موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
یادداشتی از زهرا صادق منش

روایتِ اتاق ۲۲۲

08 اردیبهشت 1393 03:08 | 1 نظر
Article Rating | امتیاز: 5 با 9 رای
روایتِ اتاق ۲۲۲

شهرستان ادب: یادداشتِ پیشِ رو، گزارشی پر حاشیه از نخستین اردوی شعر جوان انقلاب اسلامی برای بانوان است که به قلم شاعر جوان و  یکی از اعضای دوره، یعنی خانم زهرا صادق منش نوشته شده است.


بار سنگین، حرکتت را آرام‌تر کرده و تمرکز و دقتت را به اطرافت بیشتر. برخلاف دفعه های پیش که پله ها را سریع بالا می رفتی حالا متوجه می شوی که تابلو های راه پله را چقدر با دقت انتخاب کرده اند!

در باز است و اولین چیزی که میبینی چندین چمدان کنار هم است جلوی در ورودی. راهنمایی می شوی به اتاقی. در را باز میکنی و به جمعی صمیمی که در اتاقی گرم جمع شده بودند و نقد شعر می کردند سلام میکنی.

حالا توی اولین برنامه اردو قرار گرفته ایم: پذیرش در محل موسسه!

چیزی که توجهم را همان اول جلب کرد نقدهای پخته خانمی بود که روی تخت نشسته بود، کمی بعد متوجه شدم که خانم قهفرخی هستند. هرکس با لهجه ای حرف می زد و شعرمیخواند چند دقیقه از ورودم گذشته بود که خانم دیگری با لهجه بوشهری و لحن بامزه ای درحالیکه معلوم بود وضو گرفته وارد شد، بعضی خانم ها باهم شعری را میخواندند و خانم بوشهری در حالیکه ساکتشان می کرد گفت :"بچه‌ها اینجا حاج آقا بازاره ها!" اولین جرقه خنده دسته جمعی بود...

کم کم داشت فضا دستم می آمد. آشناشدن ها شروع شده بود، اولین سوال ها این بود که ناممان چیست و از کجا آمدیم و چند سالمان است، با اینکه جمع شاعران جوان بود  ولی اختلاف سنی ها هم قابل توجه بود، متولدین آخر دهه شصت و اوایل هفتاد زیادتر بودند ولی ما سه هفتاد و هفتی هم متحد شدیم!


خانم نانی زاد و شیر محمدی اولین صحبت ها را کردند و بعد به سمت رستورانی نزدیک شهرستان برای ناهار روانه شدیم. در راه رستوران خانم نفیسه موسوی را دیدم قبلا ارتباط وبلاگی داشتیم. نام وبش را پرسیدم و بعد گفتم نویسنده نفحات هستم، اتفاق جالبی بود، نه او و نه من از این عضویت مشترک در دوره سوم خبر نداشتیم!

زندگی شاعرانه شروع شده بود! حرف مشترک من و دوستانم این بودکه تا حالا مصاحبت این همه شاعر را یکجا تجربه نکرده بودیم! همه ذوق کرده بودیم، صحبت شعر و شاعران و محافل از قبل از ناهار شروع شده بود و تا پایان آن ادامه داشت، مزه شاعرانه چلوکباب خیلی دلنشین بود!

دیگر همه جمع شده بودند، فرصت اتوبوس را صرف آشنایی مختصر و کلی کردیم که مفید هم بود! شماره اتاقهایمان را گرفتیم. 222 عدد دوست داشتنی اقامت ما بود!


 
موقع جمع کردن وسایل چون تصور خوبی از محل اقامت نداشتم وسایل زیادی را با حنانه امیری هماهنگ کردیم وباهم آوردیم، حتی پتو و بالش و ملافه را هم مشترکا آوردیم ولی هنگام ورود به سه روز امیدوار شدیم و پشیمان از سنگین کردن بیخود بار ! اردوگاه تمیز، مناسب و مجهز بود.

بعضی ها ساعت های طولانی توی راه بودند و تخت ها هم چشمانشان را داشت کم کم گرم میکرد که خانم افضلی همه را برخلاف دلخواهشان راهی سالن پایین کرد برای افتتاحیه!

افتتاحیه با صحبت های اولیه آقای عرفان پور و خانم نانی زاد مسئولان اصلی اردو انجام گرفت و بعد هم پرسش و پاسخ بود. با پذیرایی سریع اولین کلاس شروع شد؛ چهره های آشنا کم کم بیشتر دیده می شدند، آقای داودی و خانم طارمی هم آمدند. با استاد امینی کلاس داشتیم، عناصر شعر.

کلاس مفید و ارزشمند بود فضا هم فضای خشکی نبود همین ها کافی بود تا شروع روز اول با یک کلاس دوست داشتنی انجام گیرد.

بعد از کلاس با استاد در زمان تنفس کوتاه بحث کردیم، برایم جالب بود این نوع نگاه متفاوت، معتقد بودند شاعر باید با زبان خودش شعر بگوید، خودش را هم نباید موظف کند به هر چیزی، مثلا نگهداری زبان امروز. هر شعری که میخواهید بگویید به مخاطب خاصی توجه دارید.

کارگاه نقد با استاد شکارسری، خانم طارمی، خانم رجایی و استاد امینی گذشت، شعر ها قوی و زیبا بود، نقد ها هم مفید و قابل استفاده برای همه نه تنها خود شاعر. بحثی که بعد از شعر خلیج فارس یکی از خانم ها شکل گرفت هم از حاشیه های جالب بود، استاد امینی می گفتند که من این تعصب روی نام خلیج فارس را قبول ندارم چون هرکس حق دارد به زبان ناحیه خود اسم مکان ها را بخواند مثال نام آلمان را هم آوردند که خود چیزی میگویند، ما آلمان می خوانیم و انگلیسی ها هم جرمنی"germany".که با واکنش شاعر سیستانی و جمع همراه بود، البته خانم رجایی با پیشنهاد وقتی برای این بحث با صلوات گرفتنی از جمع حرف هارا تمام کردند!

شب شعر خیلی دلنشین بود، خانم طارمی مجری بودند، آقای حدادیان یکی از اشعار مجموعه اش را خواند که به همه چسبید، شعری هفتاد بیتی با حروف قافیه نه چندان آسان الف و لام. چسبیدنش تا حدی به پیش گویی جمعی قوافی هم مربوط بود، اما خود شعر هم که در واقع روایت خاطرات قدیمی بود در نوع خود قوی و جذاب بود.

بعد از او ناصر فیض هم آمد و به قول حاج سعید به فیض رسیدیم! آقای حدادیان گفتند سیار هم سیار است و دارد می رسد که البته نرسید!

به استاد گفتند شعر طنز بخواند،گرفته بود. شروع به صحبت کرد و گفت که از سوریه می آید. بعد ما که دلیل گرفته بودنش را متوجه شدیم، از درخواست شعر طنز پشیمان شدیم.  وقتی از سوریه می گفتند اشکمان هم حسابی در آمد مخصوصا من که در ردیف جلو خوب متوجه حالت استاد بودم. البته شعری دوست داشتنی خواندند اما حرفهایشان ذهنمان را درگیر کرده بود.

آقای عرفان پور هم چند رباعی خواند و غزلی تازه تحفه سفر اخیر کربلایش که ما را هم راهی و دلتنگ کرد.

آقای داودی، خانم رجایی، خانم طارمی خانم نانی زاد از دیگر اساتیدی بودند که شعر خواندند.

همه خسته بودند ولی در اتاق 220 جمع شدیم و شعر خواندیم تا ساعت 3! چند باری هم اعتراض شنیدیم ولی شب زنده داری که تمام مزه اردوی شاعرانه است ادامه داشت.
پنجشنبه صبح کسی نای بیدار شدن نداشت، من و حنانه امیری بعد از شب شعر خودمانی فقط تا ساعت 5 خوابیدیم و بعد از نماز صبح هم خوابمان نبرد. قرار بود ساعت 7 همه برای صبحانه بروند ولی ساعت 8 تازه بچه‌ها بیدار می شدند.

ساعت هشت ونیم با تاخیر کلاس استاد وحید جلیلی آغاز شد. موضوع، تجدید مطلع شعر انقلاب بود. استاد بسیار روان، شیوا و مفید صحبت میکردند. از حاشیه های نزدیک به متن کلاس، شنیدن برخی شعار های قدیم و جدید با صدای استاد بود، شعاری که برای همه جذاب بود شعاری بود که استاد معلم برای 22 بهمن ساخته بودند: چرا شما آری و ما چرا نه؟ / به قول کرمانشاهیا چتانه؟!

بیشتر فرصت کلاس به بیان قالب ها و موضوعات کمتر پرداخته شده در شعر امروز بود که ظرفیت های زیادی برای شعر انقلاب داشت. قالب های زیادی هم بیان شد که قابل تامل بود.

بعد از تمام شدن کلاس من و دو نفر دیگر با استاد بحثی کوتاه کردیم، در این فاصله استاد اسفندقه بیرون آمدند  وبه ما  و ایشان سلام دادند. جلیلی به سمت استاد رفت و همدیگر را صمیمانه در آغوش گرفتند. بعد نگاهی در سکوت به هم کردند و استاد اسفندقه راهی کلاس شد.

استادجلیلی تند تند می گفتند بروید سرکلاس و از استاد اسفندقه استفاده کنید. ماهم بحث را تمام کردیم و اطاعت.

کلاس های بعدی جان شاعر استاد اسفندقه و شعر و زندگی حاج سعید حدادیان بود. هردو بسیار دلنشین و مفید بودند اما کلاس حاج سعید خیلی متفاوت تر و فضا صمیمانه تر از تمام کلاسهایمان بود. توصیه های پدرانه استاد در عمق جانمان نفوذ کرد و همه ما را به فکر فرو برد. بعضی تلنگر ها از نقاط بسیار مثبت این اردو بود.

بعد کلاس استاد اسفندقه بود که آقای عرفان پور حضور آرمیتا رضایی نژاد و مادرش را اطلاع داد،همه شوک زده شدیم و از جا بلند. اولین کسی که با آرمیتا حرف زد استاد اسفندقه بود که دستهای آرمیتا را می بوسید و صمیمانه با او حرف می زد.

مادر آرمیتا کمی صحبت کرد و بعد استاد اسفندقه از آرمیتا خواست شعر بخواند و او که اول قبول نمی کرد به طه به یس را خواند که خیلی تاثیر گذار بود طوری که برخی آرام اشک می ریختند.

در پذیرایی همراه آرمیتا و مادرعزیزش بودیم، ما که مفتخر بودیم با آن ها در یک میز بنشینیم لذت زیادی از مصاحبتشان بردیم. میل شان را با روی خوش برای ارسال اشعارشان دادند. آرمیتا کنارم بود ولی هنوز نمیدانستم به او چه باید بگویم، فقط بزرگی اش را حس میکردم در همین افکار بودم که دستش را به من داد، من که قند توی دلم آب شده بود و نزدیک بود گریه کنم بالاخره شروع کردم با او حرف زدن و چقدر دلنشین بود!

بعد از صحبت من و آرمیتا استاد اسفندقه که داشت کم کم می رفت، آرمیتا را روی سرامیک های سالن سر می داد و خنده های آرمیتای مهربان بود که شنیده می شد.

 شب شعر داشتیم. مصطفی محدثی خراسانی، علی داودی و عالیه مهرابی که مجری هم بود حضور داشتند و کلاس با آن ها آغاز شد.کمی بعد محمد مهدی سیار و استاد محقق هم خودشان را جمع رساندند. نقد های سیار جوان که کنار محقق پیرهن پاره کرده نشسته بود ترکیبی خوب ایجاد کرده بود،  نکته جالب برای من یکی بودن نظرات این دو در بسیاری موارد بود. مصطفی محدثی و علی داودی هم نظرات خوبی ارائه کردند. به نظر خیلی هامان بهترین جلسه نقد در این سه روز همین جلسه بود.

بعد از کلاس سوار اتوبوس شدیم روانه برج میلاد تهران. محمد حسین نعمتی، عرفان پور، داودی، محقق، طارمی و نانی زاد و مسئولان اجرایی همه بودند.

اولین چیزی که همه را خوشحال کرد تابلویfree-internetبود که با وجود قحطی اردوگاه غنیمتی بود برای جماعت شاعر معتاد!

اولین بار بود تجربه می کردم همراهانم در گردش همه زمزمه شان بیت و بیت و بیت باشد، خوشحال بودیم به خاطر این تفریح خوب شاعرانه مخصوصا باهمراهی استاد محقق.

زمان نسبتا زیادی را در طول گردش با صحبت استاد محقق گذراندم که دلچسب و بسیار مفید بود. استاد وقتی از مدرسه مان پرسید فهمیدیم قبلا ادبیات درس می داده اند در فرهنگ ما و به فضای آن آشنا بودند، خیلی هم از دکتر حدادعادل تعریف می کردند و ماهم تایید میکردیم.

آسانسور قوه شعری بچه‌ها را فعال کرده بود و هم زمان هرکس بیتی میخواند و آسانسور حسابی شلوغ شده بود؛ چهره متعجب دیگر بازدیدکننده ها دیدنی بود!!    

قسمتی از برج که مجسمه بزرگان را قرار داده بودند از بامزه ترین و شادترین قسمت ها بود.کنار اساتید بزرگ ادب وهنر عکس میگرفتیم. بعضی ها خیلی طبیعی ساخته شده بودند و بعضی هم کاملا مصنوعی.

استاد محقق بین مجسمه دکتر حسابی و بزرگی دیگر نشستند.از ایشان اجازه عکاسی گرفتم که گفتند:"نری بگی دونفر اومدند کنار مجسمه محقق عکس گرفتند!!"


 
طبیعی ترین مجسمه،مجسمه سیمین بود که همه این حسن صنع را تحسین کردیم، استاد که شنیدند تایید کردند و گفتند به این دلیل است که زمان حیاتش از صورت او قالب برداشته بودند .استاد داودی کنار مجسمه سیمین نشستند که یکی از بچه‌ها به شوخی گفت: استاد فاصله را رعایت کنید! ایشان هم با لبخند کمی خودشان را کنار کشیدند.


 
آخر گردش با شوک احساسی همراه بود و آن هم دیدن پرچم امام حسین در بالاترین قسمت برج بود. همه تحت تاثیر قرار گرفته بودیم و بعد از آن همه خنده و شوخی حالا آرام گریه می کردیم.


 
یکی از بچه‌های مشهدی در قسمتی که ایوان مانند بود و در فضای آزاد تلسکوپ هایی هم قرار داشت دلش برای مرقد امام تنگ شده بود، استاد داودی با تلسکوپ جهت آن را نشان دادند، اوهم همانجا نشست و اشک ریخت...

یکی از بهترین صحنه هایی که در این گردش دیدم و کیف کردم وقتی بود که بعداز اذان آقای عرفان پور در گوشه ای از سالن های برج میلاد روی کاشی ایستاد و نمازش را خواند، حس کردم تمام آنچه به عنوان شعر و شاعر متعهد و انقلابی میگویند با این کارها معنا پیدا میکند و در همین اهمیت ها تجلی. 
مرحبا استاد! خیلی طول نکشید که عده هم گوشه دیگری همین کار را تکرار کردند. من و حنانه که وضو نداشتیم حسرت میخوردیم ولی به سرمان زده بود برای اقامه نماز برویم و حالت نماز را انجام دهیم و در اولین فرصت واقعا نمازمان را بخوانیم که البته نکردیم...!
 


دوربین شاهد!

"امیدوارم شهرستان ادب با رعایت حقوق نویسنده این قسمت را حذف نکند!"

بعد برج میلاد همه خسته بودیم، شب زنده داری اما توسط برخی ادامه داشت!

سورپرایز صبح دیدن تابلوی کوچک نام علیرضا قزوه روی میز اساتید کارگاه نقد بود که بدون اطلاع و هماهنگی قبلی قرار شده بود بیاید. سعید بیابانکی و فریبا یوسفی هم بودند.آقای بیابانکی پیشنهادات خوبی به شاعران ارائه میدادند و از عطار هم حکایتی گفتند. قزوه بالاخره بعداز تاخیری طولانی رسید، خسته و گرفته به نظر می آمد، کمتر میخندید، او هم از سوریه آمده بود و بعد از نقد کوتاهی از سوریه گفت، گفت و گفت که در حال نوشتن سفرنامه ای ست.

کلاس جریان شناسی شعر انقلاب را با تشبیه بسیار زیبا و متفاوت محمد رضا سنگری آغاز کردیم، مثال آب و دریا و حباب. جمله که یادم نخواهد رفت: "حباب قربانی هوای درون خود است..."

اختتامیه سخت بود، سه روز ایده آل را سپری کرده بودیم، به تشکر و حلالیت و پیشنهاد و وعده آغاز شد و با شعرخوانی بچه‌ها برای آفتابگردان‌ها ادامه داشت. یکی از شعرها از خانم بوشهری:

"من خودم با دو چشم خود دیدم/چرت می زد جناب عرفان پور
 خواب پر کرده جسم وجانم را/من خودم خواستم،دو چشمم کور...!"

عکس یادگاری پایان این اردوی لذت بخش و پربار سه روزه بود...


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • روایتِ اتاق ۲۲۲
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: