موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
در سالروز تولد پدر داستان‌نویسی فارسی، «محمدعلی جمال‌زاده»

ملتی مانده بین «بوف کور» و «دارالمجانین» | یادداشتی از «محمدقائم خانی»

11 دی 1398 12:05 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 4.2 با 5 رای
ملتی مانده بین «بوف کور» و «دارالمجانین» | یادداشتی از «محمدقائم خانی»

شهرستان ادب: امروز، 23 دی‌ماه سالروز تولد پدر داستان‌نویسی فارسی است؛ محمدعلی جمالزاده. به این بهانه، محمدقائم خانی در یادداشتی به بررسی اهمیت یکی از مطرح‌ترین آثار وی، یعنی «دارالمجانین» پرداخته است. این یادداشت را با هم می‌خوانیم:

حتی هنوز هم یکی از راه‌های دیده‌شدن در ادبیات داستانی و حتی فراتر از ادبیات، صحبت‌کردن از صادق هدایت است، به‌ویژه در اثری داستانی. ردخور ندارد که نویسنده حلواحلوا می‌شود و اگر بر عرش ننشیند، جایش در صدر مجالس محفوظ است. به‌ویژه اگر متن در رابطه با «بوف کور» باشد که بینامتنیت و ساختارگرایی و پساساختارگرایی و هزار النگ‌دولنگ دیگر می‌آید وسط و همه‌جور آفرین و مرحبایی به خیک صاحب سطور بسته می‌شود که آن سرش ناپیداست. مهم هم نیست که نویسنده از چه منظری و با چه وزن و غنایی سراغ «بوف کور» می‌رود، فقط یادی بکند به عظمت یا خوشی یا شکوه یا دقت یا ظرافت یا عمق یا مجیز و شبه‌مجیز دیگری، به قدر دیدن کافی است. اما اگر هوس کند که به پروپاچۀ حضرت هدایت بپیچد یا ذهن علیلش برود سمت نکته‌ای و اشارتی، پروندۀ روز حساب صاحب نوشته همین دنیا پیش چشمش می‌آید. دیگر طعنه و کنایه که جرم‌بودنش محرز است و عقابش به تأخیر نمی‌افتد.

این می‌شود که متن مهمی چون دارالمجانین «محمدعلی جمال‌زاده» نادیده انگاشته می‌شود؛ چون قصه جنون نویسندۀ رؤیاهای جماعت مذکور را گفته و حد ادب و خضوع را رعایت نکرده است. دیگر کسی از بینامتنیت صحبت نمی‌کند، آن هم در 1319. کسی به ساخت شخصیت هدایت در آن اهمیت نمی‌دهد؛ خرده گرفته خب. کسی به‌به و چه‌چه به ناف جمال‌زاده نمی‌بندد؛ جسارت کرده مردک. درحالی‌که نویسندۀ دارالمجانین به هدایت کار نداشته، یا صرفاً به او کار نداشته و مرز بین عقل و جنون را می‌کاویده است. هدایت و ادبیات و در کل روشن‌فکری هم یکی از درهای ورود به دیوانگی است، یک درش هم ریاضیات است، یک در مهمش طب، و همین‌طور مدیریت و غیره. جمال‌زاده به خود جنون کار دارد و البته یکی از مهم‌ترین اشکال‌هایش را در هدایت‌مآبی می‌جورد. اما نه به‌قصد انتقام که برای تحلیل. می‌خواهد همه را به پرسش بگیرد؛ دیوانه کیست؟ عاقل کیست؟ فرق آنان که بیرون دارالمجانین زندگی می‌کنند با آن‌ها که درون آن محبوس‌اند، چیست؟ چه رابطه‌ای بین ادعای عاقل‌بودن، واقعیت عاقل‌بودن و حقیقت عاقل‌بودن هست؟ معیار اصلی عاقلی، سخن است یا عمل؟ در ذهن است یا با رفتار خودش را نشان می‌دهد؟ چه کسی آن را تشخیص می‌دهد و چگونه رفع می‌شود؟ همۀ این‌ها هم در قالب شخصیت‌های داستانی پی گرفته می‌شود، اما کسی به روایت او از دیوانگی و مرزهای باریک آن با حیطۀ سلامت عقل اهمیت نمی‌دهد؛ چون روایت هدایت در آن نوعی اهانت به جریانی بزرگ در ساحت ادبیات و اندیشه محسوب می‌شود.

