موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
ویژۀ شهادت حضرت امیرالمؤمنین (ع)

بازخوانی مصاحبه ای از یدالله رؤیایی | خدای من، خدای علی‌ست!

26 خرداد 1396 00:03 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 5 با 3 رای
بازخوانی مصاحبه ای از یدالله رؤیایی | خدای من، خدای علی‌ست!

شهرستان ادب: یدالله رویایی، شاعر نوگرای نام آشنا، سردمدار شعرحجم و از شاخص‌ترین چهره های شعر مدرن فارسی است. ارتباط او با جریان چپ و حزب توده، مناسبات شخصی و نگاه خاص فرم‌گرای او به شعر، او را به نماد شعر آوانگارد و ادبیات روشنفکری تبدیل کرده‌است؛ شاعری تأثیرگذار و جریان‌ساز که همواره شعر خاص و دیریابش محل بحث اهالی ادبیات بوده است.

با این وجود شما را به خواندن مصاحبه‌ای کمتر خوانده‌شده با رویایی در کتاب از سکوی سرخ دعوت می‌کنیم. مصاحبه‌ای که جنبه‌ای دیده نشده از جهان‌بینی و اعتقادات «رویایی» را به ما نشان می‌دهد.

بدون شک غافل‌گیر خواهیم شد وقتی رویایی در جواب سوالات باقر عالیخانی ، بی اعتنا به جریان روشنفکری عرفی، خود را شیفته حضرت علی(ع) معرفی می کند و شعر حجمی در مدح مولی الموحدین  میخواند؛ شعری که پیش از این در لبریخته ها  ساده از کنار آن گذشته بودیم. این شما و این رمزگشایی یدالله رویایی از برخی از شعرهای راز گونه اش.‌


عالیخانی‌ـ آقای یدالله رویایی، شعر چیست؟

رویایی‌ـ حادثه است!

س‌ـ شما شعر را این‌طور تعریف می‌کنید؟

ـ تعریف نمی‌کنم، شعر خودش تعریف است.

س‌ـ بله، یادم هست روزگاری شعر را این‌طور تعریف کرده بودید.

ـ کجا خواندید؟

س‌ـ در مقدمه‌ای که بر کتاب شعر بادیه‌نشین «چهره طبیعت» نوشته بودید و در مقدمۀ کتاب منوچهر آتشی «آهنگ دیگر» که از قول «دوستش رویا» نقل کرده بود، و این‌جا و آن‌جا...

ـ اوه! شما که مرا به هفده سال پیش می‌برید. هفده سال! عمریست، نه؟

س‌ـ عمر من و شماست، نه عمر شعر!

ـ مگر ما در کجای عمر نشسته‌ایم؟

س‌ـ در این سمت، در این سوی هزار ساله‌اش، شاید هم بیشتر، قدیم‌تر، ما در انتهای عمر قدیمش نشسته‌ایم.

ــ فکر نمی‌کنی در انتهای عمر دوباره‌اش نشسته باشیم؟

س‌ـ همان چیزی که نداده‌اند کسی را؟

ـ آره، ولی به شعر داده‌اند.

س‌ـ یعنی می‌گویی شعر در عمر دوباره‌اش، حالا چندسال دارد؟

ـ عمر نسل ما را دارد.

س‌ـ پس از شعر فارسی حرف می‌زنید!

ـ مگر شما از شعر جهان می‌گفتید؟

س‌ـ نه، من به‌طور کلی از شما خواسته بودم شعر را تعریف کنید، و حرف به این‌جاها کشیده شد.

ـ شما نمی‌خواستید تعریف کنم، پرسیدید شعر چیست؟

س‌ـ مگر فرقی می‌کند؟

ـ آره، مثل فرق تعریف این‌که از من بخواهی «علی را تعریف کنید» و یا بپرسی «علی کیست؟»؛ اولی را قادر نیستم، ولی در جواب دومی بلافاصله می‌گویم: شکنندۀ در خیبر، همان‌طور که می‌توانستم بگویم: صاحب ذوالفقار... و به هر حال همیشه یکی از هزار تصویر او مرا نجات می‌دهد. و شما پرسیدید شعر چیست؟

س‌ـ و شما گفتید حادثه است.

ـ حالا هم می‌گویم.

س‌ـ و من می‌گویم: شما می‌خواهید از تعریف شعر شانه خالی کنید، با کلمات بازی می‌کنید.

ـ من نمی‌توانم شعر را تعریف کنم.

س‌‌ـ تعجب می‌کنم که زندگی‌تان و عشق‌تان را نمی‌شناسید!

ـ مگر شما زندگی‌تان و عشق‌تان را می‌توانید تعریف کنید؟

س‌ـ تعریف آکادمیک نه، ولی شرح می‌توانم بدهم.

ـ خب شما هم از شرح شعر نخواستید.

س‌ـ اگر می‌خواستم؟

ـ نمی‌خواستید، بهتان نمی‌آید.

س‌ـ چی؟ به من نمی‌‌آید؟

ـ بهتان نمی‌آید که بحث باطل کنید.

س‌ـ بحث از شعر مگر به دور می‌رسد که باطل باشد؟

ـ خود بحث نه، ولی ما که دور ور می‌داریم!

س‌ـ و دور باطل است؟

ـ به‌خصوص اگر دور، دور ما باشد.

س‌ـ که هست، پس این دور باطل! از تو!

ـ ببینید، خود شما بیشتر از من به حاشیه می‌روید و بازی، چه می‌دانم، لفاظی می‌کنید، آن‌وقت می‌خواهید نتیجه هم بگیریم؟

س‌ـ نه جداً، دوباره از سر! آنجا بودیم که گفتید: من نمی‌توانم شعر را تعریف کنم، و من تعجب کردم...

ـ تعجبی ندارد آقاجان! من خیلی چیزها را نمی‌توانم تعریف کنم، و شما حق ندارید تعجب کنید. مثلاً بنده عصب را هم مثل شعر نمی‌توانم تعریف کنم. حالا شما باید تعجب کنید؟

س‌ـ اگر عصبی بودید شعر را می‌توانستید تعریف کنید؟

ـ حضرتعالی با بنده شوخی می‌کنید، یا فی‌الواقع مأمور گیج کردن من شده‌اید؟

س‌ـ نخیر آقای یدالله رویایی، شمایید که دارید مرا گیج می‌کنید. شما گفتید خیلی چیزها را بلد نیستید تعریف کنید، درحالی‌که اگر به گفته شما «شعر تعریف است» برعکس شما باید بهتر از همه بلد باشید چنین چیزها را تعریف کنید.

ـ هان! حالا آمدی سر حرف، درست روی نقطه‌ای که می‌خواستم، انگشت گذاشتید. شما می‌دانید منظور من از کلمۀ تعریف چیست؟ و اصلاً تعریف یعنی چه؟

س‌ـ اگر منظور، شرح و بسط و روایت و از این قبیل نباشد، معنای دقیق‌تر آن، تا آن‌جا که من می‌دانم یعنی مثلاً شناساندن چیزی از طریق ذکر مشخصات آن چیز و...

ـ نع!نع!...هیچ کدام از این‌ها نیست، ممکن است چنین چیزهایی که گفتید در وهلۀ اول به ذهن متبادر کند، ولی من از این کلمه (البته در این افاضه) معناهای ریشه‌ای آن را مقصود کرده‌ام، به اصطلاح معنای لغوی ناب آن (اتیمولوژیک) آن را، و به اصطلاح ادیبان: آنچه در اشتقاق افاعیلی به دست می‌دهد.

س‌ـ مثلاً در ریشه‌های «عرف» و «عرفان» و از این قبیل؟

ـ بعله! درست فهمیدید، حالا از این دریچه می‌توانیم با هم بیشتر ارتباط برقرار کنیم و هی پرت نرویم.

س‌ـ پس در این‌گونه برداشت (می‌ترسم دیگر بگویم تعریف، می‌گویم برداشت) از شعر، با توجه به معنای اتیمولوژیک «تعریف» می‌شود به شاعر گفت: «معرف»؟!

ـ چرا نمی‌گویید عارف؟

س‌ـ بله، ببخشید. پس با این تعریف، شمای شاعر باید بلد باشید برعکس آنچه گفتید، خیلی چیزها را «تعریف» کنید؟

ـ در این معنی البته.

س‌ـ مثلاً علی را، که گفتید قادر نیستید تعریف کنید، با تفاهم حالایمان می‌توانید تعریف کنید؟ چطور؟

ـ و شما می‌خواستید به این‌جا برسید؟ بله می‌توانم. و هر چیز دیگری بخواهید.

س‌ـ متشکرم، پس لطفاً علی را حالا تعریف کنید.

ـ خب این شعر...

در حاشیۀ حالت خود بودم

پهلوی من از کنار جستجو می‌رفت

وقتی که تنم بالا

آن علت اولی

را تن می‌زد

در اول جستجو بودم.

او بودم.

س‌ـ منظور او همان «هو» است؟ یعنی خدا؟

ـ بله، در تمام شعر جهان، و در متن‌ها و شطح‌‌های شاعرانه، عارفان شعر واشراق‌نشینان کلام، همیشه تأکید «او» توحید خداست.

س‌ـ پس در این شعر که برای علی خواندید، فکر نمی‌کنید که از شما تصویر «علی‌الله»‌یی می‌دهد؟!

ـ خواهش می‌کنم بحث را منحرف نکنید. من علی علیه‌السلام را به شدت دوست دارم و خدای علی، خدای من است.

س‌ـ گفتم اتیمولوژیک... خب پس می‌شود پرسید «خدا» را چگونه تعریف می‌کنید؟

ـ هان، حالا داری خوب سؤال می‌کنی، داریم به هم می‌رسیم، دیگر نمی‌پرسی «کیست و چیست» چون می‌بینی که نیازی به آن‌جور سؤال کردن دیگر نداری.

س‌ـ بله، خواهش می‌کنم. به‌هرحال گفتگو با شاعر همین فرق‌ها را دارد، از یک‌جایی باید سر در بیاورد، بالاخره یک‌جوری باید بفهمند و بفهمم طرفم کیست. البته اقرار می‌کنم که طرفم را امروز قدری دیر شناختم.

ـ خودت را هم زود نشناختی.

س‌ـ چون که لابد گفته‌اند: خودشناسی، خداشناسی است؟

ـ آره، نه، دیر شناختن من از زود شناختن خودت نبود من که خدای تو نیستم، لنگه کفش در آستان علی.

س‌ـ خب، پس خدا را زودتر برایم تعریف کنید.

ـ چشم!

در چشمی باز

چشم دیگر باز می‌روید

و در چشمی، باز

چشم باز دیگر می‌روید

و باز در چشمی

چشم دیگر می‌روید باز

و سرانجام در دوردست،

نمی‌دانم چیزی

در چیزی که نمی‌دانم چیست

می‌روید

س‌ـ متشکرم. یک سؤال دیگر: این دوتا شعری که خواندید از نمونه‌های شعر حجم بودند؟

ـ بله، ولی شما باید شعر حجم را بیشتر بشناسید، چون غالباً دیده‌ام که مدعیان از کنار آن گذشته‌اند، بی‌آن‌که ذهنی بر سر آن مصرف کنند و کوششی برای فهم آن. شما را نمی‌دانم.

س‌ـ دانش من از حجم‌گرایی در حد بیانیۀ شعر حجم و حرف‌ها و مقالاتی است که در اطراف آن، این‌جا و آن‌جا چاپ شد. و این مانع آن نیست که اشعار شما و شاعران حجم‌گرا را نخوانم و نخوانند.

ـ بله، یکی دو شعر دیگر خواهم داد. ولی شعر شاعران حجم را بهتر است با هم در یک‌جا و در جمع کار خواند، مثلاً اختصاص یک شمارۀ مخصوص به این شعر، مثل کاری که یک‌بار گاهنامۀ «بررسی کتاب» کرد. فکر خوبی است.

 


انتخاب و مقدمه: حسین سامانی



کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • بازخوانی مصاحبه ای از یدالله رؤیایی | خدای من، خدای علی‌ست!
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.