به نقل از روزنامۀ خراسان:«مرتضی امیری اسفندقه» شاعری است که همگان، نام او را با قصایدش به یاد دارند. او از معدود کسانی است که نمیتوان با قطعیت گفت: معلمتر است یا شاعرتر؟ عاطفهای سرشار، حافظهای قوی، زبانی پیراسته و حساسیتی کمنظیر از جمله ویژگیهایی است که توانسته، شعر این شاعر در آستانۀ پیشکسوتی را بین جوانان هم محبوب سازد. با این مقدمه، میتوان حدس زد، انتشار مجموعه غزلهایی از او در قامت کتابی به نام ورمشور از ناشر نامآشنایی چون شهرستان ادب چه اندازه میتواند خبری خوشایند برای دوستداران شعر باشد.
ورمشور، عنوانی است که شاید در ابتدا کمی به دل ننشیند. چهرههای بسیاری را در خاطر دارم که با شنیدن اولین بارِ نام ورمشور، در هم شدهاند. ورمشور؟ یعنی چه؟ اسم کتاب است؟ اما با کمی درنگ در بین بیتها و غزلهای کتاب، میتوان به همخوانی شگفت این نام با مجموعۀ حاضر، پی برد. وَرَمْشور، با شباهتی به کلمة عامیانۀ بلبشور چه سخنی در دل دارد؟ اجازه دهید کمی گوشهایمان را تیز کنیم. ورمشور به معنای درهم و برهم، اشارهای است بر ترکیب بهظاهر پراکندۀ موضوعات و مضامین کتاب؛ از شعر عاشقانه بگیرید تا اعتراف، از غزلوارۀ دوستانه تا غزل خیابانی، از روح تا رازینه، از هزج تا جوجهماشینی و مگر زیستن جز این است؟ و این نشانهای است روشن، بر روح جاری زندگی در این دفتر. از سویی دیگر این نام، صداقت و صمیمت و خودمانیبودن کلمة بلبشور را دارد و از سوی دیگر، این تحذیر را نیز به مخاطب میدهد که با شاعری سخنسنج، روبرو است که اگر قرار است این اندازه با او و حس سادهاش، همراه شود که نام کتابش را ورمشور بگذارد، در عین حال این اندازه هم دقت و توجه دارد که تلفظ صحیحی از این کلمه را بهکار ببرد.
«ورمشور» کتابی است از جنس زندگی، بیتکلف و بینقاب. کتابی است که هم میگرید و هم کودکانه، قهقه میزند. هم دلتنگ میشود و هم عصبانی. گاهی دلش میخواهد بیملاحظه، اعتراف کند و گاهی پیامبرانه، اخباری شگفت را که به راز از آسمان شنیده است، بر لب آورد. در این دفتر هم یأسهای شکنندهای چون این را میتوان دید:
رفیق قافلهاند و شریک گردنهبند
من و پرستش شیطان، بشر اگر این است
و هم شعرهای پرامید و حالی، مثل این:
نو میشود این ماه، نما، نور، نشانه
اسفند شد و نو شد شعر کهن من
اما حقیقت آن است که به قول استاد شفیعی، صدای غالب این دفتر از جنس نور و روشنی است. این را، هم به لحاظ سنجش کمیت صداهای جاری در دفتر میتوان دریافت، و هم به لحاظ ساختار کلی مجموعه که با مطلعی روشن و غزلهایی اسفندی، آغاز میشود و با رجوعی دوباره در مقطعی سحروار و بهاری، پایان مییابد و مهمتر از همه، هم به لحاظ ماهیت شعرهای یأسآلود و غمگنانۀ این دفتر که هیچگاه در اوج تیرگی و یأس نیز سنخیتی با یأس حاصل از بیمعنایی و گمگشتگی جهان نیستانگارانۀ روشنفکران ندارد. این چنین است که اگر میسراید:
باری، دوباره نامه نوشتم برای تو
جز انتظار مرگ، ملالی نمانده است
و در بیت آخر، آخرین امید خود را نیز چنین از کف میدهد:
تا با شما بکوچم از این کوچههای کور
آه ای کبوتران! پر و بالی نمانده است
باز در بین همین واژگان خسته و ملول هم میتوان رد پای نور را جست و دید که شاعر هنوز به کوچ و جایی به غیر از کوچههای کور میاندیشد و همچنان در سودای همکلامی با کبوتران است؛ و شگفتتر آنکه شاعر به هنگام سرودن از بهار و سرخوشی نیز
رسید در کنف لاالهالاالله
بهار از طرف لاالهالالله
باز از یاد مرگ خالی نیست. یادی نه از جنس ترسهای تاریک روشنفکرانه، که از سنخ تذکارهای روشن مؤمنانه.
مرا به خلوت و فقر و فنا حواله کنید
به عزت و شرف لاالهالاالله
«ورمشور» جمعهبازاری است که در آن برای همةۀ روزهای هفته میتوان متاعی یافت، متاعی از جنس زندگی، به همان طراوت و البته گاهی به همان گزندگی. چنین است که گاهی خطاب به زنان خیابانی میسراید:
کدام بوسه چنینت دریده پردۀ شرم؟
فریبخورده دهان دریدهای داری
بر این عقیدهام امروز، زندگی مرگ است
تو ای بکارت رسوا، چه ایدهای داری؟
و گاهی خطاب به کسانی از قماشی دیگر:
ای بینشانه نامها! ای بیستاره شانهها!
بدبختها! بیچارهها! آوارهها! بیخانهها!
همشهریان مضطرب! همسایگاه منقلب!
با سوسکها همسفرهها! با موشها هملانهها!
گاهی مدیرانی از حاکمیت را خطاب قرار میدهد، گاهی مهربانی از خویشانش را؛ گاهی روی سخنش با استادی است و گاهی فصلی از فصلهای سال را همکلام خود مییابد. ورمشور کتابی است که چونان همین بیتها
تو پرتپشترم از آبشار خواهی کرد
مرا به زندگی، امیدوار خواهی کرد
تو چشمهای مرا از غبار خواهی شست
مرا زلالترین چشمهسار خواهی کرد
میتوان دقایقی را صادقانه در آینۀ شفاف صفحاتش خیره شده و جان غبار گرفته را به نم نم واژگان روشن و زلالش تازه کرد.
محمدرضا وحیدزاده