موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
پرونده‌کتاب «جشن باغ صدری»

تاریخ مشترک یک نسل | به قلم وجیهه علی‎اکبری سامانی

29 دی 1394 00:50 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 5 با 1 رای
تاریخ مشترک یک نسل | به قلم وجیهه علی‎اکبری سامانی

شهرستان ادب به نقل از تسنیم،: در ادامه نقد کتاب «جشن باغ صدری» نوشته خانم سیده عذرا موسوی، را به قلم منتقد گرامی خانم وجیهه علی اکبری سامانی می‌خوانید:


مجموعه ای متنوع از تصاویر و اتفاقات و فضاهای آشنا از تاریخی مشترک برای نسل ماست.
تاریخی که اگرچه شاید خودمان از نزدیک لمسش نکرده ایم، اما دهه ها ست که با خاطرات تاریخی و داستان های حماسی اش زندگی می کنیم. با موضوعات داستانی به دور از تکرار کلیشه های حوزه انقلاب، و داستانهایی که هم در مضمون و هم در انتخاب مکان و زمان از تنوع خوبی برخوردارند و از زاویه دیدهای متنوع و روایت های بدیعی به این برهه از تاریخ پرحماسه کشورمان نگاه کرده است.
نثر داستان ها روان و صمیمی و خواندنی است. اگرچه که گاه روایی می شود.
همچنین از اطناب پرهیز شده، اگرچه گاهی ایجاز مخل مانع بازگویی تمام و کمال اتفاقات و واقعیات شده است.با پرداخت داستانی دارای توصیفات دلنشینی است. اما گاه روایی و گزارش وار می شود و گاه خیلی جزیی نگر و ریز بافت.
به لحاظ محتوی و مضمون، کدهایی که این داستان ها را در زمره داستان انقلاب می آورد، برای نسل آشنا به تاریخ این برهه از کشور خوب است، اما برای خوانندگان بی اطلاع یا کم اطلاع، گاه ابهامات و پرسش های بی جوابی در داستان باقی می گذارد.
این موضوع به خصوص بیشتر در مورد داستانهایی از مجموعه صدق می کند که موضوع با قالب روایت، یعنی داستان کوتاه یا به اصطلاح ظرف و مظروف با هم سنخیت ندارد و نویسنده نتوانسته آن حجم از اطلاعات تاریخی مورد نیاز را در دل داستان کوتاه جا بدهد: مثل دو داستان "چادر خاکی" و "مردی روی بالکن شیرینی پزی".

یک بررسی موشکافانه


 داستان نثر ساده و روانی دارد.
تعلیقی که خوانش جمله های ابتدایی به وجود می آورد، در همراه کردن مخاطب موفق عمل کرده است.
می دانیم یک داستان کوتاه قوی، داستانی است که هم به لحاظ فرم و ساختار و هم محتوی قوی باشد.
این داستان از محتوای قوی و ارزشمندی برخوردار است؛ نشان دادن ظلم و ستم و سفاکیت ساواک که تاثیرش از گذشته تا هنوز به جامانده است. اما به لحاظ ساختار و پرداخت داستانی دارای نقاط ضعفی است.
اول اینکه داستان به شدت روایی و گزارشی است. نویسنده به جای نشان دادن وقایع و شرح و توصیف داستانی، آن ها را فقط از زبان شخصیت ها روایت می کند.
در چیزی کمتر از یازده صفحه، ما با دوازده اسم و عنوان مواجهیم.
شخصیت هایی که فاقد شناسنامه و پردازش شخصیتی هستند و فقط در حد یک اسم و عنوان در اثر ظاهر می شوند، فقط به قصد انتقال ساده و بی دردسر اطلاعات به مخاطب. به طور مثال خانم شرافت که در حد یک اسم و همسایه باقی می ماند، یک دیالوگ شانزده سطری بی انقطاع دارد.
افراد اکثرا در حد یک اسم و عنوان داستانی یا تیپ باقی می مانند: زنهای همسایه، دختر دانشجو، صاحبخانه، شریک فردانی، فروشنده مغازه.
ایجاز و ریتم تند داستان دست و پای نویسنده را بسته است. شاید اگر قدری حجم اثر افزوده می شد، نویسنده در شرح و توصیف شخصیت ها و صحنه ها قدرت مانور بیشتری داشت.
شروع و پرداخت داستان خوب است، اما در ادامه داستان دوپاره شده شده و بیشتر شبیه گزارشی روایی است.
به طور مثال در صفحه سیزده دوبار از قید "در این مدت" استفاده شده است.
در بحث پیرنگ اثر دارای سه مشکل عمده است:
اول اینکه گره اصلی داستان که باید عاملی جهت ایجاد بحران و کشش داستان برای همراهی مخاطب باشد، به سادگی و بدون تلاش و مقدمه سازی لازم در بستر داستان حل می شود.
زن )عامل گره گشا( خودش با پای خودش می آید جلوی ساختمان... سروان به سادگی به او شک می کند... و زن به سادگی سفره دلش را برای او باز می کند...
دوم اینکه حدس سروان در مورد ارتباط زن مقابل ساختمان با حادثه، خیلی بی مقدمه و غیر منطقی است.
در ص 13  گفته می شود هنوز هیچ سرنخی پیدا نشده و حتی اشاره می شود که سروان برای تسکین دل خودش دوباره به محل حادثه برمی گردد. یعنی تا اینجا هنوز کوچکترین شکی به زن نکرده است، بعد با دیدن او بی مقدمه می گوید: زن و بچه اش هستید!!
و مورد سوم غیرمنطقی بودن خودکشی فردانی است.
برای باورپذیر کردن این اتفاق و برای اینکه منطقش در داستان دربیاید، نیاز به مقدمه چینی، بسترسازی، شخصیت پردازی و پرداخت مناسب است تا خواننده بپذیرد چطور یک فرد ساواکی این قدر نادم و منقلب شده که دست به آخرین گزینه انتخابی می زند.
یکسری کدها و نشانه هایی باید در گذشته و زندگی این فرد باشد تا به این مرحله هدایت شود.
اصولا افرادی که تصمیم به خودکشی می گیرند، در حالات روانی خاصی قرار می گیرند. در اینجا اشاره می شود که فردانی حتی روز قبل واقعه، با شریکش قرار گذاشته و حتی لحظاتی قبل از این اتفاق، چای و شکلات خورده است.
این از آن نوع خودکشی های لوکس و اتو کشیده و تصویری متعلق به سینماست و در داستان ما با کلمه و واژه، باید کنش شخصیت و منطق قصه را باورپذیر کنیم.

موارد دیگر ضعف پیرنگ:
1) هورمون آدرنالین که از غده فوق کلیوی ترشح می شود، هنگام استرس و هیجان سطح ترشحش بالا می رود. فردی که قصد خودکشی دارد، اگر از نظر روحی و روانی مشکلی نداشته باشد طبیعتا نمی تواند خونسرد بوده باشد. درحالی که در ص 13 اشاره شده که چون میزان هورمون آدرنالین در خون طبیعی بوده، احتمال خودکشی قویتر می شود!
2) در همان ص 13  آمده:  وجود صدا خفه کن روی اسلحه امکان وقوع جنایت را ضعیف می کند. سوال اینجاست که یعنی قاتل فرضی ترجیح می دهد با سر و صدا مرتکب قتل شود؟
3) در دو جا اشاره شده که فردانی از وضعیت مالی چندان خوبی برخوردار نبوده است.
یکی ص 9 از قول شریک فردانی که می گوید فقط یک لگن قراضه داشته، و دیگری در ص 13 که از قول مغازه دار می گوید از نظر مالی به جایی بند نبود.
بعد در ص 10 از قول خانم شرافت می گوید دخترها تور پهن می کنند برای افراد مسن اما مرفه!

جشن باغ صدری

 اولین نکته ای که در باب شخصیت پردازی راوی اثر به چشم می آید این است که با توجه به نوع رفتار و گفتار و مادر با او و به کار بردن الفاظی چون:  ور پریده، ذلیل شده، پابرهنه نری ... و چشم غره های مادر به او،  چنین برداشت می شود که با دختربچه ای نهایت حدود 10-12 ساله طرف هستیم.
وقتی ما راوی را یک دختر 10-12 ساله در نظر می گیریم، باید در نوع نگاه و زاویه دید و جنس کلمات و توصیفات دقت زیادی بکنیم تا متناسب سن و سالش باشد.
راوی در ص 20 در مورد غیبت آقا معلم یک پاراگراف کامل در مورد مسایلی که به او مربوط نیست توضیح می دهد:
سر سیاه زمستون... یک حبه تریاک... درد به استخوانش رسیده...و...
اینجا فقط راوی باید بگوید معلم نیامده چون رفته به مادرش سر بزند.کاملا مشخص است که  این توصیفات و جملات مال راوی نیست و حرفها و دغدغه های نویسنده است که از دهان راوی زده می شود.
یا توصیفی که در ص 20 در مورد مادام هاسمیک دارد: "بدن گرد و قلمبه اش توی کت و دامن سرمه ای قل می خورد"...
یا توصیفی که در ص 27 از سر و وضع ظاهری طوطی می کند که از قد و قواره زاویه دید راوی بزرگتر است.
یا ص 22 در مورد فضولی کرن در جیب پدر و خواندن دعوتنامه و سردرآوردن از محتویات آن...
یا در ص 23 که در جواب سوال مادر، سریع روزنامه را باز می کند و یکنفس یک پاراگراف را می خواند که البته این اطلاعات لازم را هم نویسنده از زبان راوی بیان می کند.
سایر شخصیت ها )مادر، فریده، آقاجون، مادام ارمنی( با اینکه همگی تیپ هستند، ولی خوب در دل داستان نشسته اند.
فقط در مورد طوطی با این که اشاره شده که از سن و سال ازدواجش گذشته و با توجه به عرف آن زمان، صیغه یا عقد شدنش با یک مرد سن و سال دار و متاهل قابل قبول است، اما معلوم نمی شود چطور قبول می کند )ولو به خاطر پول( فقط برای یک شب صیغه مردی زن و بچه دار شود.
در بحث پیرنگ هم پرداخت داستان خوب است و خط سیر داستان روان و منطقی پیش می رود، اما پایان ماجرا کمی باورناپذیر می شود.
چرا مظفری با وجود داشتن فرزند، سخت ترین و آخرین گزینه را انتخاب می کند؟ چرا استعفا به ذهن او نرسیده؟ آیا بیکاری و بی پولی و حتی توبیخ و زندان، بهتر از مرگ خودش و همسرش نبود؟
اصلا به لحاظ پیام و مضمون ارزشی اثر، همان استعفای پدر تاثیر مثبتش را می گذارد و نیازی نبود بازگشایی گره داستان، با شروع یک گره کور و بی منطق دیگر تمام شود.
به لحاظ به کارگیری لهجه و گویش هم چون داستان دارای لهجه خاصی نیست، باید موارد زیر از نظر رسم الخط اصلاح شود:
بدون اینکه نگاه فریده کند
من و فریده نگاه هم می کنیم.
نظیر این نوع گویش که حرف اضافه "به" را از متن حذف کرده است، در داستان های دیگر هم دیده می شود.

گلدان شکسته

یک موقعیت به شدت دراماتیک و عاطفی با استفاده از زاویه دید من راوی که در انتقال صمیمانه احساسات و هیجانات عاطفی بهترین نوع زاویه دید است.
به علاوه اینکه این موقعیت درام با توصیف شرایط راوی که یک زن اسیر و گرفتار در سلول انفرادی تنگ و تاریکی است که همسرش تازه کشته شده و پنج روز است از تولد فرزندش که هرگز او را ندیده، تشدید می شود.
توصیفات ابتدایی راوی در سلول بسیار تصویری و ملموس و تاثیرگذار است.
ما موقعیت راوی را در صفحات ابتدایی در زمان حال داریم. از اواسط ص 37 فلاش بک راوی را داریم تا ص 42 که در این میان سه بار هم فصل خورده است.
در حالی که تداعی یک جریان بی انقطاع و پیوسته در ذهن شخصیت است و فصل خوردن به لحاظ ساختاری کاملا نادرست است.
به لحاظ پیرنگ کدهایی که این داستان را یک داستان انقلابی کرده، برای نسل آشنا با تحولات انقلاب ملموس است، اما برای کسی که اطلاعاتش کم باشد قدری مبهم است: منظور از روضه سیاسی چیست؟ فعالیت این دو به چه شکل بوده است؟ سفر به زابل برای چه هدفی بوده و چه خطای بزرگی از این دو سر زده که حتی از یک زن باردار نمی گذرند و او مجبور است در سلول زندان فرزندش را به دنیا بیاورد؟و...
 اینها سوالاتی است که برای مخاطبان نسل جدیدتر باید توضیح قانع کننده ای در داستان وجود داشته باشد.
از نظر صحنه و موقعیت هم اشاره دقیق و روشنی از زمان حادثه نمی شود.
این موقعیت زمانی و مکانی کجاست؟
در داستان کوتاه ایجاز تا حدی که به خط سیر داستانی لطمه ای وارد نکند، باید رعایت شود. هر چیزی که به روند طبیعی و منطقی داستان کمکی نمی کند و با حذفش چیزی از داستان کم نمی شود باید حذف شود.
ص 39 دلیل حضور زن سرهنگ در مجلس روضه چیست؟ اگر برای جاسوسی آمده که هنوز در مجلس است که فرهاد را دستگیر کرده اند و از در خانه بیرون نرفته،  راوی را دستگیر می کنند.
پس دلیل نویسنده از ورود زن سرهنگ به قصه چیست؟
در عوض جای دیگر که باید اطلاعات لازم از مخاطب پنهان نشود، به سوالات مهم پیرنگ پاسخ داده نمی شود:
در مورد اسلحه ای که از فرهاد گرفته اند، فرهاد عضو کدام فرقه و گروه تشکیلاتی است که دست به مبارزه مسلحانه زده است؟ سفر راوی با فرهاد به چه منظور بوده است؟
مهری و مصطفی فقط در حد یک اسم هستند و مشخص نمی شود نسبتشان با راوی چیست؟
از طرف دیگر راوی می گوید که مادرش بعد از پنج روز برای بردن بچه اش آمده در حالی که او در این مدت فرزندش را ندیده است. پس در این مدت بچه کجا بوده و چه کسی از او مراقبت می کرده است؟
و نکته پایانی اینکه با توجه به اسم داستان "گلدان شکسته" و لگدی که در ص 40  مامور ساواک به شکم راوی می زند،
این تصور ایجاد می شود که راوی فرزندش را از دست داده است.

جشن از ما بهتران

داستانی ساده و سر راست با روایتی خوب.
نکته مثبت ماجرا این است که شخصیت ها خودسانسوری ندارند. نویسنده حرف خودش را در دهان آنها نمی گذارد و اجازه می دهد یک زن روستایی عوام بی خبر از همه جا، حرف دلش را بزند: اعلی حضرت حتما خودشان بهتر از همه می فهمند...  یا نوشتن شعار "درود بر شاه" توسط وحید.
فقط نکته مهم اینجاست که نوع دیالوگ و جنس ادبیات همه شخصیت ها یکجور است. مادر و وحید و مجتبی همان طور حرف می زنند که خان عمو.  بهتر بود نوع ادبیات و گویش مادر و بچه ها قدری عامیانه تر و غیر کتابی تر می شد.
پیرنگ داستان هم خوب و قابل قبول است. فقط نوع بیماری سمیه نامشخص است. گفته می شود که دو هفته است تب دارد و سینه اش خراب است. بعد ناگهان با بالا آوردن خون و در عرض کمتر از یکساعت میمیرد.
بهتر بود یا از تب و تشنج این اتفاق بیفتد یا اگر بیماری سل دارد، باید اشاره می شد که از مدتها قبل همراه سرفه خون بالا می آورد.
اینکه دو هفته تب و سرفه داشته و حالا ناگهان با بالا آوردن خون جانش را از دست می دهد، در مورد نوع بیماری اش علامت سوال بی جوابی در ذهن مخاطب ایجاد می شود.

زندگی عادی است

اولین نکته ای که در مورد این داستان به نظر می رسد این است که ما در مورد آقا و خانم بهارلو شناخت و اطلاعاتی کافی نداریم. در نتیجه موضع شان را نسبت به انقلاب و انقلابیون نمی دانیم.
ولی از شرح صحنه و توصیفاتی نظیر: رژیم گرفتن خانم، داشتن صندلی راحتی و اهل مطالعه بودن خانم، داشتن کارگر یرای خانه، داشتن آن همه لباس های خوب و سالم، و داشتن حمام در منزل که برای دهه پنجاه بسیار مجللانه بوده است، چنین برمی آید که باید از طبقه مرفه جامعه باشند.
با شرح و پرداخت چنین شرایطی و برای باور پذیر کردن کمک دو نفر از طبقه مرفه جامعه به یک دختر ساده و کارگر انقلابی، نویسنده باید تلاش بسیاری بکند تا منطق داستانی پذیرفتنی شود.
به لحاظ پیرنگ هم نکاتی چند در طرح مبهم است. از جمله اینکه:
چرا دختر که قرار بوده ساعت 8 برای نظافت منزل بیاید، آن ساعت و با ساک پر ازاعلامیه سر و کله اش پیدا شده؟
اعلامیه ها را از چه کسی و به چه منظوری گرفته است؟
چرا ماموران موقع ورود به منزل متوجه کفش های گلی دخترک نشده اند و حالا موقع خروج بیم این خطر می رود؟
در نمایشی که خانم بهارلو اجرا می کند، آیا نباید نشانه هایی از بارداری در او وجود داشته باشد؟ آیا ماموران واقعا چنین افراد کم فهمی بوده اند؟!

چادر خاکی

طرح این داستان دوپاره شده است. قسمت اول که در واقع مقدمه ای است برای اصل مطلب، ریتم آرام و کند و توصیفی دارد.
قسمت دوم که اصل حادثه و تم اصلی داستان است، از ریتم تند و روایی و گزارش واری برخوردار است.
با اینکه قسمت اول توصیفات داستانی خوب و مختصر توضیحاتی هم دارد، ولی به نظر می رسد که برای انسجام طرح و پیرنگ، این بخش قابل حذف بود. می شد حضور رخشنده و سید اسماعیل از مسجد گوهر شاد و زیارت حرم شروع می شد.
رخشنده بعد از رفتن سید اسماعیل ناگهان تصمیم می گیرد خود به تنهایی به آنجا برود. سوال ایجاد می شود با وضعیت خطیری که پیش آمده و با آن بگیر و ببندها و طبق گفته بی بی در متن داستان : "مواظب باش پسرم ! ین روزها آدم به سایه اش هم نمی نواند اعتماد کند..."  چرا همراه همسرش نمی رود؟
بعد ناگهان در صحن گوهرشاد تصمیم می گیرد شب را آنجا بماند، بدون اینکه نگران تنها ماندن بی بی و بی اطلاع بودن همسرش باشد.
مشخص است که نویسنده فقط برای رسیدن سریع به اصل موضوع و حادثه گوهرشاد، شخصیت ها و پیرنگ داستانی اش را قربانی بی توجهی و ریتم تند اثر کرده است.
پیرنگ ماجرا در این قسمت ضعف عمده ای دارد. قصه و شخصیت ها روی هوا رها می شوند و قسمت اول داستان، به نوعی ابتر می ماند.
نکته بعدی اینکه در خلال صحبت های سید اسماعیل با رخشنده، به چند نکته مهم تاریخی اشاره می شود:
منع پوشش روحانیت، استفاده از کلاه و لباس متحد الشکل، حجاب اختیاری، حبس آیت الله قمی، قضیه کشف حجاب در مدرسه شاپور شیراز...  و آوردن چهار اسم ناشناس برای خواننده: آیت الله قمی، شیخ بهلول، میرزاعلی اصغر حکمت خان، و نواب احتشام.
این داستان برای خوانندگانی که با تاریخ و حوادث مهم آن آشنایی دارند، شاید داستان خوبی باشد اما برای نسل نامطلع از این حوادث، آوردن این کدهای بی توضیح، مبهم و گیج کننده و بی استفاده می شود.
استفاده از کلماتی مثل : ساغری و پیجه هم همان حکم بالا را دارد و به یک پی نوشت نیاز دارد.
در ص 60 هم از زبان سیداسماعیل روحانی، در مذمت استفاده از کلاه شاپو، عبارتی آمده که به نوعی تمسخر سوپورها محسوب می شود و این کلام از یک روحانی قدری دور و ناپسند است:
"کلاه لبه داری که سوپورها به سر می کنند و زیر گذرها را جارو می کنند..."

یک توضیح تاریخی مهم

دراعتراض به سیاست های غیر اسلامی رضاخان که شامل سه اصل: منع حجاب، منع پوشیدن لباس روحانیت، و استفاده از لباس های متحد الشکل، مردم و روحانیون در مسجد گوهر شاد تحصن می کنند.
یکبار صبح روز جمعه 20 تیر 1314 نظامیان برای متفرق کردن مردم تعدادی را می کشند، اما بر اثر مقاومت مردم، آنها ناچار به عقب نشینی می شوند.
فردا که جمعیت متحصنین بیشتر می شود، نظامیان با تجهیزات بیشتر حوالی ظهر به آنجا حمله کرده و مردم را به خاک و خون می کشند. که در واقع اصل ماجرای مسجد گوهر شاد هم دومی است.
در این داستان اشاره شده وقتی رخشنده به صحن گوهرشاد می رسد، سربازها با توپ و مسلسل هایشان روی سقف مسجد کمین کرده ند.
این شاید مربوط به روز دوم واقعه شنبه 21 تیرماه و اصل حادثه مسجد گوهر شاد باشد که در اینصورت، حمله به مردم نزدیکی های ظهر صورت گرفته و نه صبح زود.

مردی روی بالکن شیرینی پزی

داستانی تخت و خطی بدون هیچ گره و افت و خیزی که صرفا می خواهد چند واقعه مهم تاریخی را به صورت روایی در دل داستانی کوتاه روایت کند:
گریزی به انقلاب سفید شاه در سال 41 و رفراندوم 6 بهمن و نهضت ملی شدن صنعت نفت در 29 اسفند 1329  وبعد هم حوادث قبل از کودتای 1332 و اشاره به کشتار کارگران معترض به عدم پرداخت حقوق و مزایا که بین سال های 1325 تا 1332رخ  داده است.
اما آوردن همه این مفاهیم در قالب داستانی کوتاه و روایی، نا متناسب بودن قالب ظرف و مظروف را می رساند.
اثر خط سیر داستانی ندارد. فقط بازگو کردن یکسری حرف ها و دیالوگهای صرفا یکسان و با یک نوع ادبیات، از زبان آدم ها و شخصیت هایی که پرداخت داستانی ندارند:
دایی هاشم، مادر، استادان، و یک پاراگراف طولانی هم از زبان یکی از افراد حاضر در میدان... صرفا فقط به قصد انتقال اطلاعات به مخاطب.
به لحاظ ساختاری هم اصل ماجرای کشته شدن پدر، توسط تداعی ذهن راوی وارد قصه می شود. اما تداعی راوی در ص 71 به بعد دو بار فصل می خورد. در حالی که تداعی یک جریان یکدست و متصل است و فصل زدن میان آن کاملا نادرست است.
همچنین راوی که با دیدن پیرمرد کنار میدان به یاد گذشته افتاده، فقط باید یکراست برود سراغ اصل حادثه و پرداختن به یک سری جزییات زاید و توصیف های ریز پردازانه و قابل حذف از تداعی و دو قسمت کردن و فصل زدن میان آن اشتباه است.
در واقع نویسنده با ترفندی هنرمندانه می بایست با یک تداعی واحد و متصل، واقعه آن روز را شرح می داد.
در مورد اسم داستان هم به نظر انتخاب چندان مناسبی نباشد، چون معرف اثر نیست و استادان که مد نظر راوی است هرجای دیگری هم می توانست ایستاده باشد و صرفا بالکن شیرینی پزی مفهوم و معنای خاصی را القا نمی کند.
به کارگیری واژه های نامانوس "دله" و "موتور سه تفنگه" هم حتما به پی نوشت نیاز داشت.

یک نکتۀ مهم تاریخی

اینکه پدر راوی اندکی بعد از صنعت ملی شدن نفت یعنی حدود سال 1330 کشته شده است.
زمان روایت داستان، زمان انقلاب سفید شاه است که در سال 41 بود. یعنی 11سال فاصله زمانی...
راوی اشاره می کند که برادرش هادی در آن زمان به کلاس بی بی ملا صفیه می رفته و عم جزء را تمام کرده، یعنی قاعدتا باید پنج شش سالی داشته باشد. خود راوی هم که یک چند سالی از هادی بزرگتر است.
حال پرسش اینجاست که در زمان حال این دو چند سال دارند؟ قاعدتا باید در سن نوجوانی و آغاز جوانی باشند.
اما رفتار و گفتار مادر این موضوع را القا می کند که باید کم سن و سال باشند: "بیچاره دوتا طفل صغیرم که روی خوش در زندگی ندیدند." ص 68


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • تاریخ مشترک یک نسل | به قلم وجیهه علی‎اکبری سامانی
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.