یادداشتی از دكتر کاظم دامغانیثانی
شهرستان ادب: امروز دهم مرداد است. یعنی سالروز تولد نویسنده به نام ایرانی، محمود دولت آبادی. امروز دولت آبادی 73 ساله می شود. این اتفاق بهانه ی کوچکی نیست تا با این مقاله به سراغ قصه گو و داستان پرداز پیر دیار خود برویم. یادداشت پیش رو مقاله ای ست از دکتر کاظم دامغانی ثانی عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی سبزوار، درباره نثر و زبان هنری محمود دولت آبادی.
نثر محمود دولتآبادی، صاحب رمانهایی مانند کلیدر، جای خالی سلوچ، سلوک و روزگار سپری شده مردم سالخورده، چونان درختی تنومند و پرریشه است که هرکدام از آنان سرچشمهای دارند. چشمه نخستین، فلکلور یا ادبیات شفاهی است که سرشار از افسانهها، متلها و قصههاست. در این راه، دولتآبادی از خواهرخوانده مادرش، ملای تازه وارد دهشان، غلام مسلمی و از زنهای دهشان در شبهای پشم و پنبهریسان آموخته و از این چشمه هم به قدر تشنگی نوشیده تا رسیده است به رمانسِ معروفِ امیرارسالان نامدار (رک: چهلتن و فریاد، 1373: ص 257-259)
از آن پس کوبیده و آمده تا رسیده به چشمهی دیگر، چشمه ترجمه: «دُن کیشوت به ترجمه محمد قاضی، تریستان و ایزوت به ترجمه خانلری و ایلیاد و اودیسه به ترجمه سعید نفیسی اولین کوششهایی است در کاربرد نثر کهن در ترجمه» (گلشیری، 1361: ص45) و انتشار «چنین گفت زرتشت» نیچه با ترجمه اسماعیل خویی و داریوش آشوری که درک تازهای از امکانات زبان فارسی به دولتآبادی میدهد: «درنگ کردم در این معنا که ریشههای چنین زبانی با نخستین زمینههای تأثیرپذیری من [زبان مادری]، خویشاوندی زیادی دارد ... چنین زبانی باید پیشینه و پدر و مادری داشته باشد. پس شدم در طلبش هر طرفی جامهدران و من خود آموزگار خود بودم و در مقطع خستگی و سرخوردگی از زبانی که قانعم نمیکرد، گشتی به گذشته زدم. بار دیگر از خود گاتها و سپس ادبیات منثور از آغاز باززایی زبانفارسی در سده سوم و چهارم تا سعدی و غنای زبان در بیان عارفان. وَه که چه روزها و شبهایی را گذرانیدم؛ درست چون طفل گرسنهای که از پس ساعتها گرسنگی و کژتابی و کلافگیِ چشمه زندگی خود، پستان پرشیر مادر را مییابم. حالا دیگر جسارت نوشتن در من استواری مییافت؛ بلکه استوارتر؛ چون من در شکوفایی باززایی زبان فارسی قرن چهارم و پنجم تجسم آشکار یافت و «ساخت زبان مادریام» را یافته بودم؛ زلالی بیان عطار، استواری زبان نظامالملک، متانت و استحکام زبان بیهقی و روانی زبان ناصرخسرو همان تجلی زیبایی زبان مادری من بود. من خراسانی بودم؛ اما یک نکته دقیق را همیشه در خودآموزیهایم به یاد داشتم و آن، اینکه در هیچ سرزمین، هرچند غنی و پرنعمت، دچار و گرفتار نشوم و خود را در آن گم نکنم. مهمترین ارمغان من، درک همین معنا بود که آنچه چنان زیبا، استوار، پرشکوه و خیالانگیز مینماید، ریشه در بافت زبان مادری من دارد؛ زبانی که من بیش از پانزده سال با آن سخن گفته بودم و مادرم هنوز با همان «ساخت و بافت» با من گفت و گو میکرد. پس زبانی فراخورد مضمونی که بیش از بیست سال ذهن مرا با خود ورز داده بود [نوشتن کلیدر]، داشت فراهم میآمد» (چهلتن و فریاد، 1373: ص366-367).
بنابراین چشمه سومین نثر کلاسیک و شکل مکتوب فارسی دری، ـ که در خطه خراسان سینه به سینه منتقل شده ـ رخ مینماید.
محمود دولتآبادی درباره امتیاز زبان خراسانی میگوید: «آنچه زبان خراسانی را ممتاز میکند، وجود تاریخ مکتوب و شخصیتهایی است که با این زبان کار کردهاند و امتیازی که برای خود زبان دری، فی نفسه، میتوان قائل شد، این است که از چنان نفوذ و قدرتی برخوردار بوده است که طی سه قرن ممنوعیت هم نتوانستهاند محو و نابودش کنند ... امتیازی که در خطه ما هست، این است که این خطه به هرحال ضمن آ...
ادامه مطلب