موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
در سالروز تولد این شاعر معاصر

باز باران با ترانه | بازخوانی شعر معروف «گلچین گیلانی»

20 آذر 1397 16:21 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 4.14 با 7 رای
باز باران با ترانه | بازخوانی شعر معروف «گلچین گیلانی»

شهرستان ادب:‌ شعر «باز باران با ترانه» از گلچین گیلانی، مانند خاطره‌ای از کودکی در ذهن همۀ ما ایرانی‌ها ماندگار شده است. گلچین گیلانی شاعر این سرودۀ خاطره‌انگیز 109 سال قبل (یعنی در سال 1288) در چنین روزی چشم به جهان گشود. به این بهانه به بازخوانی شعر معروف او می‌پردازیم. گفتنی‌ست شعر «باز باران» در کتب درسی ما به صورت خلاصه آمده است و در زیر متن کامل آن را منتشر می‌کنیم:


«باز باران
با ترانه
با گهرهای فراوان
می‌خورد بر بام خانه.
من به پشت شیشه تنها
ایستاده
در گذرها
رودها راه اوفتاده.
شاد و خرم
یک دو سه گنجشک پُرگو
باز هر دم
می‌پرند، این‌سو و آن‌سو
می‌خورد بر شیشه و در
مشت و سیلی،
آسمان امروز دیگر
نیست نیلی.
یادم آرد روز باران
گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین
توی جنگل‌های گیلان.
کودکی ده‌ساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چست و چابک
از پرنده
از خزنده
از چرنده
بود جنگل گرم و زنده.
آسمان آبی، چو دریا
یک دو ابر، اینجا و آنجا
چون دل من
روز روشن.
بوی جنگل
تازه و تر
همچو می مستی‌دهنده.
بر درختان می‌زدی پر
هر کجا زیبا پرنده.
برکه‌ها آرام و آبی
برگ و گل هر جا نمایان
چتر نیلوفر درخشان
آفتابی.
سنگ‌ها از آب جسته،
از خزه پوشیده تن را
بس وزغ آنجا نشسته،
دم‌به‌دم در شور و غوغا.
رودخانه
با دو صد زیبا ترانه
زیر پاهای درختان
چرخ می‌زد، چرخ می‌زد، همچو مستان.
چشمه‌ها چون شیشه‌های آفتابی،
نرم و خوش در جوش و لرزه
توی آنها سنگ‌ریزه،
سرخ و سبز و زرد و آبی.
با دو پای کودکانه
می‌دویدم همچو آهو،
می‌پریدم از سر جو،
دور می‌گشتم ز خانه.
می‌کشانیدم به پایین
شاخه‌های بید مشکی
دست من می‌گشت رنگین
از تمشک سرخ و مشکی.
می‌شنیدم از پرنده،
داستان
های نهانی
از لب باد وزنده
رازهای زندگانی
هر چه می‌دیدم در آنجا
بود دلکش، بود زیبا
شاد بودم
می‌سرودم:
«روز، ای روز دلارا!
داده‌ات خورشید رخشان
این‌چنین رخسار زیبا
ورنه بودی زشت و بی
جان.
این درختان
با همه سبزی و خوبی
گو چه می‌بودند جز پاهای چوبی
گر نبودی مهر رخشان؟
روز، ای روز دلارا!
گر دلارایی ست، از خورشید باشد.
ای درخت سبز و زیبا!
هر چه زیبایی‌ست از خورشید باشد.»
اندک‌اندک، رفته‌رفته، ابرها گشتند چیره.
آسمان گردید تیره،
بسته شد رخسارۀ خورشید رخشان
ریخت باران، ریخت باران.
جنگل از باد گریزان
چرخ‌ها می‌زد چو دریا
دانه‌های گرد باران
پهن می‌گشتند هر جا.
برق چون شمشیر بران
پاره می‌کرد ابرها را
تندر دیوانه غران
مشت می‌زد ابرها را.
روی برکه مرغ آبی،
از میانه، از کرانه،
با شتابی چرخ می‌زد بی شماره.
گیسوی سیمین مه را
شانه می‌زد دست باران
بادها، با فوت خوانا
می‌نمودندش پریشان.
سبزه در زیر درختان
رفته‌رفته گشت دریا
توی این دریای جوشان
جنگل وارونه پیدا.
بس دلارا بود جنگل
به، چه زیبا بود جنگل!
بس فسانه، بس ترانه
بس ترانه، بس فسانه.
بس گوارا بود باران
به، چه زیبا بود باران!
می‌شنیدم اندر این گوهرفشانی
رازهای جاودانی، پندهای آسمانی.
«بشنو از من، کودک من
پیش چشم مرد فردا،
زندگانی
خواه تیره، خواه روشن -
هست زیبا، هست زیبا، هست زیبا.»


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • باز باران با ترانه | بازخوانی شعر معروف «گلچین گیلانی»
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.