ناشناس بخش متمایل به ایمان روح اوست.

اشمیت درباره نگارش این نمایشنامه می‌‎نویسد: "من این متن را در خلوت خود نوشته بودم، بر اساس یک نیاز به شدت درونی و شخصی، به حدی که فکر نمی‌‎کردم غیر از چند دوست صمیمی کس دیگری بتواند با آن ارتباط برقرار کند. (...) سال‌‎ها طول کشید تا رویارویی فروید و ناشناس در من جا بیفتد، تا بتوانم آن را در قالب یک نمایشنامه بنویسم".

واضح‌‎تر این‌‎که فرد ناشناس داستان، خدایی که ما می‌‎شناسیم نیست، بلکه خود اشمیت است که تلاش می‌‎کند به سوالات درونی خودش (فروید) پاسخ بدهد. گاه موفق است و گاه شکست خورده. هر چند به لطف قلم هنرمندانه نمایشنامه‌‎نویس، این شکست آشکارا به چشم نمی‌‎آید. چون ایمان خود اشمیت از راه عقل به دست نیامده و قلبی است، نسخه‌‎ای که وی در این کتاب می‌‎پیچد این است که ایمان تنها از راه قلب به دست می‌‎آید، و اگر سوال‌‎های متعددی داشته باشی نمی‌‎توانی ایمان بیاوری.

خدای این داستان (فرد ناشناس) قدرتی برای تغییر نظر و عمل انسان‌‎ها ندارد، چون آن را خلاف آزادی می‌‎داند. اما از روش زندگی انسان‌‎ها نیز خسته شده و آمده است تا خلأهای تفکر تجربه‌‎گرا و صرفا حسابگرانه را به نمایندۀ خداناباوران (فروید) نشان دهد و او را دعوت کند که به صدای قلب خویش گوش فرا دهد.

سوی دیگر ماجرا نیز فرویدی است که اشمیت او را بسیار تحسین می‌‎کند. چرا که خداناباوری او را هوشمندانه می‌‎پندارد. زیرا از نظر اشمیت تفکری که به خودش شک نمی‌‎کند هوشمندانه نیست. او که خود زمانی خداناباور بوده است، سوالات و ابهامات چنین فردی را می‌‎شناسد. به همین دلیل است که وی در متن کتاب، فروید را پیامبر می‌‎داند. پیامبری که تعصبات و بخش های مغفول ایمان‌‎های ضعیف را به انسان‌‎ها نشان می‌‎دهد. البته این پیامبر، برخلاف همه پیامبران تاریخ، نمی‌‎تواند پاسخی برای سوال‌‎های متعددش پیدا کند و به ظن و گمان و قضاوت‌‎های شخصی بسنده می‌‎کند.

اما اشمیت حس قرابتی به فروید دارد؛ چرا که وی نمایندۀ بخش عصیان‌‎گر و سرسخت روح نویسنده است که شبهات و سوالات بی پاسخ او را فریاد می‌‎زند و امید پاسخی دارد. در واقع، به نظر می‌‎آید میلی درونی به یافتن پاسخ همان سوالات، اشمیت را به سوی نگارش این نمایشنامه سوق داده است!

سوال اصلی اشمیت علت وجود رنج، سختی و شر در دنیاست، و این که با وجود همه این‌‎ها چطور می‌‎شود ایمان داشت؟ او تلاش می‌‎کند تا با آزاد دانستن انتخاب، این مسائل را امری صرفا انسانی و خارج از خواست خدا نشان دهد. وی نشان می‌‎دهد که خداناباوری چه رنجی به انسان تحمیل می‌‎کند. در نتیجه، از نظر فرویدِ داستان، وجود شر، مرگ، سختی، جنگ و ... ناعادلانه است، و خدا باید جلوی این اتفاقات را بگیرد. پس اگر او قادر است و شر همچنان وجود دارد، او خدای بدی است. و اگر بد نیست پس ناتوان است:

تو وجود نداری! اگه تو قادر مطلقی، لاجرم بدی؛ اما اگه بد نیستی به اندازه کافی توانا نیستی. حیله‌‎گر باشی یا محدود، در هر صورت تو خدایی در قد و قوارۀ خدایی کردن نیستی. اصلا لازم نیست که وجود داشته باشی! بمب اتم، خطر، شوک، همه این‌‎ها کافیه برای توضیح دنیایی چنین ناعادلانه! تو چیزی جز فرضیه‌‎ای بی فایده نیستی

قبول این نگاه، که بر بستر زائد پنداشتن رنج در زندگی انسان‌‎هاست، مثل این است که توقع داشته باشیم تکه‌‎ای چوب خود‌‎به‌‎خود تبدیل به سازه‌‎ای زیبا و خوش‌‎تراش شود، بدون آن‌‎که رنج صیقل خوردن را بپذیرد. به این ترتیب، انسان‌‎ها نیز باید تربیت شوند و رنج ابزاری در خدمت تغییر و تعالی ایشان است. اگر چه انسان در تبدیل رنج به دوگانۀ تعالی، یا طغیان و افسردگی آزاد است. همان‌‎طور که نویسنده با رنجِ تحمیلیِ گم شدن در بیابان، به ادراک جدیدی از خدای خویش دست یافت.

به نمایشنامه برگردیم؛ فروید جلوی تمایل عمیق روحش به ایمان آوردن می‌‎ایستد، چرا که ذهن حسابگر او نمی‌‎تواند ایمان به غیب را جایگزین محسوسات کند. پس با وجود همۀ علائم وجود خدا، ترجیح می‌‎دهد تنها به خودش تکیه کند و زندگی دردناک و سختی را نیز بپذیرد. از نظر فروید ایمان آوردن آسان است، چون خیال انسان راحت می‌‎شود. اما ناشناس به او نشان می‌‎دهد که گذر از دروازۀ ایمان شجاعت و تواضع نیاز دارد.

ناشناس: مادر همۀ آفت‌‎ها همون ویروسیه که نمی‌‎ذاره تو به من ایمان بیاری: تکبر! تکبر انسان هرگز تا این حد نبوده. یه زمانی برای تکبر انسان به مبارزه طلبیدن خدا کافی بود؛ امروز این تکبر اومده و جای خدا رو گرفته.

در واقع، آن حقیقتی که اشمیت شبی در بیابان احساس کرده به او یادآوری می‌‎کند که انسان‌‎ها خیلی چیزها را نمی‌‎فهمند و نمی‌‎دانند. اما به خاطر این ابهامات نباید خویش را از ایمان، از حقیقت محروم کنند. پس فرد ناشناس داستان به این محوریت انسان پاسخ می‌‎دهد:

فکر می‌‎کنین این انسان‌‎ها هستن که تمامی قوانین رو درست می‌‎کنن و چون همه ارزش‌‎ها یکیه، هیچی ارزش نداره! (...) در ابتدا از این‌‎که خدا رو کشتین اظهار رضایت می‌‎کنین. چون اگه خدایی وجود نداشته باشه همه چیز حاصل انسانه.

با وجود تلاش اشمیت در این نمایشنامه برای ترغیب انسان‌‎ها به ایمان، نمی‌‎توان این نکته را فراموش کرد که خدای تصویر شده در داستان اشمیت محدود و ناتوان از اثرگذاری در دنیاست. او تنها خدای آفریننده‌‎ای است که در کنج تنهایی کسالت‌‎بارش نشسته و حتی حوصلۀ خواندن دوبارۀ کتابی که نوشته است را هم ندارد. گاهی نگاهی به دنیایی که آفریده می‌‎کند و از زیبایی‌‎هایش شگفت‌‎زده می‌‎شود! زیبایی‌‎هایی که او در شکل‌‎گیریشان نقشی نداشته است و باعث می‌‎شود به انسان ایمان بیاورد!

از نظر اشمیت، جهان آفرینش ارتباطی با خالق خویش ندارد و روزها و شب‌‎ها بی هیچ برنامه و حکمتی از جانب خداوند می‌‎گذرد. درواقع، خدایی که نویسنده ترسیم می‌‎کند آن‌‎قدر حکیم، توانمند و مسلط نیست که در هر لحظه وقایع زندگی همه انسان‌‎ها را در جهت تربیت ایشان مدیریت کند.

و این تصویر خلاف حقیقتی است که اشمیت آن شب در بیابان از خداوند دید. خدایی که اشمیتِ ترسو و محتاط را وادار به جدایی از گروه دوستان کرد، به او اطمینانی چنان محکم بخشید که حتی از مرگ نترسید و او را در مسیر ادراکی زیبا از پروردگارش قرار داد. چنین خداوندی چگونه ممکن است ناتوان باشد؟


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • «آیا خدای اشمیت، خداست؟» | یادداشتی از متین موید
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.