موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
خاطرۀ علی اصغر عزتی پاک از جلسات آموزش داستان‌نویسی نادر ابراهیمی

كلاس را شروع نمي‌كنيم تا او بيايد! (پروندۀ نادر ابراهیمی)

16 فروردین 1392 22:28 | 1 نظر
Article Rating | امتیاز: 3.88 با 8 رای
كلاس را شروع نمي‌كنيم تا او بيايد! (پروندۀ نادر ابراهیمی)
خب، من هم نادر ابراهيمي را از نزديك ديده بودم. اصلاْ او اولين داستان نويسي بود كه از نزديك ديدم. كم‌كم شروع كردم به خواندن كارهاش و كم‌كم هم شيفته‌اش شدم؛ شيفته‌ي نثر سالم و صادق و آهنگين و كوبنده‌اش؛ و اين كوبنده‌گي حتي درعاشقانه‌هايش هم به چشم مي‌آيد. نادر ابراهيمي، براي من يك شروع توفاني بود. و البته چه كسي مي‌تواند همچو مردي را ببيند و مغلوبش نشود. من مي‌گويم مغلوبش نشود، اما نادر ابراهيمي هيچ دوست نداشت كسي مغلوب او شود. ابراهيمي دوست داشت همه كس رشد كنند و قامت برافرازند و او از تماشاي آن قامت‌هاي سرافراز لذت ببرد. شخصاً در برخوردهايم با آقاي نادر ابراهيمي دو آدم متفاوت را می دیدم؛ يكي نويسنده‌اي پركار و خسته‌گي ناپذير و البته هنرمند و خلاق، و ديگري شخصيتي جسور، با اعتماد به نفس بسيار بالا، خوش‌مشرب و خوش محضر، بي‌باك و اميدوار؛ مردي كه رستگاري را در كار و تلاش شبانه روزي مي‌ديد وبس!
من تقريباً يك سال در كلاس‌هاي داستان او شركت كردم. روزهائي كه براي رسيدن‌شان لحظه شماري مي‌كردم. وقتي وارد كلاس مي‌شد، انگار موجي از انرژي را با خود به درون مي‌آورد. مي‌ايستاد كنار ميزش و چاي داغ مي‌خواست. از بچه‌ها احوال مي‌پرسيد وبعد: چه كار كرديد در اين دو هفته؟
داستان‌ها را جمع مي‌كرد و مي‌برد و اول جلسه‌ي بعد نظراتش را، كه ذيل‌شان يادداشت كرده بود، مي‌خواند؛ و در اين ميان غوغائي به پا مي‌شد اگر به داستاني درست برخورده بود. چنان تشويقي مي‌كرد كه همه باور مي‌كرديم طرف نويسنده شد رفت پي كارش! يادم است يك‌بار دوستي افغانستاني، داستان كوتاهي نوشته بود و داده بود به استاد. اولِ جلسه‌ي بعد، تا از در وارد شد، گفت: محمد سرور تقوي كدام‌تانيد؟
گفتيم: هنوز نيامده!
نگاه كرد تو چشم تك‌تك‌مان و گفت: خب، كلاس را شروع نمي‌كنيم تا او بيايد!
تقوي آن روز با ربع ساعت تأخير آمد. استاد بهش گفت: تو كه اين‌قدر خوب داستان مي‌نويسي، چرا دير سر جلسه حاضر مي‌شي؟
تقوي البته هنوز از ذوق‌زدگي استاد به خاطر داستانش بي‌خبر بود. عذر خواهي كرد و آمد نشست. استاد داستان دو صفحه‌اي او را آورد و دو دستي تقديمش كرد. گفت: بخوان، نويسنده‌ي جوان!
تقوي داستان را خواند و بعد استاد در تحليل و تعريفِ آن داستان سنگ تمام گذاشت. ماجرا گذشت و رسيديم به جلسه‌ي بعد. استاد دوباره تا وارد كلاس شد، گفت: تقوي آمده؟
تقوي آمده بود. استاد گفت: با يك ناشر صحبت كرده‌ام براي چاپ كتابت. شش ماه فرصت داري مجموعه‌ات را برساني!

و اين‌طورها بود كه كلاس‌هاي او براي ما شدند خاطره‌اي ماندني و از ياد نرفتني. شخصاً از آقاي نادر ابراهيمي چيزهاي زيادي آموختم كه نوشتنِ داستان كم‌ترينش بود. روحش شاد. 


دیگر مطالب پروندۀ نادر ابراهیمی:

گفتگوی خواندنی شهرستان ادب با خانم فرزانه منصوری، همسر نادر ابراهیمی

میزگرد نقد «با سرودخوان جنگ...» با حضور میرشکاک و جوادی یگانه

یادداشتی از سیدحسین موسوی‌نیا دربارۀ نادر ابراهیمی

خاطرۀ علی اصغر عزتی پاک از جلسات آموزش داستان‌نویسی نادر ابراهیمی

یادداشت محمود خداوردی، دربارۀ شخصیت هنری و آثار نادر ابراهیمی

یادداشتی از حسن کیقبادی دربارۀ نادر ابراهیمی

معرفی کتاب «مردی در تبعید ابدی» از نادر ابراهیمی 

داستان کوتاهی از نادر ابراهیمی

صوت:

دربارۀ نامه‌های نادر - لیلا قائم‌مقامی

روایت نادر ابراهیمی از عشقش به وطن

سرود «تصوير وطن» با خوانندگی محمد نوری

سرود «سفر به خاطر وطن» با خوانندگی محمد نوری 

 


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • كلاس را شروع نمي‌كنيم تا او بيايد! (پروندۀ نادر ابراهیمی)
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: