موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
یادداشتی از حسن صنوبری

درآمدی بر شعرِ محمدکاظم کاظمی

24 دی 1392 01:00 | 7 نظر
Article Rating | امتیاز: 2.84 با 98 رای
درآمدی بر شعرِ محمدکاظم کاظمی

به دو بهانه: یکی برگزاری بزرگداشتِ ایشان در هفته گذشته و دیگری انتشار دومین مجموعه مستقل شعر ایشان (شمشیر و جغرافیا) در شهریورماه امسال.


صفر

اگر نگوییم درخشان‌ترین، باید بگوییم بی شک یکی از درخشان‌ترین چهره‌های شعر پس از انقلاب، محمدعلی معلم دامغانی است. این سخن بر خاصانِ اهل شعر گران نمی‌آید، اما برای مخاطبِ عام چرا. چرا؟ وقتی منِ مخاطبِ عام یک شعر را می‌خوانم، برای مواجهه‌ام با این اثر هنری دو حالت متصور است، یکی اینکه با شعر راحت ارتباط برقرار کنم، دیگری اینکه با شعر راحت ارتباط برقرار نکنم. ارزش شعر به این نیست که ما در نظر نخست به وضوح بفهمیمش یا با ابهام. مهم‌ترین مسئله برای ارزشمند بودنِ یک اثرِ هنری «زیبایی» است. شعری که راحت فهمیده می‌شود هم ممکن است یک شعر زیبا باشد که توجه زیادی هم به ارتباط با مخاطب دارد، هم ممکن است یک شعر ضعیف باشد و به خاطر فقدان و عاری بودنش از زیبایی و عریان و مبتذل بودنش راحت‌الحلقوم و آسان فهم به نظر آید. شعری که راحت فهمیده نمی‌شود هم همین طور، یا شاعری چیره دست شعر خود را با ظرائف و لطائف بسیار آراسته، یا شاعری سست و تهی دست در و تخته ای چند به هم بند کرده و نامش شعر گذاشته. در اولی باید دقت کرد که زیبایی را دید و در دومی باید دقت کرد که وقتمان تلف نشود. در اولی با شاعر و معنایی عمیق مواجهیم و در دومی با شاعر و معنایی عقیم.

در نوشته‌جات بسیاری از افرادی که هم مدعی شاعری‌اند و هم مهر روشنفکری بر پیشانی دارند، از این آثار عقیم و سست فراوان یافت می‌شود. بسیار دیده‌ایم که در جراید خوش رنگ و لعاب یا بر منابر روشنفکری مآب، شعر سپیدِ بی سر و ته و  بی آغاز و انجامی کتابت یا قرائت شده است که هیچ کس چیزی از آن سر در نیاورده، اما همه کس از ترسِ رسوایی و اتهامِ واپس گرایی دهان به تایید و تحسینش گشوده. یعنی این شعر را چه مخاطبِ عام، چه مخاطبِ خاص، چه مخاطبِ خاص الخاص بخواند چیزی ازش سر در نمی‌آورد. چون فهمِ صورتگری و ساختارگرایی و پیکره آرایی در هنر از هر بی هنری بر نمی‌آید. چون مشکل از گیرنده نبوده، از فرستنده بوده. این فرد هنوز ضعفِ تالیف دارد، نمی‌تواند برای «بیان»ِ آنچه در سر دارد ساختار مناسبی پیدا کند و بیآفریند (البته با این فرض که واقعا چیزی در سر داشته). بعد اربابِ جراید به او می‌گویند «شاعر شاعرها» (چون مردم شعرش را نمی‌فهمند) و «شاعر عمیق» و «شاعر خاص» و چه و چها. از آن طرف افرادی مثل علی معلم دامغانی، اخوان ثالث، خاقانی شروانی، بیدل دهلوی و دیگرانی که شعرشان واقعا به خاطر عمق معنا یا صورتگریِ بالا در مواجهه نخست دشوار می‌نماید، مورد نکوهش قرار می‌گیرند. نه عزیز من، اتفاقا ایشان‌اند که شاعرِ شاعرانند.

باری خود اهل شعر و ادب، مخصوصا شاعران انقلاب علی معلم و شعرش را از همان ابتدا شناختند و گرامی داشتند. رهاوردِ علی معلم ساخت و پرداختِ نوعی خاص از مثنوی بود، یا اگر بخواهیم دقیق تر بگوییم: درک و دریافتِ نوینی از ظرفیت‌های این قالب کهن. مثنویِ معلم بسیاری از پیشنهاداتِ نیما را پذیرفته بود و می‌دانست چگونه باید با جهان امروز مواجه شد (البته در معنا و طریق روایتگری) و از طرفی ثروتمند و برخوردار از میراث و گنجینه‌های دیرینه‌ی ادبِ کهنِ پارسی نیز بود. هم مدرنیته بود هم سنت، درست مثل شعر اخوان. با این تفاوت که اخوان نیمایی تر و مدرن تر، معلم حماسی تر و کهن تر. بسیاری از شاعرانِ انقلاب در این سی سال تحت تاثیر معلم شعر سرودند و بسیاری سعی کردند _ولو به تفنن_ مثنویِ سرکش  و با شکوه او را رام خود کنند و از این شیوه سواری بگیرند، و البته که در اکثر قریب به اتفاق آن تلاش‌ها، این اسب سرکش از ایشان رم کرد و بر ایشان رام نشد. مرکب به موطن تاخت و سوار بر زمین انداخت. 


یک

در یادداشتی دیگر گفته بودم: « اگر یک شاعر پس از علی معلم در سرودن مثنوی اوزان بلند توانا بوده باشد و بتوان گفت پیروی او در این شیوه، از تقلید گذشته و به اجتهاد و شگردی نو رسیده است یقینا آن یک نفر محمد کاظم کاظمی است.» او امروز درخشان‌ترین چهره شعر و ادبیات افغانستان است و از درخشان‌ترین‌های شعر معاصر. او با میراثِ معلم خوش گذرانی نکرد، این میراث را به کار برد، افزون کرد و توسعه داد. علی معلم علی معلم است و محمدکاظم کاظمی محمدکاظم کاظمی، چگونه می‌شود که شعر معلم به کار کاظمی بیاید؟ چگونه می‌شود که شعر شاعری به کار دیگری بیاید و او دچار و گرفتار تقلید و تکرار نشود؟ چگونه است که حافظ متاثر از سنایی است و مقلد نیست؟ و اصلا سوالی دیگر: چگونه است که با وجود حافظ باز هم از سنایی بی نیاز نیستیم؟ اگر کسی با کسی هم سنخ و هم جنس و هم درد نباشد، رجوعش به او حقیقی نخواهد بود. کاظمی (چه در نسبتش با جهانِ افغانستان و چه در نسبتش با هویتِ انقلاب اسلامی) با علی معلم هم سخنی داشت بر سرِ «حسرت خوردن بر گذشته ی شیرین» و «عبرت گرفتن از گذشته ی تلخ». کاظمی یا با مطالعه شعر معلم، یا اصلا شاید پیش از مطالعه شعر ایشان و صرفا با حرکت در مسیرِ اندیشه دینی، اسلامی و شیعی، همانند معلم به این نتیجه رسیده بود که راویِ صادقِ شمشیرِ جغرافیا، تاریخِ خونین است (حالا ما آن طرف فیلسوفِ بزرگی مثل هگل را داریم، ولی لزومی ندارد بگوییم شریعتی در «حسین فرزند آدم» حتما متاثر از هگل است و معلم هم از طریق شریعتی در مثنویِ «تاوان این خون تا قیامت ماند بر ما» با هگل به تاریخ می‌رسد، امکانش هست ولی مسئله این است که این نگاه تاریخی در اندیشه‌ی دینی نیز وجود دارد {در تحصیل این نکته با آقای محمدمهدی سیار همراه بودم} مخصوصا در دین‌های تاریخی از جمله اسلام و یهود). خفت‌ها، خیانت‌ها، ذلت‌ها، رذالت‌ها و تمام رنج‌های امروز ادامه‌ی رنج‌های دیروز است. ستمگران ادامه‌ی همان ستمگران و حق خواهان تداومِ همان حق خواهان. اصلا هر عقلی می‌فهمد که فهمِ مناسباتِ سیاسی اجتماعی امروز بی التفات به دیروز شدنی نیست. و بی شک یک شاعر آزاده سعی می‌کند آن قواعد کلی و جاودانیِ حاکم بر این مناسبات را بشناسد و با استفاده از آن‌ها در اجتماع حضور پیدا کند. این تاریخ است. این نگاه تاریخی ست که رهاوردش چنین بینش و بصیرتی است.

باری این یک طرفِ ماجراست، از آن طرف هم وقتی که شعر کاظمی را می‌خوانیم می‌بینیم این شعرها هم آشکارا روایت لحظه به لحظه تاریخِ افغانستان است هم انگار روایتِ تاریخ اسلام است. کاظمی در اصل راویِ شادی و اندوهِ امروزِ مردم افغانستان است (البته بیشتر «اندوه»، چه اینکه امروزِ این مردم کمتر با شادی عجین بوده است. وقتی شعرهای کاظمی را می خوانیم می بینیم حتی عاشقانه ها و بهاریه ها هم از اندوه و اعتراض خالی نیستند) اما به خاطر همان نگاه تاریخی تمام شعرها تاویل تاریخی دارند. هم به نخستین اتفاقاتی که از این جنس در تاریخ اسلام و تشیع رخ نموده است، هم به هر جامعه ای که از این تاریخ متاثر باشد. از جمله ایران. یعنی شما بسیاری از شعرهای آقای کاظمی را که بخوانید فکر می‌کنید ایشان یک شاعر سیاسی اجتماعی ایران است و برای یک واقعه مشهور در ایران چنین سروده‌اند.


دو

اگر بخواهیم از حوزه معنا بیشتر فاصله بگیریم و کمی ساختاری تر به نسبتِ شعر جناب کاظمی و استاد معلم نگاه کنیم باید بگوییم کاظمی حتی در مثنوی‌هایش هم تفاوت‌های قابل توجهی با مثنوی‌های معلم دارد که این‌ها توانسته‌اند تمایز و تشخص شعری او را (حتی در اولین نمونه‌های تاثیر گرفته و سروده‌های جوانیِ ایشان) حفظ کنند. یکی التفات آقای کاظمی به طنز است که حضورش در شعر علی معلم بسیار کمرنگ تر از این حرف‌هاست. دیگری ساده تر شدن زبان شعر است. سه دیگر: ملموس تر شدنِ اشارات تاریخی است، در این زمینه آقای امید مهدی نژاد مقاله ای منتشر نشده دارند که امیدواریم روزی به زیور طبع آراسته شود. و البته به عنوان چهارمین  تفاوت به نظرم در همین مثنوی‌ها هم آقای کاظمی بیشتر از جناب معلم به مسئله مضمون پردازی و کمتر از ایشان به مسئله موسیقی اهمیت می‌دهند.

اگر از منظری دیگر بخواهیم نگاه کنیم باید بگوییم مثنوی‌های دوره نخستِ شاعریِ آقای کاظمی دو گونه‌اند، آن‌ها که تاثیر معلم در آن‌ها آشکار است و آن‌ها که کم. برای مخاطبِ مانوس با شعر معلم، دسته‌ی اول خیلی دل چسب نیست و او فکر می‌کند با نوعِ رقیق شده شعر معلم مواجه است. بالاخره کسی که عمری قهوه تلخ نوشیده نمی‌تواند شیرینی را حتی به قدر کاپوچینویی مبارک و محترم بدارد. اما همین مثنوی‌ها هم برای کسی که با شعر معلم مانوس نیست بسیار پسندیده و لذت بخش است. و حتی می‌تواند پنجره و پل ارتباطیِ او با جهانِ معلم باشد، به قولِ امیری اسفندقه «سکوی پرتاب»! (البته آقای اسفندقه این اصطلاح را در نسبت رباعی‌های بیدل با جهانِ شعری بیدل دهلوی مطرح کرده است). اما  دسته‌ی دوم مثنوی‌های دوره نخست شاعری محمدکاظم کاظمی را _که گفتیم تاثیر معلم در آن‌ها کمتر به چشم می‌آید_ همه به یک میزان می‌پسندند. و اوجِ این گروه دوم مثنوی‌هایی هستند مثل «کفران» :

کیست برخیزد از این دشت معطل در برف ؟
می‌دود خون کسی آن سوی جنگل در برف ... 

