شهرستان ادب به نقل از خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): نقش تجربیات زیستی را در خلق آثار ادبی نمیتوان منکر شد. اگر رد پای سوژهها و روایات نویسندگان مطرح جهان را دنبال کنیم، به تجربیاتی میرسیم که نقش اساسی در شکلگیری آن آثار داشتهاند. در میان آثاری که امروز در ایران نیز به چاپ میرسند، آنهایی از تازگی و خلاقیت بیشتری برخوردارند که برگرفته از تجربیات زیستی نویسنده هستند یا به نوعی پای مطالعات تاریخی در آن به میان آمده است. به تازگی رمانی به نام «آوازهای روسی» منتشر شده که نقش محیط زندگی و مطالعات تاریخی نویسنده در آن به خوبی مشهود است. با احمد مدقق نویسنده افغانستانی که سالهاست در ایران فعالیت میکند، دربارهی نقش این تجربیات در نگارش این اثر گفتوگویی انجام دادهایم که در ادامه میخوانید:
دربارهی پیشینهی نویسندگی خود و نحوهی نگارش رمان «آوازهای روسی» توضیح بدهید و همچنین بگویید تجربیاتی که از شرکت در مدرسهی داستان به دست آوردید، چه تأثیری در نوشتن «آرزوهای روسی» داشت؟
اولین داستانی که نوشتم در سال 81 یا 82 بود. برای مجلهی نوجوان «سلام بچهها». داستانهایی شدیداً احساساتی و تا حدی سانتیمانتال. بهشدت هم خاطرات شخصیام را به کار میگرفتم. برای همین به اسمهای مستعار مینوشتم تا رسوایی بیشتر از این از پرده برون نیفتد! شاید مسئولین مجلهی «سلام بچهها» اولین کسانی بودند که این باور و اعتمادبهنفس را به من دادند که تو یک داستاننویس هستی. از اوایل دههی 90 داستان برایم جدیتر شد. به دورههای آموزشی داستان در مدرسهی اسلامی هنر در قم رفتم و چند کارگاه دیگر داستانی از جمله کارگاه داستان علیاصغر عزتیپاک در قم و کارگاه داستان بلقیس سلیمانی در تهران. شناختی از داستان افغانستان نداشتم و عزتیپاک مرا با داستان افغانستان آشنا کرد. نمونههایی از داستان افغانستان مثل داستان مردگان محمدحسین محمدی، در گریز گم میشویم از آصف سلطانزاده و. . . را برای من به کارگاه میآورد. پاییز سال 94 در مدرسه رمان شهرستان ادب شرکت کردم تا با مشاورهی بلقیس سلیمانی طرحی که داشتم را بنویسم. مدرسه رمان برای من دو ویژگی فوقالعاده داشت؛ این اطمینان خاطر را به نویسنده میداد که اگر رمان نوشته شود، منتشر میشود و دغدغهی نشر آن را نداشتم و دیگر اینکه از مشاورههای منظم و مطالبهگری بلقیس سلیمانی سود میبردم. بلقیس سلیمانی در بسط بعضی فصلها نقش کلیدی داشت و به من بسیار کمک کرد. سالها بود که طرح و ایدهی «آوازهای روسی» را در ذهن داشتم، ولی اگر فرصت شرکت در مدرسه رمان را نداشتم، شاید سالها طول میکشید که رمان نوشته شود.
دربارهی تاریخ شکلگیری حوادثی که در رمان به آنها اشاره کردهاید و همچنین مبارزات علیه شوروی که در افغانستان رخ داد، کمی توضیح دهید و اینکه چرا این برههی زمانی را برای روایت خود انتخاب کردید؟
همزمان که داستاننویسی برایم جدیتر میشد، خاطرات شفاهی جهاد افغانستان را جمع آوری میکردم. داستاننویسها بهانهگیر هستند و من میدیدم هر خاطرهای که جمع میکنم، بهانهی یک داستان فوقالعاده است که حتی برای خود افغانستانیها جذاب است؛ ولی کسی به فکرش نیست. در سالهای بعد از کودتای کمونیستی و جهاد افغانستان علیه شوروی سابق دو اتفاق مهم افتاد. طالبان آمدند و بعدش نیروهای ناتو. به نظر میرسد خود سوژهی طالبان آنقدری جذاب بود که سالهای قبلترش یعنی دههی 60 به حاشیه برود. دوست داشتم از سالهایی بگویم که کمتر گفته شده، ولی درواقع ریشه و زمینهی تمام اتفاقات سیاسی و اجتماعی بعدش است.
در رمانهایی مانند «بادبادکباز» از خالدحسینی خوانندگان کمابیش یک تصویر ذهنی از افغانستان و شرایط حاکم بر آن در ذهن خود متصور میشوند، فکر میکنید این تصویرها چقدر به واقعیتی که شما به عنوان نویسندهی افغان شاهد آن هستید، نزدیک است؟
از خالد حسینی فقط موفق شدهام بادبادکبازش را بخوانم. افتتاحیهی نوستالژیکی دارد با حال و هوای هندی. میشود گفت این تصویر غیرواقعی است؟ واقعیت این است که کابل در گذشته و حتی الآن بسیار متأثر از فرهنگ هند است. غذاهای ادویهدار و پر فلفل، پیراهنهای دامندار، موسیقی هندی، دکانها و... . خالد، کودکی و نوجوانیاش در کابل گذشته و تجربه ی زیستی دارد و به نظرم موفق شده از گذشتهی کابل تصویری مهربان، پرقصه و نوستالژیک به مخاطبش بدهد. یک گذشتهی بدون جنگ که دغدغهی کودکانش یکهتازی در بادبادکبازی است. ولی داستان به دورهی طالبان و دههی 70 که میرسد، انگار باز نگاه رسانهای شده و طالبان به عنوان یک فرهنگ -ولو منحط- روایت نشده. بیشتر شبیه یک گروه گانگستری درآمده. با این حال در زمانهای که در داستانهای افغانستان همهی مردها خشن هستند و همهی زنها تازیانهخور، بادبادکباز تصویری متعادلتر داده و از این حیث قابل تحسین است.
بین نویسندگان افغانستانی در حال حاضر، طبیعیترین و نزدیکترین تصویر به جامعهی افغانستان را به نظرم آصف سلطانزاده دارد. در رمان سینماگر شهر نقره، اواخر دههی 70 و سلطهطالبان در روستایی را روایت میکند. ببینید چطور به آدمهای روستا و عسکرهای طالب نزدیک شده. این کار از آصف برمیآید که با گوشت و پوست خود جامعهی افغانستان را درک کرده و بعد فرزانهوار داستان نوشته. نه اینکه داستان را ظرفی برای تخلیهی کینهها یا خوشامد رسانهها قرار بدهد.
استفاده از فضاهایی که برای خوانندگان غیرافغان کمی نأمانوس به نظر میرسد، ریسک نبوده؟ فکر میکنید تا چه حد در خلق این فضاها موفق بودهاید؟
به عنوان ریسک به آن نگاه نمیکردم. از زبان بعضی خوانندههای رمانم شنیدم که گفتند ریسک بوده؛ ولی من به عنوان برگ برنده به آن نگاه میکردم. هم فضاهای تازه از افغانستان، هم زبان فارسی افغانستانی که تلاش کردم به کار بگیرمش. ولی حواسم به مخاطب ایرانی بود؛ برای همین زبانی به کار بردم که حس و حال فارسی افغانستان را داشته باشد ولی حتی یک پانویس هم نیاز نداشته باشد. اکثر بازخوردهایی هم که گرفتهام از تازگی فضا و زبانی که با آن مواجه شدهاند، ابراز رضایت کردهاند.
در خلق این اثر تا چه حد از تجربیات زیستی خود بهره بردهاید و به نظرتان آیا یک نویسندهی غیرافغان تنها با مطالعه و تحقیقات میدانی میتواند در خلق اینگونه فضاها موفق باشد یا خیر؟
خب این دو سؤال است؛ از دومی شروع میکنم. به نظرم کسی نمیتواند بگوید نه، چون واقعاً دلیلی ندارد. ولی هرکسی داستاننویسی حرفهای را تجربه کرده باشد، میداند کار در کارخانهی سنگبری راحتتر از این کار است. نه فقط فضای افغانستان، بلکه هر جای دیگر هم همینطور. مثلاً یک ایرانی چطور میتواند با مطالعه و تحقیقات میدانی دربارهی ژاپن بنویسد؟ نهایت میشود داستان یک ایرانی دربارهی ژاپن، نه یک داستان ژاپنی. دربارهی قسمت اول سؤال هم باید بگویم: آوازهای روسی، رمانی عاشقانه است در بستر تاریخ معاصر افغانستان، در سالهای دههی 40 و 50 خورشیدی. بینیاز از مطالعه و تحقیق نبودم. با بسیاری از همشهریهایم چه در ایران و چه در افغانستان که سابقهی جنگ و جهاد داشتند مصاحبه کردم و صدایشان را ضبط کردم. آرشیو روزنامههای آن زمان را زیر و رو کردم، کتابهای خاطرات تودهایهای افغانستان و هرچه بویی از آن دوره را میداد، بو میکردم؛ اما در فضاسازیها و توصیف صحنهها از تجربههای زیستی سود بردم.
در حال حاضر چه اثری در دست نگارش دارید؟
غیر از آوازهای روسی، دو کار بلند دیگر هم دارم که فعلاً منتشر نشده. «آتشگاه» که رمان نوجوان است را قبل از آوازهای روسی نوشتم و میشود گفت از بعضی جهات به فضاهای آوازها نزدیک است و رمانی به نام «بیزبانی» که در همین روزهای اخیر تمامش کردم. بیزبانی نیمی در ایران و نیمی در افغانستان است و تا حدی به دغدغههای مهاجرت نزدیک شده، ولی نه به تمامی. امیدوارم کار بعدیام دربارهی یک انسان مهاجر افغانستانی در ایران باشد.
گفتنی است آوازهای روسی نوشته احمد مدقق از سوی انتشارات شهرستان ادب در سال 1396، با قیمت 19000تومان و در 1000نسخه منتشر شده است.