موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
بررسي شعري از كتاب «نامت را بگذار وسط اين شعر»

«داستان مُرده در شعر» یادداشتی از مجید سعدآبادی

08 اسفند 1394 14:57 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: با 0 رای
«داستان مُرده در شعر» یادداشتی از مجید سعدآبادی

شرستان ادب به نقل از جام جم: اين روزها مخاطبان شعر سپيد به سختي مي توانند فرق نثر شاعرانه و شعر نثر را تشخيص دهند. وقتي زبان از گلوگاه باريک زبان روزمره عبور مي کند، هر لحظه امکان افتادن از اوج شعريت به دره هاي نثر را دارد. اين مساله باعث مي شود، شاعران سپيد سرا سخت ترين روزهاي نوشتاري خود را پشت سر بگذارند. 

    شايد عاملان اصلي گذراندن اين روزهاي سخت، اهالي و منتقدان دهه 70 بودند. اين اهالي آنقدر کوله بار شعر را از بازي کلمات و درونه زبان پر کردند و مسير را باريک، که شاعران امروز هنگام عبور از اين گلوگاه بايد کوله بارشان را به دره پرت کنند تا خود به سلامت عبور کنند. 

    محمدرضا شرفي خبوشان ازجمله شاعراني است که گويا کوله بارش را به دره انداخته و به سلامت عبور کرده است. 

    مجموعه شعر «نامت را بگذار وسط اين شعر» ازجمله کتاب هايي است که بازي هاي زباني را پس زده و با لحني صميمي سروده شده است و تنها در عنوان کتاب با اين مساله مواجه مي شويم. شاعر توانسته با توجه به سابقه داستان نويسي که پيش از اين داشته، شعريت را در روايت هايي دگرگون به مخاطبانش عرضه کند. شايد اين وام گرفتن شعر از داستان است. 

    هر چه هست، مخاطب با خواندن اين مجموعه تنها و تنها با شعر مواجه مي شود و شاعر توانسته روايات داستاني را با توجه به تکنيک تغيير زاويه دوربين و جان بخشي به شعريت برساند. با چنين نگاهي به سوي کتاب «نامت را بگذار وسط اين شعر» مي رويم و شعر اول از اين مجموعه را مرور مي کنيم:
    
    1
    
    سلام يا اَخي!
    
    چرا حرف نمي زني؟
    
    مگر تا به حال نمرده بودي؟
    
    ها؟!
    
    خنديدي؟ خنديدي يا...؟
    
    يا اين فک بي پوست و گوشت
    
    با آن حفره هاي گود
    
    جمجمه ات را خنده دار کرده است؟
    
    لبخند بزن!
    
    مي بيني که بايد با هم بسازيم 
    
    فکر مي کردي مايي که دو طرف خاکريز 
    
    هم را نشانه مي رفتيم و
    
    حتي آن شب آخر 
    
    کارمان به سر نيزه کشيد
    
    زير خروارها خاک 
    
    روي هم بيفتيم و 
    
    اين طور با هم قاتي بشويم؟
    
    نگران نباش
    
    دستم زير سرت خواب نمي رود
    
    فقط اگر مي تواني
    
    دست چپت را از روي سينه ام بردار 
    
    خيلي دلم مي خواهد بتوانم
    
    يک بار ديگر، قرآن جيبي ام را بردارم 
    
    لايش را باز کنم و 
    
    به امام و دخترم نگاه کنم
    
    2
    
    امروز چطوري اَخي؟
    
    نامت را هنوز به من نگفته اي
    
    مرده ها که با هم دشمن نيستند
    
    اين قدر خُلقَت را تنگ نکن
    
    من از بوي عرب ها بدم نمي آيد
    
    از بوي عراقي ها و اردني ها و 
    
    سياه ها هم بدم نمي آيد
    
    فقط از بوي کساني بدم مي آيد
    
    که ما را به جان هم انداختند
    
    و تانک ها و بمب و رادار و 
    
    کوفت و زهر مار
    
    برايت فرستادند
    
    تو را نمي دانم.
    
    هنوز نگفتي
    
    نه نامت را 
    
    نه اين که
    
    اصلابا چه کسي دشمني؟ 
    
    3
    
    صداي بيلچه و
    
    ناخن و گريه مي آيد
    
    آمده اند تفحص
    
    دلم نمي آيد دستم را
    
    از زير سرت بردارم
    
    اما بايد بروم.
    
    دخترم حتماً عروس شده و 
    
    مادرم هنوز خودش را 
    
    زنده نگه داشته است
    
    مي گويم تو را هم بدهند
    
    به هم قطارانت اخي جان!
    
    اگر شد،
    
    به سارهايي که از گورستان بغداد رد مي شوند
    
    بگو خبرت را بياورند تهران.
    
    دلم برايت تنگ مي شود اَخي!
    
    خداحافظ!
    
    شاعر با طنز تلخ و گروتسک از جريان دو جسد در کنار هم روايت مي کند که يکي ايراني است و ديگري عراقي. عراقي در اين شعر هيچ حرفي نمي زند و انگار هنوز دشمن است، اما مخاطب با توجه به پيشينه ذهني اش صدايي مي شنود و گويي حرف زده است و اين شعر را از حالت مونولوگ در متن به ديالوگ در ذهن درآورده است. صدا ها در ذهن مخاطب شنيده مي شوند. شعر در حقيقت فرم يک نامه را دارد. با سلام اخي، آغاز مي شود و با خداحافظ به پايان مي رسد. شعر سه بخش دارد که به نوعي فاصله زماني را حفظ مي کند. در بخش اول شاعر با نگاهي کاملامتفاوت روايت داستاني را به شعر بدل مي کند و وقتي از دشمن با نام اخي ياد مي کند مي گويد «سلام يا اخي!». ابتدا نشانه هايي از فرم شعر را ارائه مي دهد. در دو سطر اول مخاطب هنوز گمراه است و نمي داند راوي نيز خود مرده است. سطر چهارم طنز قوت مي گيرد. آرام آرام فاش مي شود که حرف ها، مابين دو جسد است. شاعر اواسط بخش اول با آوردن کلماتي چون خاکريز و نشانه گرفتن به مخاطب، فضاي جنگ را القا مي کند و در ذهن مخاطب دو جسد به دو سرباز بدل مي شوند. سپس با آوردن کلمه سرنيزه نشان مي دهد که مهمات دو سرباز تمام شده بود و گويي با سرنيزه به جان هم افتاده بودند، طوري که روي هم مي افتند و مي ميرند و خاک، آنها را با يکديگر قاتي کرده است. سرباز ايراني در جريان روايت از سرباز عراقي مي خواهد دستش را از روي سينه او بردارد تا عکس امام و دخترش را از لاي قرآن جيبي اش بردارد و ببيند. شرفي خبوشان توانسته در چند سطر ساده، داستان بلندي ارائه دهد و به مخاطب القا کند که شهيدان آنقدر به اعتقادات خود استوار بوده اند که حتي پس از مرگ نيز اعتقاداتشان را به امام و دين و خانواده از دست نداده اند.

    در بخش دوم، شاعر به نحوي در خود متن، دليل آوردن روايت دو سرباز مرده را بيان مي کند و عاملان جنگ را زير سوال مي برد. در پايان شعر سرباز ايراني با آوردن نام پرنده مهاجر (سار) نشان مي دهد که علاقه زيادي به دوستي با دشمن داشته و همچنان پس از خاکسپاري در دو کشور مجزا مي خواهد خبرهايي از او داشته باشد.

    شاعر در اين شعر با توجه به خيال انگيز بودن روايت، داستان را در محور عمودي به شعر بدل مي کند. هر چند نياز بود در بندها نيز ما را با سطرهاي شاعرانه مواجه کند، اما قدرت شعريت در روايت آنقدر زياد است که ما به اشتباه از شعريت در سطرها گذر مي کنيم.
    


 روزنامه جام جم، شماره 4486 به تاريخ 3/12/94، صفحه 7 (فرهنگ و رسانه) 


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • «داستان مُرده در شعر» یادداشتی از مجید سعدآبادی
  • «داستان مُرده در شعر» یادداشتی از مجید سعدآبادی
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.