موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu

«رمان و جای خالی ِانسانِ آرمانی»؛ سخنان شهریار زرشناس درباره دیروز و امروزِ رمان

23 آبان 1393 21:45 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 5 با 3 رای
«رمان و جای خالی ِانسانِ آرمانی»؛ سخنان شهریار زرشناس درباره دیروز و امروزِ رمان
شهرستان ادب: پنجمین نشست از سلسله نشست‌های گروه داستان موسسه‌ی فرهنگی هنری شهرستان ادب با موضوع «جوهر رمان در نسبت با جامعه و انسان ایرانی» روز سه‌شنبه مورخ بیستم آبان‌ماه در محل دفتر این موسسه و با حضور استاد شهریار زرشناس برگزار شد.

سیدحسین موسوی‌نیا کارشناس گروه داستان این موسسه، پس از سلام و عرض تسلیت به مناسبت ایام محرم، ابتدا مقدمه‌ای کوتاه در خصوص این نشست به حاضران ارائه داد: «به نظر می‌رسد در جامعه‌ی ما هنر به عنوان پدیده‌ای ثانوی مورد بررسی قرار می‌گیرد و جایگاه هنر و هنرمند و نسبت این دو با هم چندان مشخص نیست. همین موضوع باعث می‎شود که ظرفیت‌های هنر ناشناخته باقی بماند و تاثیرهایی که هنر می‌تواند بر جان انسان داشته‌ باشد مغفول بماند. آیت‌الله جوادی آملی می‌فرمایند: اگر عصر حاضر پیامبری می‌داشت قطعا معجزه‌ی این پیامبر هنر می‌بود؛ چرا که هنر تلاقی روح هنرمند و افراد دیگر جامعه است و اگر نسبت هنرمند با مکتب‌های ادبی و دینی‌اش نسبت درستی باشد می‌تواند باعث هدایت و نقطه‌ی مقابل آن –گمراهی- باشد.»

پس از این، موسوی‌نیا از سخنرانِ جلسه یعنی آقای شهریار زرشناس دعوت کرد تا سخنان خود را ارائه نماید. وی پس از نام خدا و عرض ادب به حاضران از موسسه‌ی شهرستان ادب برای تدارک این برنامه تشکر کرد. زرشناس در ابتدا محورهای بحث خود را مشخص نمود:

«چهار محور را برای این بحث می‌توان در نظر گرفت: اول اینکه اشاره‎ی کوتاهی به خود رمان و ماهیت آن و اینکه اصلا این پدیدار را چگونه می‌توان تفسیر و تعبیر کرد؛ چرا که این موضوع خود در ایران مورد مناقشه است. این در کشورهای غربی کمتر وجود دارد؛ هرچند که در آرای آن‎ها هم تفاوت‌هایی وجود دارد ولی همه بر پایه‌ی محور واحدی است. دومین نکته، در خصوص این است که در خود غرب مدرن که رمان در آن ظهور پیدا کرده است، نسبت رمان، اجتماع و اجتماعیات چگونه بوده است. تا به این واسطه بدانیم که نسبت رمان ایرانی با اجتماع ایرانی چقدر با نسخه‌ی اصل آن تفاوت دارد. سومین محور، در مورد این است که وقتی رمان وارد ایران شد، گرایش‌های آن به چه صورتی بوده است و ادبیات معاصر شبه‌مدرن ایران را چه گرایش‌هایی تعیین کردند و به آن شکل دادند. و بحث اصلی و آخر، این است که شرایط امروز رمان به چه صورت است.»

 

شهریار زرشناس 

 

رمان یک سیستم و نظام ادبی است، نه ساختار

صاحب کتاب «اشاراتی درباره‌ی لیبرالیسم ایران» در خصوص رمان و شرایط ظهور و بروز آن اشاره داشت: «به نظر می‌رسد این حقیقت انکارناپذیری است که رمان را از هرآنچه که پیش از آن در تاریخ غرب وجود داشته است، متمایز کنیم. وقتی که غرب باستان دچار تطور می‌شود و وارد دوران قرون وسطی می‌شود، یک صورت‌ ادبی تازه‌ای ظهور می‌کند که دیگر شبیه صورت ادبی «ایلیاد و ادیسه» نیست. فرمت جدیدی است که خود دارای چند وجه است: آثاری که به صورت منظوم در ادبیات فرانسه ظهور پیدا می‌کند و به «ادبیات شوالیه‌گری» معروف است. برخی وجوه ادبیات عاشقانه‌ی منثور غیررسمی که بیشتر در میان عوام و توده‌های روستایی رسمیت دارد مشاهده می‌شود و در نهایت آن‌چه که رمانس‌ها از قرن ۱۲ و ۱۳ میلادی می‌شناسیم نیز وجود داشته است. می‌توان نتیجه گرفت که ادبیات قرون وسطا نوعا چیزی آمیخته از فابل‌ها و رمانس‌ها است. بعد از این در غرب مدرن، به اقتضای تغییرات اجتماعی، نوع جدیدی از ادبیات ظهور پیدا می‌کند. در قرون وسطا، غرب در دنیای مسیحی است، البته دینی نیست؛ در واقع آنچه در این دوران در خصوص مسیحیت وجود داشته‌ است، نوعی تلقی خاص از مسیحیت و دین است و به همین دلیل گفته می‌شود که غرب در این دوران دینی نیست. صورت ادبی تازه که در غرب مدرن ظهور پیدا کرد، زمانی که به پختگی خود می‌رسد رمان را به وجود می‌آورد. غرب مدرن، به معنای دورانی تاریخی است که از قرن چهاردهم میلادی شروع می‌شود و در ذیل اومانیسم سوبژکتیویته است. ادبیات غرب مدرن با تلقی تازه‌ای از انسان شروع می‌شود. اولین ظهور این تلقی در اشعار «پترارک» و نوشته‌های «بوکاچیو» است. هر دوی این‌ها نمایندگان ادبی روح تازه‌ای هستند که تازه ظهور کرده است. وقتی عالم مدرن ظهور می‌کند، یک روح دارد. ذات آن اومانیزم است و در کنار آن نفس مدبری دارد که آن عالم را مدیریت و هدایت می‌کند که مدرنیته در دنیای مدرن این نقش را داشت. این نفس مدبر جلواتی دارد از جمله سرمایه‌داری، فلسفه‌ی اومانیستی و سیاست مدرن، همچنین در ادبیات هم این جلوات دیده می‌شود. اولین ظهورهای روح دنیای مدرن در ادبیات، در شعر و نثر است و تدریجا که از قرن ۱۴ جلوتر می‌رویم، نثر بر نظم حاکم می‌شود؛ این یکی از مختصات ادبیات مدرن است. پیش از این در ادبیات باستان غرب و در تمامی دوره‌های ادبی شرق نظم بر نثر غلبه داشته است. اگرچه نثر بوکاچیو در قرن چهاردهم میلادی آغاز ادبیات مدرن است ولی نقطه‌ی اوج آن نیست؛ نقطه‌ی اوج آن زمانی است که از حد فاصل قرن ۱۴ تا اواسط قرن ۱۸ و ۱۹ میلادی، ظهور انسان مدرن در ادبیات تطور پیدا می‌کند و در قرن ۱۸ و ۱۹ در هیئت رمان ظاهر می‌شود. وقتی رمان شکل می‌گیرد می‌توان ادعا کرد که ادبیات مدرن به نقطه‌ی اوج خود رسیده است. غلبه‌ی نثر بر نظم، آن‌چنان قوی می‌شود که شعر هم به سمت آن حرکت می‌کند. آغاز رمان را می‌توان به زمان بعد از سروانتس مرتبط دانست؛ البته باید گفت کاری که با بوکاچیو شروع می‌شود، با سروانتس به نقطه‌ی عطف خود می‌رسد اما رمان بیشتر در قرن هجدهم ظاهر شده است و آنچه که ما در «رابینسون کروزوئه» اثر «دانیل دفو» می‌بینیم بیشتر شبیه به ویژگی‌های رمان است. بنابراین ماهیت و سیستمی به نام رمان ظهور می‌کند که نقطه‌ی کانونی ادبیات مدرن است و طبعا بشری که در آن ظاهر می‌شود انسان مدرن و اومانیستی است. زمانی که ما از شخصیت در رمان صحبت می‌کنیم، هسته‌ی مرکزی این شخصیت داستانی، «منِ فردی» است. من فردی، ظهور اومانیستی انسان در حیطه‌ی ادبیات است. به همین دلیل است که رمان  در فضاهای لیبرال- دموکراتی بیشتر رشد می‌کند تا فضاهای سوسیالیستی.»


ادبیات مدرن و به طور خاص رمان، ذاتا متعهد است


سردبیر ماهنامه‌ی فرهنگ عمومی، در ادامه‌ی سخنان خود با اشاره به دومین محور بحث خود یعنی نسبت رمان، اجتماع و اجتماعیات در غرب، تصریح کرد: «از لحظه‌ای که رمان متولد می‌شود و در تمام مراحلی که بسط پیدا می‌کند و تطور دارد، در نسبت با اجتماع و اجتماعیات است و یکی از خصایص آن این است که همیشه صورتی از «عهد» در آن ظهور کرده است. ادبیات مدرن، ذاتا متعهد متولد شده است. چون ادبیات مدرن، آیینه‌ی اجتماعی مدرن است، نمی‌تواند نسبت به گروه‌ها، طبقات اجتماعی، مسائل فکری این اجتماع بی‌تفاوت باشد؛ «عهد»ی دارد ولی ممکن است این عهد، یک عهد اشرافی، سرمایه‌دارانه یا کارگری و یا مربوط به دیگر بخش‌های جامعه باشد. از نیمه‌ی دوم قرن بیستم، ما شاهد شعارها و ادعاهای جدیدی هستیم که اکنون در کشور ما افراد بسیاری پیرو آن هستند. این ادعاها تحت عنوان«تعهدزدایی از ادبیات» و «تاکید بر ادبیت» مشخص می‌شود. در این دوران معتقدند که نویسنده‌ی رمان نباید هیچ‌گونه اعتقاد سیاسی داشته باشد؛ هر نوع آرمان‌گرایی را تحت عنوان ایدئولوژی محکوم و مطرود می‌کنند. تا قبل از سال‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ میلادی به این ادعاها توجه چندانی نمی‌شده است. دو دلیل عمده در پاسخ به این سوال که چرا ادبیات در نیمه‌ی دوم قرن بیستم به نقطه‌ای می‌رسد که می‌خواهد با متمرکز کردن خود بر تکنیک و ادبیت، از تعهد و ایدئولوژیک بودن فرار کند، وجود دارد. دلیل نخست، جریان تازه‌ای است که در غرب مدرن تحت عنوان ادبیات فرمالیستی و ادبیات پست‌مدرن شروع می‌شود؛ اساس این دوره بر سخنان نیچه و هایدگر استوار بوده است. دلیل دیگری که می‌توان آن را برشمرد، ورود غرب مدرن به فاز انحطاطی و پسامدرنیته است. از این جهت می‌توان ادعا کرد که بحث تعهدگریزی کاملا اساسی سیاسی داشته است. ادبیات به موازات تحولی که اجتماع مدرن پیدا می‌کند، به میزانی که نظام سرمایه‌داری _که نظام اصلی حاکم در قرون هجده، نوزده و بیست میلادی است_ در عالم غرب مدرن، دچار بحران می‌شود، ادبیات انتقادی‌تر می‌شود. به میزانی که سرمایه‌داری لیبرال دچار بحران می‌شود «چارلز دیکنز» کتاب «روزگار سخت» را می‌نویسد. به میزانی که بحران نظام سرمایه‌داری شدید می‌شود، نویسندگانی مانند «ماکسیم گورکی» ظهور پیدا می‌کنند که آشکارا از طریق ادبیات، نظام سرمایه‌داری را به چالش می‌کشند. رئالیسم ماکسیم گورکی، رئالیسمی گزنده است و تنها آن را در فرانسه نمی‌توان مشاهده کرد؛ در روسیه هم وجود داشته است. در «آنا کارنینا»، «قزاق‌ها»ی «تولستوی» و آثار «تورگنیف» می‌توان این رئالیسم گزنده را دید. ادبیات روسیه در این دوران، دارای دو جریان کلی است: یکی جریانی که مخالف غرب مدرن است و می‌خواهد به «اسلاوها» تکیه کند که «داستایوسکی» اصلی‌ترین نماینده‌ی آن است و جریان دیگری که آشکارا غرب‌گرا است. در قرن بیستم تدریجا ادبیاتی رزمنده به وجود می‌آید که به مبارزه با سرمایه‌داری لیبرال دعوت می‌کند و چون اوضاع بحرانی می‌شود، آرمان‌گرایی ضدلیبرالی و ضدغربی نیز ظهور پیدا می‌کند. به نسبتی که این خیزش‌های ضدسرمایه‌داری افزایش پیدا می‌کند، ادبیات را به نقطه‌ای می‌رساند که تلاش برای نابودی آرمان‌گرایی و مذموم شمردن آن به اصل آن تبدیل می‌شود. قرن بیستم زمان رویارویی سه ایدئولوژی است: سوسیالیسم، فاشیسم و لیبرالیسم. با رشد دو ایدئولوژی رقیب لیبرالیسم و احساس خطر، ایده‌ی توجه به فرم و ادبیت آثار ادبی برای امحاء آرمان‌گرایی رشد پیدا می‌کند. قرن بیستم، فاز انحطاط عالم غرب مدرن و پیدایش پست‌مدرنیته است. یکی از ویژگی‌هایی که پست‌مدرنیته داشته است، نسبی‌انگاری است؛ ویژگی دیگر، معناگریزی و معناستیزی است. نئولیبرالیسم ایدئولوژی سرمایه‌داری در دوران پست‌مدرن است. بنابراین خواص و ویژگی‌های دوران پست مدرن را در خود دارد. یعنی بر خلاف لیبرالیسم کلاسیک که به اخلاقیات ثابت قائل است، نئولیبرالیسم اصلا اخلاقیات ندارد. بر خلاف لیبرالیسم کلاسیک که به معنایی برای هستی قائل است، نئولیبرالیسم اساسا دعوی بی‌معنایی دارد. نئولیبرالیسم به تدریج بعد از جنگ جهانی قدرت می‌گیرد و در ادبیات نیز ظاهر می‌شود و به همین واسطه بود که توانستند بحران‌های اجتماعی موجود را تخفیف بخشند و به این ترتیب از سال‌های ۱۹۵۰ نئولیبرال‌هایی ظهور می‌کنند که علاوه بر اینکه در تکوین ایدئولوژی لیبرالیسم نقش دارند، موضوعات مختلفی را نیز مورد توجه قرار می‌دهند. یکی از موضوعات این است که هرگونه آرمان‌گرایی و تعهد را تحت عنوان ایدئولوژیک بودن تخطئه می‌کنند؛ درواقع ایدئولوژی را معادل جزم‌اندیشی، خشک‌اندیشی، خشونت و بی‌خردی می‌گیرند. اولین کسی که چنین ادعایی را مطرح می‌کند، «دانیل بل» است. این اندیشه وقتی در عرصه‌ی سیاست مطرح می‌شود، سریعا به عرصه‌ی ادبیات منتقل می‌شود. تسری این مورد در ادبیات باعث می‌شود که آرمان‌گرایی و حق‌طلبی اساسا در ادبیات و به تبع آن جامعه از بین می‌رود. در نتیجه ادبیات دوران مدرن از اواخر قرن بیستم در نسبت با ایدئولوژی نئولیبرال به این سمت کشیده می‌شود. بنابراین اتفاق تعهدزدایی از ادبیات و تکیه بر فرم، هم پشتوانه‌ی فلسفی داشته و هم در ارتباط قدرت‌گیری جریان نئولیبرال است و در فاصله‌ی میان دو جنگ جهانی، کسانی که به این دیدگاه روی می‌آورند یا نگاه نئولیبرال دارند و یا کسانی که ماموریتی مشخص از سوی ناتوی فرهنگی دارند.»


ادبیات غرب‌زده‌ی شبه‌مدرن ایران، راه‌حلی برای تبدیل ایران به کشوری استعماری بود


شهریار زرشناس صاحب کتاب «نگاهی کوتاه به تاریخچه‌ی روشنفکری در ایران» در سومین محور از بحث خود، در توضیح شرایط ایران هنگام ورود رمان به این کشور اشاره داشت: «جریان استعماری که وارد ایران می‌شود، در طی روندی صورت می‌گیرد که حدود صد سال در ایران به طول می‌انجامد و در سال ۱۲۸۸ هجری شمسی کاملا به وقوع می‌پیوندد. از این سال، فرماسیون جدیدی به نام غرب‌زدگی در ایران شکل می‌گیرد. این فرماسیون، کاملا ما را از پیشینه‌ی تاریخی خودمان منقطع کرد. استعمارگران این فرماسیون را در ایران ایجاد کردند تا بتواند استعمار را تداوم بخشد. غرب‌زدگی شبه‌مدرن برای این در ایران به وجود آمد که ایران هم جزو اقماری از نظام جهانی‌ای که غرب آن را تدارک دیده بود، شود. این نظام جهانی مبتنی بر سرمایه‌داری و گردش و چرخش سرمایه‌ بود. این گردش و چرخش سرمایه باید در تمامی کره‌ی زمین می‌چرخید. بنابراین بلوکی از کشورهای اصلی سرمایه‌داری ایجاد شد که مجموعه‌های اقماری در اطراف آن وجود دارد. کاری که این مجموعه‌های اقماری باید بکنند، تولید سرمایه است که وارد بلوک اصلی شود و بخش کوچکی از آن هم برای این کشورها باقی بماند. پس غرب‌زدگی شبه‌مدرن ره‌آورد استعمار برای ایران بود. وقتی که غرب‌زدگی شبه‌مدرن وارد ایران می‌شود، نظامی است که دارای مجموعه‌های مختلف مثل اقتصاد، نظام تربیتی و غیره است که یک جزء آن ادبیات است. ادبیات غرب‌زده‌ی شبه‌مدرن ایران در شعر بعد از «ادیب‌الممالک فراهانی» ایجاد می‌شود و در نثر هم می‌توان گفت از «سیاحت‌نامه‌ی ابراهیم‌بیک» اثر «حاج زین‌العابدین مراغه‌ای» و «مسالک‌‌المحسنین» «طالبوف» شروع می‌شود. این ادبیات، از لحظه‌ی تولد تا امروز چندین گرایش داشته است: گرایش نخست، گرایش رئالیسم معطوف به ادبیات کارگری است. برجسته‌ترین نماینده‌ی آن، «احمد محمود» است. گرایش دوم، گرایش رئالیستی معطوف به ادبیات روستایی است که برجسته‌ترین نماینده‌ی آن، «محمود دولت‌آبادی» است. سومین گرایش، گرایش رئالیستی معطوف به تکنوکرات‌ها است که نماینده‌ی مهم آن، «اسماعیل فصیح» است. گرایش چهارم، گرایش ادبیات رئالیستی با مضمون سیاسی و گرایش چپ است که با «بزرگ علوی» نمایندگی می‌شد. گرایش پنجم، گرایش تکنیک‌زده‌ی فرمالیستی‌ است که نماینده‌ی آن، «هوشنگ گلشیری» است که بعد از انقلاب بر این گرایش تکیه می‌شود. گرایش ششم، گرایش ادبیات سانتی‌مانتالیزم رمانتیست از مد افتاده است؛ «مصطفی حجازی» و دیگران رهبری این گرایش را بر عهده داشته‌اند. صورت امروزی آن به صورت ادبیات عامه‌پسند است که «فهیمه رحیمی» و دیگران رهبری امروزه‌ی آن را بر عهده دارند. گرایش هفتم، گرایش مقلد پست‌مدرن است که برجسته‌ترین نماینده‌ی آن‌ها، «بوف کور» است. در کلیت می‌توان خصایص این ادبیات را به این صورت شکل‌بندی کرد: نخست این ادبیات، سکولاریست بود؛ زیرا اساسا از دل سکولاریسم اومانیستی درآمده بود و آن را تبلیغ می‌کرد و چون آن را تبلیغ می‌کرد، ادبیاتی آشکارا ضددینی بود و چون ضددینی بود، ادبیاتی با ماهیت نقادانه نسبت به روحانیت بود. این ادبیات میانه‌ی چندانی با اخلاق هم نداشت. غرب‌زدگی شبه‌مدرن از اساس در بن‌بست متولد می‌شود و ذات آن هم به همین دلیل خلق شده است که مأیوس باشد و این یأس، نوعی یأس است که چاره‌ای برای آن ارائه نمی‌شود. تا قبل از انقلاب و دوران رژیم پهلوی دوم، حرف چندانی از «ادبیّت» و اینکه ادبیت و تکنیک باید جای ادبیات را بگیرد و تعهدگریز باشد، چندان در نثر دیده نمی‌شود و زمینه‌ی اصلی ادبیات، تعهد داشتن است. درست بعد از انقلاب، وقتی که جریان نظام جهانی سلطه‌ی لیبرال با ایران مواجه می‌شود، یکی از چیزهایی که با توجه به موفقیت ایده‎اش در غرب امکان رواج داشت، تعهدزدایی از ادبیات بود. و این کار نیز انجام شد. تا قبل از سال‌های ۱۳۵۷ جریان مکتب هوشنگ گلشیری جریانی کم‌رنگ و منزوی است. ادبیات تعهدگرا اگرچه سکولاریست است و گرایش‎های چپ و مارکسیستی دارد، ولی جریانی حاکم است و آثار نویسندگان معناگریز چندان حضور ندارد. در اندیشه‌ی سیاسی بارانی از آثار نویسندگان سیاسی‌ای که انقلاب‌ستیز هستند و از منظر نئولیبرالیسم هر نوع حرکت انقلابی و آرمانی را تخطئه می‌کنند، به فارسی ترجمه می‌شوند. در ادبیات در فاصله‌ی زمانی ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۴، آثار بسیاری از نویسندگانی که معتقد به تعهدگریزی‎اند در ایران ترجمه می‌شود. هدف از همه‌ی این حرکت‌ها، از بین بردن موج آرمان‌گرایی‌ای است که در ایران به وجود آمد. بنابراین بعد از انقلاب، گرایش حاکم غرب‌زده‌ی شبه‌مدرن ایران تغییر پیدا کرده و به گرایش طرفدار فرمالیسم ادبی تبدیل می‌شود. به این ترتیب، یک موج تهاجم فرهنگی-سیاسی در ایران به وجود می‌آید که این موج کانون حرکت خود را تعهدگریزی و آرمان‌ستیزی در ادبیات قرار داده است. این جریان لطمات گسترده‌ای در ایران و بر مردم عادی زد و جریان نئولیبرالیسم ادبی را تا قلب کانون‌های تولید ادبیات انقلابی جلو بردند. یک دلیل عمده‌ی این ضربه این بود که در ایران تئوری چندانی برای مبارزه با این ایده نبود.»



ایران امروز، درگیر یک جنگ سیاسی- فرهنگیِ همه‌ جانبه است


صاحب کتاب «نیمه‌ی پنهان امریکا»، در ادامه‌ی سخنان خود با اشاره به محور چهارم در مورد شرایط کنونی رمان در ایران و تعیین نسبت آن با جامعه و انسان ایرانی، افزود: «امروزه ایران و ایرانیان در متن یک جنگ سیاسی- فرهنگی قرار دارند و تمام موجودیت ما در گرو این جنگ است. این جنگ جبهه‌های مختلفی دارد؛ یکی از این جبهه‌ها ادبیات است. اگر دوباره نگاهی تاریخی به این روند داشته باشیم، اوایل قرن سیزدهم هجری قمری، فرایندی برای تحت سلطه بردن و نابود کردن ایران شروع می‌شود. نقطه‌ی عطف این فرایند، تاسیس نظام غرب‌زدگی شبه‌مدرن بعد از استبداد صغیر و در دوران پهلوی است. سال ۱۳۵۷، جامعه‌ی ایرانی با تکیه بر میراث هویت شیعی علیه این سلطه‌ی غرب‌زدگی شبه‌مدرن طغیان می‌کند و این فرماسیون غرب‌زدگی شبه‌مدرن را از بین می‌برد. راه‌حلی که برای جبران از بین بردن این فرماسیون ارائه می‌شود، فعالیت نمایندگان غرب‌زدگی شبه‌مدرن در بخش‌های اقتصاد، سیاست و فرهنگ –سه رکن اصلی غرب‌زدگی شبه‌مدرن- بود. در اقتصاد به بازسازی سرمایه‌داری پرداختند و در فرهنگ از طریق ترجمه‌ی کتب نئولیبرال و گرایش فرمالیستی در ادبیات ایران شرایط را برای نظام سیاسی مطلوب خود فراهم کردند.»


می‎توان در رمان تصرف کرد، اما رمان هم اقتضائات خودش را دارد


شهریار زرشناس در ادامه سخنان خود عنوان کرد: «درست است که رمان در غرب مدرن به وجود آمد و هسته‌ی مرکزی آن فردانگاری مدرن بود، ولی این به این معنا نیست که ما نمی‌توانیم در رمان تصرف کنیم. درست است که رمان ذاتیاتی دارد که آن‌ها را هدایت می‌کند، ولی این ذاتیات به معنای ولایت است؛ و چون اصول ذاتی این امور ولایی مربوط به اموری غیرخدایی است، بنابراین ولایت نفس اماره است. اگر رمان تحت ولایت الهی قرار بگیرد، با توجه به آیات قرآن، ولایت الهی قوی‌تر از ولایت نفس‌ اماره است و بنابراین می‌توان رمان را با شرایط ایرانی مسلمان تطبیق داد. پس می‌شود در هر نوع امری که ماهیت غیردینی دارد از منظر تکیه کردن به ولایت الهی، در آن تصرف کرد ولی این تصرف اقتضائات و محدوده‌های خاصی دارد. به خصوص اگر ما بخواهیم فرمت کلی رمان را حفظ کنیم و فقط آن را به سمت مضامین مروج آرمان‌گرایی و دینی بکشانیم، کار ما بسیار راحت‌تر است. غیر از رمان‌های مسلمانان رمان‌نویس، می‌توان داستایوسکی را مثال زد که با چارچوب رمان می‌توان آرمان‌ها را اشاعه داد. پس امروزه رمان‌نویس ما کاری که باید انجام دهد، این است که اولا نباید به مسائل و مشکلات اجتماعی بی‌توجه باشد و نسبت به همه‌ی این موارد متعهد باشد. ثانیا نویسنده‌ی رمان باید توجه داشته‌باشد که در متن جنگی سیاسی- فرهنگی قرار دارد و نوشته‌های خود را بر اساس مبارزه با آن تنظیم کند. سوال اصلی اینجاست که رمان و رمان‌نویس در متن جنگ نرم چه تعهدی دارد و چه کارهایی را باید انجام دهد؟ به نظر می‌رسد آنچه که در رمان امروز و رمان انقلاب به آن نیاز داریم، تصویری از انسان آرمانی انقلابی در رمان‌ها ارائه شود و این نباید به صورت فرمالیستی و شعاری باشد. این مسئله ویژگی دوم را می‌سازد؛ به این معنی که رمان از منظر این انسان‌ مسئول و متعهد، به دنیای اجتماعی و فرهنگی وارد شود و در متن آن‌ها قرار گیرد. ویژگی سوم این است: ادبیات متعهد آرمان‌گرای ما باید مستقیما وارد عرصه‌ی سیاست شود.»

شهریار زرشناس، در پایان سخنان خود از حاضران که با وی تا پایان‌بردن این سخنان همراهی کردند تشکر کرد و با آرزوی استمرار چنین برنامه‌هایی در خصوص وضعیت ادبیات معاصر ایران، برای موسسه‌ی شهرستان ادب آرزوی موفقیت نمود.


جای انسان آرمان‎گرا و انقلابی در ادبیات امروز  ما خالی است


پس از پایان سخنان ایشان، تعدادی از حاضران نکته‎ها و پرسش‎های خود را مطرح کردند. پرسشگر نخست در ابتدای سخن خود از دشواریِ حل تناقض میان «تبدیل شدن آرمان‌گریزی به آرمان» و «خلق انسان مبارز توسط تکنیک و تکیه بر این چنین تکنیک‌هایی» سخن گفت و سپس پرسش خود را در مورد قائل شدن فلسفه‌ی سیاسی برای جریان‌ها و مکاتب ادبی مطرح کرد و در ادامه گفت: «آیا می‌توان جریان‎های ادبی را حاصل سیر رشد و تطور مکاتب نخست ادبی به مکاتب متاخر دانست؟ یا صرفا به واسطه‌ی تحولات سیاسی جریان‌های ادبی خلق می‌شوند و بسط می‌یابند؟»

شهریار زرشناس پاسخ این سوال را به این صورت داد: «اینکه ما بگوییم ادبیات با حوادث و جریان‌های سیاسی خود در ارتباط است، کاملا درست است. چون ما معتقد هستیم که ادبیات آیینه‌ی اجتماع است و در لایه‌های زیرین آن، آیینه‌ای برای عالمی است که در آن ظهور کرده است. مشخصه‌ی قرن بیستم این است که پست‌مدرنیته حاکم می‌شود. اگر تنها یک وجه اصلی برای پست مدرنیته درنظر بگیریم، معناگریزی است. بخشی از این معناگریزی ناشی از ذات پست‌مدرن بود اما بنده معتقدم که ناتوی فرهنگی دقیقا بر این جریان معناگریزی سوار شد که این معناگریزی را علیه ایدئولوژی رقیب خود –یعنی سوسیالیسم- به کار ببرد. این معناگریزی با معطوف کردن آن به ایدئولوژی‌زدایی و مبارزه با هرنوع تعهد ادبی، و با تکیه کردن بر اینکه افراد را به قشری‌انگاری درآمیخته با میان‌مایگی بکشانند، به نفع خود مدیریت کردند.»

پس از این، سوال دیگری مطرح شد در مورد «مقایسه‌ی رمان غرب و ایران، به طور خاص در مورد چند دوگانه مانند «شک/ اعتقاد»، «روابط بین خانواده و اجتماع» و دیگر موارد مشابه که در هر مکتبی جایی برای خود دارد». سوال دیگری هم مطرح شد با این موضوع که «چه اندیشه‌ای بر ادبیات و رمان امروزه حاکم است و چه انسانی در این ادبیات و رمان تصویر می‌شود؟ آیا رمان امروز با انسان آرمان‌گرا یا آرمان‌طلب شیعی فاصله دارد؟ آیا مقتضیات انقلاب و جنگ در این رمان‌ها وجود دارد یا صرفا منطبق بر رمان‌های خارجی و درک و تصویر آن‌ها از انسان است؟»

زرشناس پاسخ این سوال، به نکات زیر اشاره داشت: «وقتی انقلاب اسلامی رخ می‌دهد، ادبیات معاصر ایران، دو رشته پیدا می‌کند. از زمانی که ادبیات داستانی به شکل ادبیات مدرن در سال‌های نخست قرن چهاردهم هجری شمسی در کشور ما ظهور کرد تا سال ۱۳۵۷ ، رمان ایران در ذیل غرب‌زدگی شبه‌مدرن حرکت می‌کند. اما از سال ۱۳۵۷ به بعد، ادبیات معاصر ایران غیر از اینکه جبهه‌ای دارد که ادامه‌ی ادبیات غرب‌زده‌ی شبه‌مدرن هست، جبهه‌ی دیگری هم دارد که به دنبال گذر از عهد غرب‌زدگی شبه‌مدرن است. انسانی که در ادبیات غرب‌زده‌ی شبه‌مدرن ایران ظاهر می‌شود –چه پیش از انقلاب و چه پس از آن- یک انسان نیست‌انگار ابزورد است. وقتی که ادبیات غرب‌زده‌ی شبه‌مدرن ما وارد دوره‌ی پس از انقلاب خود می‌شود، وجه بی‌معنا یا معناگریز و ابزورد آن به شدت پررنگ و قوی می‌شود و با یک نوع تکنیک‌زدگی می‌آمیزد و قدرت ادبی خود را از دست می‌دهد. اما جریان ادبی برآمده از انقلاب، متاسفانه به نظر می‌رسد که دچار سرگیجگی شده است. این نحله‌ی ادبی در دوره‌ای به آثار داستانی مربوط به جنگ معطوف می‌شود که این قوی‌ترین نقطه‌ی حضورش است، در دوره‌ی دیگر به مسائل سیاسی اجتماعی بعد از جنگ، حضور در شهر و مناسبات می‌پردازد و در این شرایط است که بسیار تحت تاثیر تکنیک‌زدگی ادبیات غرب‌زده‌ی شبه‌مدرن بعد از انقلاب قرار می‌گیرد. من معتقدم جای انسان آرمانی انقلابی در ادبیات معاصر و انقلابی ما هم‌چنان خالی است و ادبیات انقلابی ما باید خود را از زیر سایه و سلطه‌ی سخن ادبیات غرب‌زده‌ی شبه‌مدرن خارج کند. بعد از انقلاب به جای اینکه ما سخنی انقلابی را در ادبیات تعریف و ایجاد کنیم، از وجوه ادبیات انقلاب خودمان فاصله گرفته‌ایم و در نوعی بی‌سخنی دچار سرگیجه شده‌ایم. ما نیاز مبرم به تئوری‌سازی ادبی داریم؛ درست است که داستان‌نویس بر اساس تئوری داستان نمی‌نویسد، درست است که اگر بخواهیم بین رئالیسم ادبی و تئوری رئالیستی ادبیات یا رمان را بسنجیم، می‌توانیم بگوییم اول داستان‌نویسان رئالیست بودند که نوشتند و بعد تئوری رئالیستی رمان تئوریزه شد؛ این درست، اما این را هم باید توجه کنیم که وقتی‌ که رمان‌نویسان رئالیست پیشتاز دو سه اثر رئالیستی نوشتند، بلافاصله این آثار تئوریزه می‌شود و وقتی تئوریزه می‌شود امکان استمرار به این مسیر را می‌دهد. یعنی نسل بعدی که می‌آید، اول تئوری را می‌خواند و بعد شروع به نوشتن می‌کند. بنابراین ما اکنون باید بر کاری تئوریک برای ساختن مانیفست ادبیات انقلاب تکیه کنیم. نسبت ماده و صورت در ادبیات باید به گونه‌ای تئوریزه شود. ماده همان رمان است که ما به دنبال این هستیم که صورت یعنی تفکر دینی را بر آن حمل کنیم؛ ماده استعدادهایی دارد که صورت می‌تواند آنچه را که از آن‌ها می‌خواهد انتخاب کرده از قوه به فعل تبدیل کند. برای اینکه این صورت حمل شود، قبل از هر چیز باید به عنوان ماهیت ظهور پیدا کند.»

این جلسه، بعد از حدود سه ساعت بحث تخصصی حول محور جوهر رمان در نسبت با جامعه و انسان ایرانی پایان یافت. در پایان سیدحسین موسوی‌نیا، ضمن تشکر از حاضران در جلسه، از آن‌ها دعوت کرد تا درجلسات آتی این سلسله مباحث حضور به هم برسانند.


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • «رمان و جای خالی ِانسانِ آرمانی»؛ سخنان شهریار زرشناس درباره دیروز و امروزِ رمان
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.