و  «پیاده آمده بودم» :

غروب در نفس سرد جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم پیاده خواهم رفت ... 


تا الآن از مثنوی‌های دوره نخست سخن گفتیم یعنی به مفهومی با عنوانِ «دوره دومِ شاعری محمد کاظم کاظمی» هم معتقدیم. دوره دوم _به نظر من_ از اواخر دهه هفتاد آغاز می‌شود. این‌ها دیگر کاظمیِ محض‌اند. هرچند به نسبت دیگر قالب‌ها تعدادِ مثنوی‌ها در این دوره بسیار کم شده است  ولی کاظمی در این دوره سرایش نسبت به قبل بسیار خالصانه تر و صادقانه تر می‌سراید. کاظمیِ این دوران یک کاظمیِ کامل است و به نظرم اوجِ مثنوی‌های این دورانِ شاعر مثنوی «شهر من» است:

شام است و آبگینه‌ی رؤیاست شهر من‌
دلخواه و دلفروز و دل‌آراست شهر من
دلخواه و دلفروز و دل‌آراست شهر من‌
یعنی عروس جمله‌ی دنیاست شهر من
از اشک‌های یخ‌زده آیینه ساخته‌
از خون دیده و دل خود، خینه ساخته
اندوهگین نشسته که آیند در برش‌
دامادهای کور و کل و چاق و لاغرش

...

دیروزمان خیال قتال و حماسه‌ای‌
امروزمان دهانی و دستی و کاسه‌ای‌

دیروزمان به فرق برادر فرا شدن‌
امروزمان به گور برادر گدا شدن‌

دیروزمان به کوره ی آتش فرو شدن‌
امروزمان عروس سر چارسو شدن ... 

در این مثنوی چیرگیِ شاعر به حدی ست که می‌تواند تا سالهای سال آبروی ادبیاتِ افغانستان را حفظ کند و به رقیبان فخر بفروشد. و البته این آبروی ادبیات پارسی و هنرِ دینی و شعر سیاسی اجتماعی است. این فقط سخن از پیکره و ساختار شعر است، بی شک بررسی شکوه پیام و معنای مثنوی شهر من در این یادداشت نمی‌گنجد. (همینقدر اشاره کنیم که افغانستان کشور زیبایی ست، تمدن دارد، فرهنگ دارد، مردمی مومن، نجیب و رنج کشیده دارد، شاعران بزرگ دارد، اما به همان اندازه هم در سیاست خائنان بزرگ داشته است. آخرین نمونه اش را همین روزها می توانید در واکنشِ «لوی جرگه» به کاپیتولاسیونِ نوینِ آمریکائی ها ببینید.)
آنچه تاکنون گفتیم بیشتر درباره مثنوی‌های کاظمی بود. همان طور که استاد علی معلم در مثنوی بسیار چیره دست تر از آقای کاظمی ست (مخصوصا از کاظمی دوره اول) و در غزل درخشش بسیاری ندارد، تمایز و تفضل آشکار کاظمی بر معلم در غزل است. بخش عمده ای از شاعری و درخشش هنری محمدکاظم کاظمی در غزل‌ها، قصیده‌ها و همچنین رباعی‌های اوست. ما این بخش را دیگر به دو دوره تقسیم نمی‌کنیم. چه اینکه کاظمی در غزل‌های ابتدایی خود نیز تمایز خویش را کاملا از دیگران، و برتری خویش را بر بسیاری از همگنان حفظ کرده است. این درخشش از غزل‌های دهه شصت و غزل‌هایی مثل «ابوذر» و «کمانگیر» :

مریز آبروی سرازیرِ ما را
به ما بازده نان و انجیر ما را

خدایا! اگر دستبند تجمّل
نمی­بست دست کمانگیر ما را،

کسی تا قیامت نمی‌کرد پیدا
از آن گوشه‌ی کهکشان تیرِ ما را

ولی خسته بودیم و یاران همدل
به نانی گرفتند شمشیر ما را

ولی خسته بودیم و می‌برد طوفان
تمام شکوه اساطیر ما را


طلا را که مس کرد، دیگر ندانم
چه خاصیتی بود اکسیر ما را


تا غزل‌هایی مثل «گل سرخ غربت»، «بازی»:

دخترم مکن بازی، بازی اشکنک دارد
بازی اشکنک دارد، سر شکستنک دارد

هم به زور خود برخیز، هم به پای خود بشتاب
رهرویش نمی‌گویند، هر که روروک دارد ...



«صلح کل»، «عمو زنجیرباف»:

عاقبت زنجیر ما را چون کلاف
بافت محکم این عمو زنجیرباف

بافت محکم این عمو زنجیرباف
بعد از آن افکند پشتِ کوه قاف

...

بره‌ها! فکری به حال خود کنید
چون شبان و گرگ کردند ائتلاف ...


 «شطرنج»:

این پیاده می‌شود، آن وزیر می‌شود
صفحه چیده می‌شود، دارو گیر می‌شود

این یکی فدای شاه، آن یکی فدای رخ
در پیادگان چه زود مرگ و میر می‌شود ... 



 «تصادف»، «پهلوانان 1390» و قصیده‌هایی مثل «سفارش»:

« ...تسبیح و فال حافظ و قندان نقره‌کار 
فرهنگ انگلیسی و دیوان شهریار
 
مُهر امین و پسته ی خندان و زعفران‌ ...» 
ـ «بگذار تا حقوق بگیرم‌، بزرگوار!»

...


اسفند ناله می‌کند و دود می‌شود 
در دفع چشم زخمِ بزرگانِ روزگار 
 
گفتی قطار خرّم نوروز می‌رسد 
نوروز را نداده کسی راه در قطار
 
نوروز، گرم کوره و نوروز پشت چرخ‌ 
نوروز مانده آن طرفِ سیم خاردار ... 


 و «شمشیر و جغرافیا» _یعنی از پایان دهه هفتاد تاکنون_ حضور دارد. وقتی داشتم غزل های آقای کاظمی را مرور می کردم پیش خودم گفتم واقعا با وجود چنین شعرهایی _جسارتا!_ چه کسانی دیگر حاضرند سپید بخوانند؟ و _اگر جسارت نباشد!_ یاد پایان بندیِ آن عاشقانه استاد قادر طهماسبی (فرید) افتادم : رها کن آن سپیدِ بی نمک را | که من حالی غزل پرداز دارم.

از مثنوی و غزل و قصیده گذشته، پرونده‌ی رباعی‌های محمدکاظم کاظمی پرونده‌ی حجیمی نیست، اما هم پرونده است (برخلاف کارنامه شعری معلم که از پرونده رباعی خالی است) هم پرونده ای درخشان است. شاید اوجِ این رباعی‌ها، رباعی‌های انتقادی او در سوگ زنده یاد احمد زارعی ست:

اول حمد خدای قهار کنم
دوم نعت احمد مختار کنم
سوم وصف حیدر کرار کنم
چارم هجو مردم پروار کنم!


سه

نمودِ دوره اول شاعری کاظمی را در کتاب «پیاده آمده بودم» _منتشر شده در انتشارات سوره مهر_ دیده بودیم و نمودِ دوره دوم شاعری ایشان را می‌توانیم در دفتر شعر «شمشیر و جغرافیا» (مخصوصا نیمه دوم کتاب) که به تازگی توسط نشرِ سپیده باوران وارد بازار نشر شده است ببینیم.




کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • درآمدی بر شعرِ محمدکاظم کاظمی
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: