موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
روایت محمدامین اکبری از آخرین لحظات استاد غلامرضا شکوهی

غلامِ رضا

28 آبان 1396 12:27 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 2.13 با 86 رای
غلامِ رضا

شهرستان ادب: چندروزی مانده بود به ولادت امام رضا (ع) که خبر فوت غلامرضا شکوهی، شاعر آیینی معاصر، شنیده شد. امروز، روز شهادت امام رئوف (ع)، محمدامین اکبری روایت خود را از آخرین لحظات زندگی استاد غلامرضا شکوهی نوشته است. شهرستان ادب ضمن عرض تسلیت به مناسبت شهادت امام رضا (ع) شما را به خواندن این روایت، دعوت می‌کند:

  

اول)

در حدود پنج سال پیش در دفتر استاد مرتضی امیری اسفندقه در مرکز موسیقی و سرود صدا و سیما با نام استاد غلامرضا شکوهی آشنا شدم. مثل همیشه که با دوست خوبم سیدعلی لواسانی به دفتر آقای امیری رفته بودیم تا از محضر ایشان استفاده کنیم، شعر بخوانیم و شعر بشنویم و با بزرگان شعر بیشتر آشنا شویم، نام و یاد غلامرضا شکوهی به میان آمد. آن روز آقای امیری نسخه‌یِ نهایی و پیش از چاپِ کتاب «سرمه در چشمِ غزل» مرحوم شکوهی را مطالعه می‌کردند تا ایرادات چاپیِ احتمالی آن را پیدا کنند که ما رسیدیم. ایشان که همیشه ذوق آموزگاری و آموختن را با خود دارند، ما را در خواندن شعرهای مرحوم شکوهی سهیم کردند. آن‌روز اولین بار بود که نام ایشان را می‌شنیدم و با خواندن شعرهایشان شگفت‌زده شدم که چطور منی که دو- سه سالی می‌شد که به جد پیگیر شعر هستم، با نامی چنین بزرگ آشنا نشده‌ام و شعری از ایشان نخوانده‌ام.

 

یک)

مرداد امسال قرار شد که به مناسبتِ هفته‌یِ کرامت و میلاد امام رضا (ع) شب شعر بزرگی تحت عنوانِ «مقامِ رضا» برگزار کنیم و در انتهایِ شبِ شعر از سه هنرمندِ رضوی تجلیل کنیم. بنده به عنوانِ مسئول اجراییِ برنامه انتخاب شدم و وظیفۀ دعوت از مدعوین به من محول شد. پس از مشورت با سایر دوستان از استاد غلامرضا شکوهی به عنوان یکی از سه هنرمندِ رضوی برای حضور در شبِ شعر دعوت کردیم و ایشان با وجود کسالتی که داشتند، پذیرفتند که در این جلسه حضور پیدا کنند. قرار شد که در همان روزِ شبِ شعر، یعنی نهم مرداد ماه، بلیط رفت و برگشت هواپیما برایشان تهیه کنیم تا بلافاصله پس از مراسم به مشهد برگردند.

 

 دو)

بالاخره روز نهم مردادماه فرا رسید و ایشان صبح از فرودگاه به مغازۀ حاج علی آقای انسانی، شاعر و ذاکر اهل بیت، رفتند تا ساعاتِ پیش از مراسم را در کنار دوستِ قدیمیشان باشند. آن روز بعد از صحبت با استاد و باخبر شدن از اینکه ایشان رسیده‌اند، برای عرض ادب و هماهنگی بیشتر برای حضورشان در مراسم، از سه‌راه طالقانی تا خیابان ایران پیاده رفتم تا ایشان را ببینم. در راه افسوس این را می‌خوردم که چرا کتاب «سرمه در چشم غزل» را با خود همراه ندارم که استاد برایم امضا کنند، حتی با خود گفتم در راه، از کتابفروشی سر چهارراه آبسردار یک کتاب دیگر می‌خرم تا استاد امضا کنند؛ ولی متاسفانه کتابفروشی کتاب را تمام کرده بود. خلاصه به مغازۀ حاج علی آقا رسیدم و استاد هم همان‌ زمان با آژانس از فرودگاه آمدند. سرحال‌تر از همیشه به نظر می‌رسیدند، با گیسوان سفید رها در باد. به نیم‌طبقه‌یِ بالای مغازه حاج علی آقا که مخصوص پذیرایی از مهمانان ایشان بود رفتیم و من توفیق داشتم چند دقیقه‌ای در جمع دوستانۀ این بزرگان باشم. صحبت از شعر بود و هر دو عزیز شعر خواندند، استاد شکوهی تازه‌ترین غزلشان را با مطلعِ : «ما ضرب در تمام جهان، دربرابرش/ صفریم اگر حساب کسی می‌شود سرش» برای ما خواندند. صحبت از شعر و شاعران دیگر هم شد که من اکنون درست به خاطر ندارم؛ ولی آن موقع دلم می‌خواست با دوربین گوشیِ همراهم این لحظات را ثبت کنم که حجب و حیا اجازه نداد.

 

سه)

بالاخره بعد از هماهنگی‌های مختلف شبِ شعر «مقامِ رضا» شروع شد و استاد شکوهی هم با آژانس از مغازه حاج علی آقای انسانی تشریف آوردند. جلسه شروع شد و شاعران شعرهایشان را خواندند تا نوبت به تجلیل از استاد غلامرضا شکوهی رسید. استاد غزل بسیار زیبایی را به مطلع‌: «ذکر پابوس شما از لب باران می‌ریخت/ ابر هم زیر قدم‌های شما جان می‌ریخت» خواندند و بعد از آن چند کلامی صحبت کردند که متأسفانه در میان صحبت‌ها لحظه‌ای پایشان سست شد که استاد مرتضی امیری اسفندقه، که مجری این شب شعر بودند، زیر بغل‌ ایشان را گرفتند. ایشان صحبت‌هایشان را ادامه دادند و با پای خودشان از سن پایین آمدند. خاطرم هست که حتی من می‌خواستم دست ایشان را بگیرم و کمکشان کنم که ایشان دست مرا پس زدند و با غرورِ شکوهمندانه‌ای پایین آمدند.

 

چهار)

برنامه تمام شد و قرار بود که من با استاد به فرودگاه بروم تا در کارهای پرواز به ایشان کمک کنم. پس از گپ و گفتِ بعد از برنامه و خداحافظی دوستان و شاعران، استاد امیری اسفندقه با من و استاد شکوهی ماندند تا ما را تا ماشین همراهی کنند که متأسفانه در همان پارک اندیشه استاد شکوهی حالشان بد شد و از هوش رفتند و من با اورژانس تماس گرفتم و واقعاً شرح دادنی نیست که تا آمدن اورژانس، که دیر هم آمد، من و آقای امیری چه دیدیم و چه کشیدیم. استاد شکوهی ما را به خصوصی‌ترین لحظات زندگیشان راه دادند و این بالاخص برای من هرچند دردناک، ولی بسیار ارزشمند است. خلاصه اورژانس آمد و ما را به بیمارستان رسالت برد و استاد شکوهی که یکبار در اورژانس ایست قلبی کرده بودند، در بیمارستان احیا شدند.

ولی به هر روی، عمر استاد غلامرضا شکوهی به دنیا نبود و علی‌رغم تلاش پزشکان، فردای آن روز، یعنی دهم مرداد ماه، در آستانۀ اذان مغرب به رحمت خدا پیوستند.

 

آخر)

شاید این سطرها کمی تا قسمتی رنگ غرور و خودپسندی جوانی چون من را به خودش گرفته باشد که:‌ «آی خلایق! من در آخرین لحظات زندگی غلامرضا شکوهی در کنار او بوده‌ام» و من به همین خاطر پس از فوت ایشان هیچ‌چیز در این رابطه ننوشتم؛ ولی امشب در شبِ شهادتِ امام علی بن موسی الرضا (ع) بر این حس بدبینانۀ خود غلبه کردم تا به این بهانه یاد این شاعر بزرگ آئینی و محبِّ امام رضا، که به حق غلامِ رضا بود، را در دل دوستدارانِ شعر و ادب زنده کنم.

و امیدوارم این غلامِ امام رضا در این شبِ عزیز سلام خاصه‌یِ ما محبان را به ایشان برسانند.

 

 


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • غلامِ رضا
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.