موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
یادداشت یعسوب محسنی در پرونده‌کتاب «بی‌کتابی»

ملّتی که تاریخ خود را نداند، محکوم به تکرار آن خواهد بود.

07 اردیبهشت 1397 19:49 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 4.4 با 5 رای
ملّتی که تاریخ خود را نداند، محکوم به تکرار آن خواهد بود.

شهرستان ادب: در ادامۀ پرونده‌کتاب «بی‌کتابی» یادداشتی می‌خوانیم از یعسوب محسنی که پیش از این در مجلۀ «کتاب هفته» به چاپ رسیده است:

 

دهخدا در لغتنامۀ خود از بیکتابی به «بیقیدی» و «بیدینی» هم، معنی کردهاست. قبل از هر سخنی بهتر است خلاصهای از داستان بیکتابی را برای درک کلّی آن، اینجا بیاورم:

راوی، میرزا یعقوب عتیقهچی یا خاصّهفروش، مردی پنجاه ساله و تاجری بنگی است؛ البته آن زمان تریاکی بودن مثل سیگاری بودن به‎حساب میآمد. راوی قبل از به‎دنیا آمدن، پدر خود را از دست داده بود و با «پدراَندر» خود که شوهر مادرش را به آن نام میخواند، خو میگیرد. راوی از همان دوران طفولیت با کتابهای نفیس پدراَندر دعانویس و کتابخوان آشنا میشود و ارزش و بهای هر مجلّدی را از نوع کاغذ و خط و نقش آن تشخیص میدهد؛ کما اینکه از هر کتابی که دستش میرسیده، چند برگ زرّینش را میکنده و جایش را با اوراقی شبیه آن پر میکردهاست و یکی از دلایلی که راوی، اهل فنِّ ادب و نثر است، می‎تواند همین موضوع باشد. میرزا یعقوب عتیقهخر، دنبال کتاب گلشن نادری است که سر از گنجینۀ ضحّاک در میآورد و گره و قفلی بر این کتاب مرموز بسته میشود. و در جریان آن با لسانالدولۀ کتابدارباشی (دزد کتابخانههای ناصری و مظفّری) آشنا میشود و برای تطمیع او هزینۀ گزاف جانی و مالی میپردازد. داستان در طول دو هفته اتّفاق میافتد و مکان آن تهران و اطراف آن است که شرح کاملی بر غارت عتیقهجات این مرز و بوم را نشان میدهد.

داستان با قتل زنی به نام زکیه (زن صیغهای لسانالدوله) آغاز میشود که تا آخرین فصل، این تعلیقِ دندانشکن و انگشتبرانداز ادامه پیدا میکند و در خلال این فصلها خُردهروایتهایی از زندگی و غارت کاخ ملکۀ قجری (عمّه محمّد علی شاه)، به توپ بستن مجلس (یومالتوپ)، مرگ ناصرالدینشاه، فرار استبداد، عزل و تفتیش خانۀ لسانالدوله و مانند آن مواجه هستیم. ضمن اینکه داستان پر است از متون کهن فارسی که با مشاهدۀ روح پدراَندر و از زبان راوی، در جایجای کتاب بیان میشود.

نویسنده با تبحّر و چیرهدستیِ تمام، معضلات و مشکلات جامعه کنونی را در تاریخ میریزد و خمیر مایۀ آن را در بوتۀ گذشته و تاریخ تفت میدهد و به گوشِ جان خوانندۀ آگاه امروزی تزریق میکند. انگار نسخۀ خطّی چاپشدهای از کتابهای کهن، پیشِ روی خواننده است و این نوشتهها مابهازای تاریخی و بیرونی دارد و مخاطب از همان ابتدا مقهور شخصیتهای تاریخی آن میشود و تکلیفش را با داستان به‎کلّی مشخّص میکند. اتّفاقاً انتخاب فونت نوشتهها برای چاپ این کتاب قرین همین موضوع نیز است. تسلّط بر نثر و لحن محاورهای دوران قجری از ویژگیهای منحصر بهفرد نویسنده در این داستان بهشمار میرود. نام بردن از لوازم، اشیاء، ابزارآلات حتّی نوع پوشش لباس زنان و مردان آن زمان با تمام جزئیات ریز و درشت، عالی، بهجا و تحسینبرانگیز است. وقایع اتّفاقافتادۀ سیاسی در این کتاب مشروحاً در کتاب «انقلاب» ادوارد براون البتّه نه با پیچیدگیهای داستانی بیکتابی به وضوح آمدهاست. جغرافیای مکانی شهر تهران در زمان مشروطه (خیابانها، کوچهها، عمارتها، مساجد، باغستانها و نگارستانها) همۀ محیط داستان را به­صورت ملموس بهتصویر میکشاند. خواننده در حین خواندن و تصوّر این فضاها راوی را راستگفتار می‎پندارد و حقیقت داستان را میپذیرد. جایگذاری شخصیّتهای خارجی این داستان هم بهنوعی جای بحث دارد. جالب است که این شخصیّتها، مثل کلنل لیاخوف، شاپشال خان (لَهله محمّدعلی شاه)، مسیوها و مسترها و دیگران، در هالهای از ابهامِ ذهن خیالپرداز راوی قرار میگیرند و هیچ شناخت واقعی از آنها تعمداً در اختیار مخاطب قرار نمیگیرد. استفاده از عناصر سنّتی و مذهبی در زمان قاجاریه، سقفهای گنبدی منازل با دیوارهای کاهگِلی، قلیانکشیها در هر حجره، اشاره به معماریهای خانههای قاجری مثل هشتی سکو، درختهای عرعر، حوضخانهها، دالانها، مبال، طویله، گلخن، آبانبار، شیشههای رنگی پنجره و اُرُسیها، کلونهای مردانه و زنانۀ آویخته بر درهای چوبی. تصویر شخصیّتها بهوضوح نوشته و پرداخته میشود و شکل و شمایل آن‎ها جزء به جزء از سر تا پا، به قلم زرّین تزئین میشود. گاهی اوهامی از لای دود قلیانهای برازجانی بیرون میخزد و داستان تاریخی را به سمت و سوی جادوئی میکشاند. داستان پر است از نام کتابهای مطلّا، منقوش و مصوّر که بهراستی سنخیت ادبی نویسنده را برجسته کرده و مؤیّد این است که با نویسندهای ادیب مواجه هستیم که هم اهل مطالعه است و هم اهل تحقیق.

محور اصلی این کتاب، مشروطه است و کتاب و غارت، که این‎ها پایههای انقلاب و فرهنگ و فقر هستند. تمثیل به‎دستآمده از داستان ضحّاک و فریدون و کاوه آهنگر نمونهای از ستمگری و استبداد اعصار مختلف مستولیشده بر این مردم را به‎صورت موازی روی پرده میبرد؛ ولی نگاه نویسنده در این برهه واقعاً تحسینبرانگیز و قابل تقدیر است.

بهواقع منظور از «کتاب» در «بی کتابی» ظاهرِ تزئینشده، مرقّع‎باف و مصوّر نشان و جنس ورقه‌‎ها و خطوط نستعلیق یا کوفی و جوهر و نوع جلد آن است؟ هیچ متاعی به اندازۀ کتاب، در بیکتابی درون‎مایه ندارد و بهراستی مردم کاری به متن داخل کتاب ندارند و تمام نوشتههای داخل آن، اگرچه اراجیف یا تاریخ کهن باشد، برای مزاح و سرگرمی مجالس شاهی به‎کار گرفته میشدهاست؛ مثل شاهنامه و لیلی و مجنون و شیرین و فرهاد و خیلیهای دیگر با نامهای مجهول و عملههای حاکمان عصر، حتّی همین کتاب افسانهای «گنجینه ضحّاک» که نویسنده آن بهزعم داستان، دروغهای سرهم کرده را بی مزد و منّت جهت خوشایندی به ناصرالدین شاه تقدیم میکند.

از شاخصههای منفی این کتاب، ناسزاگوییهای مداوم در دیالوگها، حرّافیهای پیرانه، خشونت، کتککاری و مثلهکردن، بیحرمتیهای گزافه، ارائۀ چهرۀ مردمی بیفرهنگ و لاابالی، شکمچرانیهای اشرافی، بساطنشینی و منقل و حبّه و نئشگی و لواط؛ بهطوری‎که شاید بشود گفت خواندن این کتاب برای گروههای سنّی زیر هجده سال توصیه نمیشود. ضمن اینکه دیالوگها واقعاً در بعضی از فصلها خستهکننده، بیربط و بیراه است. اینهمه حرف از کجا میآید جناب شرفی؟ هر کدام خُردهروایتهایی نامأنوس هستند که با طَبقی از کنایههای غریب و با توصیفاتی اضافه، ذهن خواننده را قیچی میکند. اگر روایتهای تاریخی این کتاب را که بعضاً نامربوط هستند، حذف میکردیم شاید با یک کتاب صد صفحهای مواجه میشدیم که به متن و قصه و روایت طرح و موضوع، آسیبی نمیرساند؛ گاهاً فکر میکنم نویسنده، خواسته یا ناخواسته اظهار فضل کردهاست.

1-    انتهای صفحه 14 و ابتدای صفحه 15: در این فصل، نویسنده در کمال پیرایگی ادبی و چینش استادانه کلمات، داستانی توصیفی و ماهرانه با صنایع گاهاً بدیع و شاعرانه بازتاب میدهد؛ در واقع از همان ابتدا یاد تاریخ بیهقی افتادم، با یکسری کلمات مهجور و مفقودش که مختص آن تاریخ است.

2-    صفحه 39: نثر این فصل، گویا به دلیل ایجاد هیجان در کشاکش دفن زکیه، از دست نویسنده در رفتهاست؛ کلمات و افعال امروزی‎‎تر است و از فصلهای دیگر کاملاً تمایز دارد؛ حتّی از کلمۀ پتو (روانداز یا لحاف) چند بار استفاده شده است. 1923 اوّلین کارخانه نساجی در ایران

3-    انتهای صفحه 47: مخاطب درگیر شاعرانگی متن میشود: «طهران اسب شدهاست....»

4-    ذوق ادبی و شاعرانگی در بعضی از جملات، آنچنان قوی و منسجم پرداخته شده‎است که خوانندۀ مشتاق را برآن میدارد چند بار این جملات را بخواند و لذّت ببرد؛ مثلاً «این وطن را میخواهم چه کار؟...» (صفحه 53. پاراگراف آخر)

یا

«مشروطه برای ملّت بیسواد ایران که از آن چیزی نمیداند، زود است» (صفحه 60. پاراگراف دوم)

5-    تکاندهندهترین صحنۀ داستان آنجاست که لسانالدوله پس از عزل و برای رفع اتّهام غارت کتابخانۀ ناصری قبل از تفتیش خانهاش، همه اوراق و متون کهن را داخل حوض آب میریزد و رنگها روی آب نقش میبندند. (صفحه 96. پاراگراف دوم) نگارهها در هم میشوند... قیافههای مغولی تکثیر میشوند... مجنون تکّه تکّه میشود.. (صفحه 99. پاراگراف پنجم) شنبۀ سیاه در یکشنبۀ زرد و دوشنبۀ سبز سه شنبۀ سرخ را در برمیگیرد... وَ جَعَلنا مِن الماءِ کلّ شیٍ حَی[A1] ...(عالی است) سرآخر چیزی جز خمیر رنگارنگ سریشم، صمغ درخت سرو وحشی، روغن برزک، بر کف حوض باقی نمیماند. (پاراگراف آخر صفحه 99)

6-    صفحه 238. پاراگراف آخر: حروف و کلمات کاغذ عریضۀ میرزا محمّدرضای کرمانی را با لوله طپانچه بوسه میزنند.

7-    یکی دیگر از تصاویر به‎یاد ماندنی این داستان، مشاهدۀ زن و مادر و دختر و کلفَتهای خانۀ راوی از پشت شیشههای رنگی ارُسی توسط خود راوی است. چقدر این رنگها شاعرانه است و نثر در جذّابیت اثر چه اندازه ماهرانه پیش میرود. دو موضوع در این فصل بینهایت خوب، در حدّ یک معجزه شکافته شدهاست: اوّل به نظاره ماندن قزّاق جوان از پشت بام داخل حیاط راوی را، که ترس از حکومت پوششی بر غیرت مردان آن دوران را قاب میکند، و دوم برهنگی تن میرزا یعقوب با لفّافه کتاب «گنجینۀ ضحّاک» که یعنی حتّی ظاهر کتاب، برهنگیِ تن آدمی را میپوشاند.

امّا روایت داستان، خطّی و من راوی است، با فلشبکهایی در بنمایههای رئالیستی با موضوعی تاریخی با شاعرانگیها و قدرت نثر فراوان متون کهن و خیالبافیهای جادویی. ارائۀ عین متن از کتابهای ادبی در داستان، ویژگیهای خاصّ محیطی خودش را میطلبد؛ خواننده را درگیر دو روایت میکند، ولی بهحقیقت گنجینۀ ضحّاک، این سِیر موازی در روایت را به استثناء موضوع استبداد، کامل و منظم رعایت نمیکند؛ گویا نویسنده تعمّداً از روایت داستان ضحّاک، موضوع دیگری را جستجو میکند که این رمز داستان است. روایت فرامتنی، یک ایراد عمده نیز دارد؛ این‎که مخاطب، ناخودآگاه خواستههای خود را فراموش میکند. در «ملّت عشق» از الیف شافاق، ما با دو داستان مواجه بودیم که منفک بودن روند آن دو روایت، طبیعی به‎نظر میرسید: ویراستار و نویسنده.

در انتها، تصاویر جادوییِ ظاهر شده در آینهها، به شکل ضحّاکِ ماردوش شدن شخصیتهای داستان گشایشی بر قفل رمزدار این کتاب است؛ چرا که گویا پیدا کردن مکان واقعی ضحّاک، رمز گنجینۀ پنهان کتاب معرفی شده‎است، و ما نه در دماوند، بلکه در کلّ، شخصیتهای این داستان و نیز همین مردم را نمادی از ستمگری در حقّ کتاب میبینیم.

 نکتۀ قابل تأمل این‎که مشخص نیست آیا کتابی به نام «گنجینۀ ضحّاک» وجود دارد یا نویسنده مثل بورخس، دست روی تاریخ ادبیات ایران گذاشته و سندی بر اسناد تاریخی ِتکّهتکّه شدۀ دیگر آن میافزاید؟


 [A1]اینها نقل قول مستقیم هستند یا حرف نویسنده؟


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • ملّتی که تاریخ خود را نداند، محکوم به تکرار آن خواهد بود.
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.