اما آیا می‌توان به این راحتی پذیرفت که جریانی خاص در ادبیات، در بیش از هفت‌دهه، چنان قدرتمند جلوی برآمدن هرنگاه مخالفی را گرفت و اجازه نداد اثر درخوری منتشر شود؟ به عبارت دیگر، اگر دارالمجانین چنان اثر قدرتمندی است که توانسته از افق «بوف کور» فراتر برود و هدایت را در بستر ایران پس از مشروطه واکاوی کند، هیچ‌راهی پیدا نشده که جامعه به ارزش کار جمال‌زاده پی ببرد و صدای مخالف هدایت هم پس از چند دهه شنیده شود؟ درست است که حامیان هدایت از هیچ‌کاری برای بادکردن او فرو نگذاشتند و هرطرفندی را برای بر صدر ‌ماندن آن به کار بستند، اما آیا واقعاً دارالمجانین هم پرمایه بود؟ تمهیدات نویسنده برای ورود به دنیای خطیر نقد هدایت چیست؟ واقع امر آن است که با همۀ خلاقیت‌های جمال‌زاده در این رمان و با وجود شیرینی نثر خاص او، بی‌مبالاتی نویسنده در طراحی پیرنگ و شخصیت‌های داستان و بی‌دقتی در به‌کاربردن عناصر مهم روایت، باعث شده که دارالمجانین در سطحی پایین‌تر از بوف کور بنشیند و چیز دندان‌گیری در دست خوانندگان ایرانی نگذارد. اگر این کتاب گنجه، گنجی بود و انبانش از درایت روایت جنون پر می‌شد، دنباله‌روهای هدایت به این راحتی از پسِ تدفین او برنمی‌آمدند. اگر کار، غنای درونی داشت و بر خویشتن استوار بود، گذر طوفان‌های سیاسی و تشکیلاتی در دهۀ بیست نمی‌توانست او را حذف کند و تاریخ را به‌گونه‌ای بنویسد که انگارنه‌انگار جمال‌زاده‌ای هم وجود داشته است. ورود نویسنده به صحنه‌ها و خروج از آن‌ها شلخته است و شخصیت‌ها سر جای اصلی خود برای بیان داستان نایستاده‌اند. می‌آیند و می‌روند و در کلیت جریان اصلی داستان، کاری هم از دست‌شان بر نمی‌آید. حتی باید گفت که پایان‌بندی رمان نشان می‌دهد که جمال‌زاده مسیری غیر از آنچه هدایت در دهۀ بیست پیموده، در نظر ندارد. شخصیت اصلی او هم در آن دنیای فراخ، سر از زندانی بزرگ در می‌آورد و هردری را که می‌کوبد، یا با بی‌اعتنایی روبه‌رو می‌شود یا دست رد به سینه‌اش می‌زند. او هم شخصیت اصلی را که نه می‌خواست دیوانه باشد و نه دلش می‌خواست به‌عنوان دیوانه شناخته شود، در زندان رها کرد تا با افکار مالیخولایی خویش تنها باشد و عذاب بکشد. جمال‌زاده هم چندان عقب‌تر از هدایت نایستاد و روزنۀ امیدی، واقعاً روزنه‌ای در حد سر سوزن که نور امید را بتاباند، در عالم نیافت. او به خودکشی یا صحنه‌های نومیدکنندۀ «بوف کور» نرسید، ولی آخر سر هم نتوانست گلی به سر و روی ادبیات داستانی بزند و داستان سیاه فارسی تا به امروز چرک و تیره خلق شد و عموماً جذابیتی از خود نشان نداد. چه انتظاری از خوانندگان بوده که امیدی به آینده داشته باشند؟ ملتی که دو نویسندۀ اصلی آغازکنندۀ داستانش نداند با شخصیت اصلی چه بکند، یکی او را به سمت گور برده و دیگری وی را در زندان حبس کرده‌، چه محملی می‌توانسته برای اندیشیدن به وضعیت خود و مهم‌تر از آن فکرکردن به آینده در دماغ بپروراند. اگر جمال‌زاده موقعیت بکر دارالمجانین را درست ساخته بود و بنای روایتی سر و شکل‌دار را می‌گذاشت، حتماً عیار کارش مشخص می‌شد و پس از چند دهه سرکوب توسط یاران هدایت، گوهر خویش می‌نمود و جایگاه خویشتن را در ادبیات پیدا می‌کرد.


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • ملتی مانده بین «بوف کور» و «دارالمجانین» | یادداشتی از «محمدقائم خانی»
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.