شهرستان ادب به نقل از فارس: آیا حافظ و سعدی شعر طنز هم سرودهاند؟ اصلاً در شعر حافظ و سعدی طنز وجود دارد یا خیر؟ چرا این شاعران مجموعه مستقل شعر طنز ندارند؟ اصلاً از چه زمانی رایج شد كه شاعران شعرهای طنزشان در دفتر و دیوانی جداگانه تدوین و تألیف كنند؟
خوانندگان حتماً پاسخ خواهند داد: بلی، حافظ و سعدی هم شعر طنز سرودهاند و به گواه مقالاتی كه صاحبنظران در این باب نوشتهاند، باید گفت: در شعر حافظ و سعدی نمونههای فراوانی از طنز دیده میشود.
اما اجازه بدهید به دو پرسش بعدی، بنده جواب بدهم. درست از زمانی كه شعر وظیفه اجتماعی بیشتری بر دوش گرفت و با جنبشهای اجتماعی همراه شد، شاعران سعی كردند از ادبیت و فخامت شعر به نفع رسانگی آن عقبنشینی كنند (منظورم شاعران اجتماعیسراست). چنین شد كه از آغاز دوره مشروطیت، شاعران بسیاری زبان مردم شدند تا پیامهای سیاسی و اجتماعی خود را به گوش آنان برسانند. در چنین شرایطی، اگر شاعری رویكرد طنز اتخاذ میكرد، زبانی را برمیگزید كه مخاطب آن – پیش از آنكه انجمنهای شعرباشند- مردم كوچه و بازار باشند. روشن است كه در این میان «فكاهه» طرفداران بیشتری خواهد داشت؛ منظورم از فكاهه شعری است كه گشادهروتر از گونههای دیگر طنز است و وظیفه اصلی آن خنداندن مخاطب است.
امید مهدینژاد شاعر شعرهای اجتماعی است. وی از دو راه متفاوت، شعر اجتماعی را پیگیری كرده است: شعر اجتماعی عدالتخواهانه (بخوانید شعر جدّی اجتماعی) و شعر طنز. نیازی به گفتن نیست كه طنز روزگار ما، عمدتاً رویكرد اجتماعی دارد؛ چنانكه بسیاری اصلاً و اساساً موضوعات اجتماعی را بستر تولید طنز میدانند. مهدینژاد در شعرهای عدالتخواهانه اجتماعیاش بسیار عبوس و خشن ظاهر میشد (میگویم: میشد؛ توضیح میدهم كه شعر اكنونش چگونه است)؛ چنانكه به گفته خودش در جنگهای تنبهتن آغاز میشد و معشوقش تفنگ بود و شعرهایش حرفی از زلف و كاكل نداشتند.
اما در شعر طنزش؛ چنانكه اقتضای طنز این روزگار است، نه تنها گره از جبین میگشود، بلكه مخاطب را به خندیدن دعوت میكرد.
دفتر «ملاحظات» مهدینژاد جزء شعرهای جدی او قرار میگیرد؛ اما نه تلخرویی شعرهای عدالتخواهانه او را دارند، نه گشادهرویی شعرهای طنز وی را. البته منظورم تمام شعرهای این كتاب نیست؛ اما به نظرم تصویر آرمانی این كتاب میتواند نقطه عطفی باشد كه در آنجا شعر طنز و جدّ مهدینژاد به یكدیگر میرسند و طنزهای او هم رنگ ادبیت به خود میگیرند.
هیبت شمشیر دارد قوس ابروی شما
غالبا قبل از وضو غسل شهادت میكنیم! (صفحه 14)
(علامت تعجب از بنده است.)
میرویم از دست و میافتیم در هول و ولا
چشم بیمار شما را تا عیادت میكنیم
روی خود را هم بپوشانید سرما میخوریم
فكر مار را هم نفرمایید، عادت میكنیم (صفحه 15)
آنكه طوفان را تماشا كرد، بعد رو كرد و حاشا كرد
آنكه چرخاندهاست خلقی را بر سر انگشت میآید (صفحه 22)
چه فتحی، وه چه فتح پرشكوهی، پرچمت بالاست
كه نعش عشق را بر قله قنارهها افراختی آخر (صفحه25)
آری! این دست طنزها خندهای بر لب نمینشاند. راستی طنزهای حافظ و سعدی ما را به قاهقاه میاندازند یا خیر؟ این نوع طنز، نه اینكه خندهدار نباشند، اما وظیفه آن خندان نیست.
با این همه، همین امروز هم اگر در دفتر طنز شاعری غزلی را با این مطلع ببینیم، نه تنها تعجب نمیكنیم، بلكه شاید خندهای هم گوشهی لبمان بنشیند:
آن چشم لاابالی وآن ابروی هلالی
دادند شاعران را فی الجمله گوشمالی(صفحه 36)
اما مهدینژاد طوری با شعرش رفتار كرده است كه این بیت را در دفتر شعرهای جدی او ببینیم.
اشاره اول: اگر بخواهم از كتاب ملاحظات یك غزل را انتخاب كنم كه تلاقی طنز و جد در آن به كمال رسیده، غزل صفحه 51 را معرفی میكنم؛ با مطلع:
و زیركان كه زیاد است عقل اندكشان
به هرچه دست رساندند شد مباركشان
اشاره دوم: تردیدی نیست كه اگر شعر به معنای واقعی تصویری از زندگی روزگار ما باشد، تا بخواهی تصاویر طنز آمیز در آن میبینی! هماكنون با تأمل به اطراف خود خیره شو؛ چقدر ماجراها و تصاویر طنزآمیز میبینی؟ در این میان چرا باید شاعر بخشهای طنزآمیز شعر خود را از بقیهی قسمتها جدا كند؟ با این كار به تصاویر خود لطمه جدی نمیزند؟
مهدینژاد شاعر كوشش است، نه جوشش. اغلب شاعرانی كه ادبیت شعرشان بر جنبههای دیگر میچربد، با كوشش و تلاش به این جایگاه رسیدهاند؛ چون اصلاً ادبیت یك اثر جز با تلاش و كوشش به دست نمیآید. مهدینژاد توانسته با تلاش به شعر خود صیقل دهد. از خشونت اولیه شعرهای جدیاش بكاهد و به جدّیت طنزهایش بیفزاید. به امید روزی كه تمام طنزهای وی جدی شوند.
یك اشاره دیگر: مهدینژاد هرگاه خواسته شعرش را به مقتضای حال متنشر كند و فرصت بازبینی و بازخوانی آن را نداشته است، میتوان به اثر او خردههایی گرفت. مثلاً آخرین غزل كتاب كه به شهیدحججی تقدیم شده است، علیرغم اینكه شعری تأثیرگذار و حالمند است، اما میتوان در نقد آن نوشت:
«نعش را ملات بارو كردن» از نظر تصویری جواب نمیدهد؛ نعش میتواند خشت یا آجر بارو باشد:
خبر رسید كه نعش برادرانم را
ملات باروی دارالاماره میكردند (صفحه 76).
وقتی شعر، آینه زندگی باشد، آنوقت از تكبعدی بودن نجات مییابد؛ به بلوغ میرسد و دیگر شاعرش نمیگوید: «شعرهایم تغزل ندارند». اتفاقاً عشق و تغزل هم بخشی از زندگی است؛ چنانكه بخش قابل توجه (از نظر كیفی) كتابِ ملاحظات، عاشقانه است. طرفه آنكه عاشقانههای این كتاب، لطیفترین و صیقلیترین شعرهای این كتاباند. اصلاً مگر بدون عشق هم میتوان شاعر بود؟! طرفهتر آنكه: عشق در روزگار بلوغ شاعر جلوه مییابد، نه در عنفوان جوانیاش.
به جز عشق، جلوههای مختلفی از زندگی را در ملاحظات میخوانیم؛ حتی مرگ را