شهرستان ادب: در پی انتشار دو نقد از آقایان رضا امیرخانی و احمد شاکری درمورد موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب، حسن صنوبری در یادداشتی تازه به بررسی این دو مطلب پرداخته است.
وَاذْکرُواْ إِذْ أَنتُمْ قَلِیلٌ مُّسْتَضْعَفُونَ ...
امروز روز درخشش انقلاب خمینی (قدس سره الشریف) در جهان و به تبع آن ادبیات انقلاب و ادبیات مستضعفان است.
چندروزی میگذرد از پایان دهۀ فجر که در معنا دهۀ انقلاب و دهۀ ادبیات و فرهنگ انقلاب است. شهرستان ادب هم از علمداران امروز ادبیات انقلاب است. باری، در همین دهۀ انقلاب دو نقد تند از سوی دو چهرۀ همین ادبیات انقلاب در حوزۀ داستان (یعنی آقایان احمد شاکری و رضا امیرخانی) علیه شهرستان ادب منتشر شد.
شهرستان ادب یک موسسۀ فرهنگی و هنری است، نه سیاسی. در تمام سالهای فعالیتش یک موضع سیاسی-جناحی، له یا علیه افراد و احزاب از سوی این موسسه اتخاذ نشده است. هرچند خیلیها دوست داشتند چنین شود و باز بنیهای فرهنگی خرج بنایی سیاسی جناحی شود. چنانچه خیلیها هم دوست داشتند این موسسه در کل تعهّدی به انقلاب و امام و جامعه نداشته باشد. اما شهرستان ادب -با همۀ نقدهایی که به آن میتوان داشت- موسسهای است که از ابتدا بنای کار خود را بر ادبیات، بهخصوص ادبیات خلّاقۀ ایران و با تمرکز ویژه بر ادبیات انقلاب اسلامی گذاشته است. در روزهای چراغان و ایام شادمانی که گذشت و زمانی که بچههای شهرستان ادب در گروهها و دفاتر مختلف خود در کار خوانش و پردازش ادبیات انقلاب بودند، به فاصلۀ پنج روز (۱۵بهمن و ۲۰بهمن) دو نقد متفاوت و نامنصفانه علیه این موسسه منتشر شد. اگر دقت کنیم میبینیم این دو نقد و دو منتقد از جهاتی به هم شبیهاند. به جز یگانگی موضوع نقد، یک شباهت همین زمان مصاحبه (دهۀ فجر و دهۀ ادبیات انقلاب) بود. شباهت دیگر اینکه هر دو فرد منتسب به جریان ادبیات انقلاب اسلامی هستند. شباهت سوم: هر دو از اهالی ادبیات داستانی ایران هستند. شباهت چهارم: با اینکه هردو چهرهای فرهنگی هستند (یکی احمد شاکری: نویسنده و منتقد، دیگری رضا امیرخانی: نویسندۀ مشهور) و موضوع هم موضوعی فرهنگی است (فعالیت و ساختار شهرستان ادب)، اما سخن این دو شخصیت با ادبیات سیاسی و امنیتی همراه بود و در رسانهای سیاسی منتشر شد.
همچنین این دو، در دو ویژگی باهم متفاوتاند: ظاهر و محتوای نقد، چشمانداز و منظر نقد. فرق اصلی همین تفاوت چشمانداز و پنجرۀ نگاه در نقد است. این دو بزرگوار از دو مبداء مختلف حرکت کردند اما در یکجا به هم رسیدند و با هم یکی شدند. از دو مسیر راه پیمودند، اما مقصد یکی بود و فعل هم یکی. شاید روحیه هم یکی.
شگفتی و حقیقت ماجرا اینجاست که بهترین پاسخ برای نقد رضا امیرخانی، مطالعۀ نقد احمد شاکری است و بهترین پاسخ برای نقد احمد شاکری، مطالعۀ نقد رضا امیرخانی. از آنجا که میدانم شاید این دو چهرۀ سرشناس ادبیات داستانی به خاطر فعالیت زیاد و سر شلوغ، فرصتی برای اطلاع از محتوای نقد یکدیگر ندارند؛ یا شاید هم به خاطر اختلاف نظرهای عمیق با یکدیگر و شکوه و کبریای شخصیّتی خود، تمایلی به دیدار با هم نداشته باشند؛ ما در این یادداشت کارشان را آسان میکنیم و این عزیزان را به دیدار هم میبریم. دیداری که شاید خیلی خوشایندشان نباشد، اما به نفع حقیقت، ادبیات و انقلاب است.
آقای شاکری! لطفا این سطرهای آقای امیرخانی را بخوانید!
آقای امیرخانی در پاسخ به پرسشگر رسانۀ اصلاحطلب تازهتأسیس «رو به رو» درمورد چگونگی ساختار شهرستان ادب میگوید:
«...اما شهرستان ادب جزو نهادهای ۸۸ساز است؛ جزو برساختههای هشتاد و هشت است. از یک پدر سیاسی و مادر ادبی سزارین شده است. بنابراین من به شهرستان ادب نمیروم و کاری هم به آن نمیدهم. اما حوزه هنری یک نهادی است که خود انقلاب اسلامی بهطور طبیعی آن را زاییده است؛ از پدر و مادری فرهنگی. شاید به حوزه کار ندهم اما به حوزه هنری علاقه دارم، ولی به شهرستان ادب علاقهای ندارم.»
آقای امیرخانی! لطفا این سطرهای آقای شاکری را بخوانید!
آقای شاکری در بخشی از نامۀ مفصل و مطول خود (خطاب به مدیریت شهرستان ادب) که در روزنامۀ اصولگرای قدیمی کیهان و خبرگزاری فارس منتشر شده است میگوید:
«نمیتوان با مدرسانی که با فتنه ۸۸ همدلی کرده، حامی ادبیات هنجارشکن و ادبیات سکولار هستند به داستان دینی رسید... | ...آیا نمی دانید همین الان که این نوشته را می خوانید در میان برخی از طلاب حوزه علمیه قم، مبانی سکولار ستایش می شود و روایت اروتیک، دینی تلقی می شود؟! شاید این نتیجه خوش قلبی شما یا حسن ظن شما نسبت به داستان نویسان و مدرسان داستان نویسی است.»
اگرچه توانها، تأثیرگذاریها و اندیشهها، یکاندازه و یکشکل نباشند، اما آقایان امیرخانی و شاکری هردو از چهرههای ادبیات انقلاب در حوزۀ داستان هستند و به همین خاطر برای من و همۀ دوستداران این ادبیات -از جمله مطمئنم برای شهرستان ادب- قابل احترام. کاش همه این نگاه موحدانه و مسلمانانه را مد نظر داشته باشیم.
وقتی نگاهی به فعالیتهای شهرستان ادب بیاندازیم میبینیم این موسسۀ جوان جزو معدود نهادهای فرهنگی در حوزۀ ادبیات است که دو ویژگی مهم دارد؛ یک: برخلاف خیلی از موسسهها و نهادهای فرهنگی و ادبی؛ راکد، از کارافتاده، عریض و طویل، فربه و ناکارآمد نیست. با همه جمع و جوری و سادگی، جانهای جوان با نشاط و توان بالا در آن جریان دارند. به جای ادبیات ترجمه بر ادبیات خلاقه تأکید دارند و به جای تکرار و نشخوار میراث گذشگان و دیگران به تولید فرهنگی و گشایش راهها و پنجرههای تازه باور دارند. دوم: برخلاف خیلی از گروهها و نهادهای مدّعی در هواداری از انقلاب اسلامی؛ هویت تشکیلاتی و ارزش وجودی خود را در نفی دیگران و مچگیری از این و آن جستجو نمیکنند؛ بلکه با تقدم اندیشۀ ایجابی بر اندیشۀ سلبی زحمت میکشند و کار میکنند. «کار کردن» نادرۀ این دوران است. میشود کار نکرد و دشنام داد. میشود کار نکرد و به کار دیگران خرده گرفت. در فرهنگِ تنبلی و بیکاری انتقاد از کار دیگران هم در نوع خود کاری است! اما در اندیشۀ رادمردان و بیداردلان، این کار عین عار و بیکاری است.
شهرستان ادب -تا آنجا که من اشراف دارم و بررسی کردهام- هیچگاه نگفته چون فلانی از ما حزباللهیتر است یا چون بهمانی از ما روشنفکرتر است حق ندارد باشد. از دیرباز در این خانه به روی همۀ آدمهای خوب و متخصص باز بوده است -و بادا که باشد- . من فکر میکنم این بلندنظری از جنس بیغیرتی و بیحمیتی نبوده است و جوانان هنرمند این موسسه خود را در مقابل خدا و خون شهدا مسئول میدانند، اما در این امر؛ تعهّد به تکبّر، غیرت به جهالت، علم به سلیقه و دشمنشناسی به دشمنتراشی نیانجامیده است.
متأسفانه در فضای فرهنگ و هنر امروز، جمع بین پرداختن به ارزشهای ساختاری و پرداختن به ارزشهای محتوایی، همچنین جمع بین تخصّص و تعهّد بسیار دشوار و خلافآمد عادت است. اصلا قابل باور نیست. فرد یا گروهی که به هر دو بپردازد از سوی طرفین انکار میشود. بهخاطر تعهد به انقلاب و جامعه، گروهی او را به سیاسیکاری متّهم میکنند و به خاطر اصرار بر تخصص و ارزشهای هنری از سوی گروهی دیگر به سکولاریزم و روشنفکربازی متهم میشود. حالآنکه اگر قرار بر حمل بر صحت این اقوال رایج باشد باید منکر محال بودن جمع نقیضین شویم! چگونه یک موسسه هم ۸۸ساخته است هم نسبت به ۸۸ همدل؟!
اصلا بیایید فکر کنیم این ۸۸ تا کی قرار است فتنه باشد؟ قصدم از این سخن نادیده گرفتن واقعیات اجتماعی سیاسی «به حق» نیست، قصدم این است که بپرسیم تلقیها از ۸۸ تا کی قرار است «بهناحق» خطکش بین ما و حاکم بر فرهنگ و هنر و اندیشۀ ما باشد؟ تا کی در رفاقتهای فرهنگی ما تفرقهافکنی کند؟ برای من که کنار هم قرارگرفتن این دو هشت بیش از هرچیزی یادآور امام هشتمین (علیه السلام) و اسوۀ مهربانی و رأفت است، برای من هنوز مهمترین اتفاق سال ۸۸ آنروز شگفت و معجزهوار «هشتِ هشتِ هشتاد و هشت» است، اما در همان روزها و با همین باورها، به دروغ و بیانصاف از سوی گروهی کتک خوردم که «فحش دادهای» و فحش خوردم که «کتک زدهای»؛ حالآنکه نه فحش داده بودم و نه کتک زده بودم، بلکه کتکخورده بودم و فحششنیده بودم. و این شرح حال همۀ آنهاست که «نه در مسجد گذارندم که رند است، نه در میخانه کاین خمّار خام است». آری در جامعۀ افراطی و تفریطی، عدالت، دروغ نمایانده میشود و میانمایگی، میانهروی شناخته میشود. اتخاذ موضع صحیح اعتراض طرفین را منجر میشود و اعتراضهای نامنصفانه آزادگان را به سکوت و انفعال دعوت میکند.
چنین شرایطی را یکبار در وبلاگ سابقم درمورد یکی از نویسندگان و مدرّسان شهرستان ادب شرح کرده بودم و در آنجا هم دو متن متضاد و متناقض از یک رسانۀ بیگانه و یک رسانۀ خیلی خودی را به دیدار هم بردم. گفتگوی متنها خیلی وقتها برای اهل نظر راهگشا بوده است. در یک روایت محمدحسن شهسواری فردی معاند و نویسندۀ مطالب مبتذل بود و در روایتی دیگری در حلقۀ فکری نزدیکان فلان شخصیت رادیکال انقلابی و مدرسی مبتنی بر منویات رهبری. الآن میفهمم در آن مطلب -که با خرابی بلاگفا تقریبا از بین رفت- شهسواری استعارهای از شهرستان ادب و همۀ افراد و نهادهای مشابه بود که گرفتار مشکلِ «اهل افراط و تفریط نبودن» بودند. برادر دو شهید و نویسندۀ کتاب اسلامی و حماسی مهمی به نام «وقتی دلی» که از سوی گروهی معاند و مبتذل معرفی میشود و آزادهمردی که از سویی دیگر به دروغ عضو مرکزیت ستاد یک کاندیدای اصولگرا نمایانده میشود.
باری، سوای نحوۀ تفکر، نحوۀ بیان برادران شاکری و امیرخانی درمورد شهرستان ادب حاوی نکتۀ اخلاقی ظریفی است که اگر از مطالب قبلی بتوان گذشت از این مطلب به آسانی نمیتوان گذشت. و آن اینکه هرچند هردو بزرگوار اهل ادب و فرهنگاند، مجموعۀ مورد انتقاد هم مجموعهای فرهنگی ادبی است؛ اما این دو عزیز برای انتقاد با یک رسانۀ سیاسی حرف خود را در میان گذاشتهاند و هوشمندانه از ادبیات سیاسی امنیتی آشنا برای آن رسانه استفاده کردهاند. این یعنی دادن گرای یک گروه فرهنگی به توپخانههای انگیزههای کور سیاسی. آقای امیرخانی میتوانست انتقاد کند که چرا شهرستان ادب اینقدر متمرکز روی ادبیات انقلاب است، میتوانست بپرسد که چرا با وجود حوزۀ هنری و نویسندهای مثل فلان و بهمان، شهرستان ادب و نویسندگانش مستقلا در این زمینه فعالاند؟ ؛ این یک بحث علمی و تخصصی است؛ اما وقتی میگوید «شهرستان ادب را دوست ندارم» بحث سلیقهای میشود و وقتی میگوید «شهرستان ادب ۸۸ساز است»، ادبیاتش ادبیات سیاسی و امنیتی است؛ این یعنی گرا دادن به مخاطب عمومی کتاب و فرهنگ ناآگاه از جزئیات برای نفرتپراکنی و بدنامی. آقای شاکری میتوانست به فلان کتاب یا محتوای فلان کلاس شهرستان ادب انتقاد کند، یا بپرسد چرا در این زمینه از آن کارشناس استفاده شده و چرا از بهمان کارشناس استفاده نشده، این بحثها علمی و فرهنگی و مفید فایده هستند؛ اما وقتی از سخن مقام معظم رهبری و اصطلاح «نفوذ» استفاده میکند، ادبیاتش سیاسی و امنیتی میشود و گرا میدهد به مخاطب دلسوز انقلاب و بیگانه با ادبیات برای بدبینی و بدگویی. اینها همه نهتنها مصادیق غیبت و تهمتاند، بلکه با عنایت به امنیتی و سیاسیشدن فضای فرهنگ و ادبیات، و با توجه به آگاهی حضرات و آشناییشان با این امور، مصداق خیانت فرهنگی هستند. یعنی اگر این دو عزیز اهل ادبیات نبودند داستان فرق میکرد و تنها در همان غیبت و تهمت خلاصه میشد.
خوشحالم که آقایان مودب (مدیریت شهرستان ادب) و عزتیپاک (مسئول دفتر داستان موسسه) تاکنون پاسخی به این دو انتقاد ندادهاند و امیدوارم در ادامه هم چنین نکنند یا اگر پاسخی میدهند پاسخ تند و جدلی ندهند و خلاصه از «کار» دست برندارند. امروز روز درخشش انقلاب و ادبیات انقلاب است. روز کار و پیکار است. فرصت برای تفرقه و تشتّت نیست. ما از همهسو، چه مرزهای فرهنگی، چه مرزهای نظامی و چه مرزهای اقتصادی در معرض هجوم دشمنیم. چه امیرخانی، چه شاکری، چه هنرمندان همراه با موسسۀ شهرستان ادب و چه هنرمندان حوزه هنری و بنیاد ادبیات داستانی و انجمن قلم و که و کهها... اگر بتوانند و اگر بفهمند باید در کنار هم هوشیار و آمادۀ پیکار با دشمن اصلی باشند. دشمن اصلی آمریکا است، دشمن اصلی جهالت است؛ توانی اگر هست باید خرج انهدام دشمن شود نه تخریب دوست. چه اینکه معلوم نیست این اقتدار و ثبات برای سرنوشت ایران و اسلام همیشگی باشد و خدا هم به ناشکری ما پاداش نخواهد داد.
اعوذ باالله من الشیطان الرجیم
وَاتَّقُواْ فِتْنَةً لاَّ تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُواْ مِنکمْ خَآصَّةً وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ ﴿۲۵﴾
وَاذْکرُواْ إِذْ أَنتُمْ قَلِیلٌ مُّسْتَضْعَفُونَ فِی الأَرْضِ تَخَافُونَ أَن یتَخَطَّفَکمُ النَّاسُ فَآوَاکمْ وَأَیدَکم بِنَصْرِهِ وَرَزَقَکم مِّنَ الطَّیبَاتِ لَعَلَّکمْ تَشْکرُونَ ﴿۲۶﴾
یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَخُونُواْ اللّهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُواْ أَمَانَاتِکمْ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿۲۷﴾
(قرآن کریم. سورۀ انفال)