صحبت کردن از خیلی چیزها، مقدمه میخواهد. که اگر مقدمهاش گفته نشود، که اگر سنگها واکنده نشود، اگر خط و ربطها مشخص نشود، نتیجهای به دست نمیآید. قبل از اینکه به داستایوفسکی و جایگاه عقل در آثار او بپردازیم، باید در مقدمهای نسبتمان را با عقل مشخص کنیم. آیا ما در آثار این نویسنده به دنبال آن چیزی میگردیم که عقل میخوانیمش؟ یا آنکه باید به سراغ عقل از دیدگاه داستایوسکی رفت؟ برای آنکه بتوان منظمتر پیش رفت و از بحث راجع به نظریات شخصی داستایوفسکی هم خلاص شد، خوب است بستر تعریف عقل موجود در آثار او معرفی شود تا مبنایی برای مفاهمه فراهم آید. در مواجهه با عقل باید به دو کلمۀ اساسی توجه داشت؛ مدرنیته و مسیحیت. منظور از عقل در این دوره، عقل مدرن است. عقل مدرن ویژگیهایی دارد که در یکی دو مقاله هم مجال بررسی آن فراهم نمیشود. عقل مدرن فردمحور است. هر انسانی حق دارد معیارهایی برای عقل انتخاب کند و مطلوب خویش را عاقلانه بنامد. حاضر نیست هیچ معیاری را ورای خواستههای خود برای تمایز انسان عاقل از دیگران بپذیرد. به همین دلیل، ویژگی اساسی او منفعتطلبی است. عقل مدرن چیزی جز راه حداکثر کردن منفعت نیست. انسان، جدولی از منفعتها تهیه میکند و به عقل میسپارد. عقل مدرن راهی را نشان میدهد تا شاخص نهایی این جدول بیشینه شود. ویژگی دیگر عقل مدرن تمامیتخواهی است. جز آنچه که به «من» مربوط میشود، هیچ ارزشی ندارد. میخواهد باشد یا از بین برود، مهم نیست! اگر امکان دارد که در خدمت «من» باشد، وجودش خوب است. اما اگر به درد «من» نمیخورد، همان بهتر که نباشد و از بین برود. وقتی نویسنده کسی را عاقل میخواند، یعنی که او شخصیتی چنین دارد. این یک بستر تعریف عقل است. بستر دیگر مسیحی بودن این عقل است. مهمترین شاخصۀ عقل مسیحی، ضدیت با ایمان است. عقل مسیحی که همواره با ایمان در جنگ بود، در دوران مدرنیته غلبه پیدا کرد و گرد و خاک به راه انداخت. در اروپا توانست ایمان را به عزلت بکشاند، اما در روسیه اوضاع به گونه-ای دیگر رقم خورد. چرا که جنس ایمان مسیحی مردم در روسیه با اروپا متفاوت بود. پس باید هنگام خواندن آثار داستایوسکی به تضاد همیشگی عقل و ایمان مسیحی دقت کرد و ظرافتهای کشمکش یا همراهی عقل و ایمان را در یک شخصیت تشخیص داد.
در نهایت باید اذعان کرد که پرداختن به مبحث عقل در یک جامعه بدون توجه به فضای روشنفکری آن حتما ناقص است. در آثار بزرگ داستایوسکی، روشنفکران نقشی اساسی در داستان دارند و در جریان قصهپردازی دخیل هستند. شاید بتوان مهمترین ویزگی بارز روشنفکران داستانهای داستایوسکی را تقلید از اروپا دانست. نویسنده در رمانهای بزرگش چندین بار به این مسئله اشاره کرده و مشکل روشنفکران روسیه را به صراحت، مقلد غرب بودن میداند. مهمتر از این اشارات، رفتارها و گفتارهای شخصیتهای روشنفکر داستان است. تقلید از اروپا به وضوح در ایشان دیده میشود. در وهلۀ اول تأثیر فرانسه و در پس آنها سوئیس و آلمان بر شخصیت و افکار آنها کاملاً مشخص است. خود نویسنده روشن و شفاف اعلام میکند که مشکل اصلی روسیه همین روشنفکران مقلد هستند. روشنفکران روسیه حرف اروپا را میزدند و نه حرف خود را. او جاری نشدن حرف روسیه بر زبان روشنفکران را به دلیل عدم ارتباط قلبی آنها با روسیه میداند. اصطلاح خود او «خاک روسیه» است. عدم تعلق به خاک روسیه همان چیزی است که تقلید از اروپا را به همراه آورده است. حتی او علاقه به خاک روسیه را مقدمۀ ایمان به خدا میداند. بدین معنا که هر که از خاک برید، از خدا هم جدا میشود. و این مسئله تا حد زیادی دربارۀ روشنفکران درست است. تقلید آنها از اروپا باعث عقل زدگیشان شده است؛ چیزی که به شدت مورد نقد داستایوسکی است. روشنفکران به علت وابستگی به عقل مدرن، جایگاهی مناسبی در رمانهای نویسنده ندارند و به جایی هم نمیرسند. تنها روشنفکرانی که به ایمان روی میآورند، نسیمی از موفقیت و سعادت را حس میکنند. همین اتکای به عقل است که به اعتقاد نویسنده، توانایی پیشبینی آینده را از روشنفکران میگیرد. به نظر او تا وقتی که روشنفکران دست از عقل نکشند و به ایمان روی نیاورند، مقلد باقی میمانند و از این رو تأثیری بر آیندۀ روسیه ندارند. نظرات نویسنده دربارۀ روشنفکری روسیه، بسیار شبیه روشنفکری در ایران است و با اصلاحاتی میتواند تعمیم هم داده شود.
محمدقائم خانی
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز