موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
برفیه
آتش برف | شعری از نزار قبانی
با ترجمه‌ی استاد «موسی بیدج» در پرونده برفیه

آتش برف | شعری از نزار قبانی

ردّپای برف | چند سپیدِ زمستانی از سیدحبیب نظاری
از کتاب «تنها برای تو می‌بارد»

ردّپای برف | چند سپیدِ زمستانی از سیدحبیب نظاری

شاعر برف و زمستان | شعری از موسی عصمتی
از کتاب «بی‌چشمداشت» در پروندۀ برفیه

شاعر برف و زمستان | شعری از موسی عصمتی

آدم‌برفی | شعری زمستانی از علی داودی
از کتاب «گاهی حواست نیست»

آدم‌برفی | شعری زمستانی از علی داودی

کولاک کرده‌ای! | شعری از محمدمهدی سیار
شعری از کتاب رودخوانی در پرونده برفیه

کولاک کرده‌ای! | شعری از محمدمهدی سیار

گل روییده در برف زمستان | شعری از حمید درویشی
شعری از کتاب بی‌نقابی در پرونده برفیه

گل روییده در برف زمستان | شعری از حمید درویشی

زمستان پیرزاد
بازخوانی داستان «زمستان» از مجموعه‌داستان «مثل همۀ عصرها» اثر «زویا پیرزاد»

زمستان پیرزاد

آیا شنیده اید زمستان، بدون برف؟
غزلی برفی از سید حسن مبارز

آیا شنیده اید زمستان، بدون برف؟

بازخوانی داستان «زمستان» از مجموعه‌داستان «مثل همۀ عصرها» اثر «زویا پیرزاد»

زمستان پیرزاد

زمستان پیرزاد

شهرستان ادب: «زویا پیرزاد»، نامی سرشناس و پرآوازه در میان زنان نویسندۀ ایرانی است. این بانوی 65‌سالۀ موفق، در خانواده‌ای ارمنی در آبادان متولد شده است. ردپای محل تولد او با مختصات فرهنگی زیبا و دلنشینش را می‌توان در بسیاری از آثار او، از جمله مهم‌ترین و معروف‌ترین رمانش، «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم»، دید. این رمان، شرح روزمرگی‌های چند خانوادۀ ارمنی از کارمندان شرکت نفت آبادان در دهۀ 40 شمسی است. همین رمان موفقیت‌های پرشماری را برای او به ارمغان آورد که از آن میان می‌توان به جایزۀ کتاب سال وزارت ارشاد در سال 1381 و جایزۀ بهترین رمان بنیاد هوشنگ گلشیری در سال 1380 اشاره کرد. فارغ از این کتاب و دیگر رمان درخشان او، «عادت می‌کنیم» که در زمرۀ آثار پرفروش قرار داشته، مجموعه‌داستان‌های پیرزاد نیز با اقبال بسیاری مواجه شده‌اند. او در سال‌های 1370، 1376 و 1377 به‌ترتیب سه مجموعه‌داستان اول خود را با نام‌های «مثل همۀ عصرها»، «طعم گس خرمالو» و «یک روز مانده به عید پاک» منتشر کرد. این سه کتاب بعدها در قالب یک اثر واحد به‌نام «سه‌کتاب» به یکدیگر پیوستند و با همت انتشارات چشمه به چاپ رسیدند. هر سۀ این مجموعه‌داستان‌ها به زبان فرانسوی ترجمه شدند و مجموعۀ دوم، جایزۀ «کوریه انترناسیونال» فرانسه را نصیب زویا پیرزاد کرد. به همین ترتیب، او به دریافت نشان «لژیون دونور» از دولت فرانسه نائل آمد که مهم‌ترین نشان ادبی فرانسه است که ناپلئون بناپارت آن را بنا نهاد. از میان دریافت‌کنندگان ایرانی این نشان می‌توان به استاد سعید نفیسی، دکتر حسن سیدحسینی، یدالله رؤیایی، آیدین آغداشلو، کامبیز درم‌بخش و محمود دولت‌آبادی اشاره کرد. گرچه به‌سبب وجه سیاسی این نشان ارزشمند، کسانی هم‌چون استاد حسین علیزاده (در سال 1393) از دریافت آن خودداری کردند، اما نمی‌توان ارزش و اعتبار جهانی آن را نادیده شمرد و دریافت این نشان توسط زویا پیرزاد، نقطۀ اوجی در کارنامۀ ادبی او محسوب می‌شود. چنان که ذکر آن رفت، مجموعه‌داستان «مثل همۀ عصرها»، اولین مجموعه‌داستان زویا پیرزاد و شامل 18 داستان است. سادگی روایت در عین پیچیدگی مفهوم، پرداختن به وجوه کمتردیده‌شدۀ زندگی و توصیف دقیق احساسات و افکار شخصیت‌های اصلی که در تقریباً تمامی آثار، زن هستند؛ از ویژگی‌های بارز این مجموعۀ خوش‌خوان است. پنجمین داستان این مجموعه، «زمستان» نام دارد؛ داستانی دوصفحه‌ای که روایتی کوتاه است از سال‌های متمادی رفاقت دو دوست که درنهایت، در کهنسالی با تلخ‌ترین اتفاق زندگی، مرگ، پایان می‌یابد. بازخوانی این داستان زیبا، موجز و سرشار از استعاره‌های دلنشین در این عصر بهمن‌ماه که ایران، سرانجام پس از انتظار بسیار، بارش دانه‌های سپید و پاک‌دامن برف را شاهد است، خالی از لطف نیست. با هم این اثر خواندنی را مرور می‌کنیم: زمستان · زویا پیرزاد برف می‌بارد. دو طرف کوچۀ باریک و دراز ردیف خانه‌ها انگار برای گرم‌شدن تنگ دل هم چسبیده‌اند. پشت پنجره‌ای، زنی پرده را کنار می‌زند و بیرون را نگاه می‌کند. گربه‌ای خاکستری روی درگاهی پنجره می‌پرد و موهای سفید زن با سفیدی پردۀ تور، یکی می‌شود. آن‌طرف کوچه جلوی خانۀ روبه‌رو، آمبولانسی از لابه‌لای دانه‌های برف پیداست. گربه خمیازه می‌کشد و تن می‌لرزاند. دست زن پرده را چنگ می‌زند و دست دیگرش با رگ‌های کبود در جیب دامن سیاهش گم می‌شود. از خانۀ روبه‌رو، دو مرد جوان هیکل نحیف زنی را روی برانکار بیرون می‌آورند. دانه‌های برف روی موهای نقره‌ای زن می‌ریزد. درهای عقب آمبولانس باز می‌شود. پشت پنجره، چشم‌های سبز گربه، دانۀ برفی را دنبال می‌کند و چروک‌های دور چشم‌های زن در هم می‌رود. روی برانکار سر زنی می‌چرخد و به پنجرۀ روبه‌رو نگاه می‌کند. پشت پنجره، زن با دو دست دهان نیمه‌بازش را می‌پوشاند. از لابه‌لای نخ‌ریز برف، دو نگاه راه باز می‌کنند و پیش می‌روند و به هم می‌رسند. *** برف می‌بارد. در کوچۀ تنگ و دراز، دو دختربچه بازی می‌کنند. یکی موهای صاف و بلند دارد و روبانی نارنجی بر نوک گیس بافتۀ دومی، پروانه‌ای ساخته. دختربچه‌ها می‌خندند و می‌دوند و به هم برف پرت می‌کنند. *** برف می‌بارد. دو دختر جوان وسط کوچه ایستاده‌اند. یکی از دخترها دستش را پیش می‌آورد. دانۀ برفی روی حلقۀ طلای انگشتش می‌نشیند و درجا آب می‌شود. گلولۀ برفی به سر دختر دیگر می‌خورد و موهای صاف و بلندش را درهم می‌ریزد. دختربچه‌ها خنده‌کنان دور می‌شوند. دخترهای جوان می‌خندند. یکی از آن‌ها خم می‌شود و از روی برف‌ها، روبان نارنجی‌رنگی را برمی‌دارد دور انگشت می‌پیچاند. *** برف می‌بارد. دو زن جوان از کوچه می‌گذرند. هر یک دست بچه‌ای را در دست دارد. پای یکی از بچه‌ها سر می‌خورد و به زمین می‌افتد. دختر جوان روبان نارنجی را روی برف‌ها می‌اندازد، خم می‌شود کمک می‌کند بچه را بلند کنند. مادر گیس بافته‌اش را پشت سر می‌اندازد و تشکر می‌کند. دو دختر جوان لبخندزنان دور می‌شوند. *** برف می‌بارد. دو زن مسن با هیکل‌های سنگین از دو خانۀ روبه‌رو بیرون می‌آیند. با طمأنینه و آرام، کلیدها را در قفل درها می‌چرخانند. با قدم‌های محتاط راه می‌افتند و وسط کوچه به هم می‌رسند. می‌ایستند و حرف می‌زنند. یکی از زن‌ها از جیب پالتوی گشاد، پاکت نامه‌ای بیرون می‌آورد و از توی پاکت، چند عکس. یکی از عکس‌ها روی برف می‌افتد. زن با وحشت از عذاب خم شدن، به عکس نگاه می‌کند و کف دستش را به گونه‌اش می‌کوبد. زن جوانی که از کنارش می‌گذرد، دست بچه‌اش را رها می‌کند، چست و چالاک خم می‌شود عکس را برمی‌دارد. زن مسن تشکر می‌کند و حیسی برف را از عکس می‌گیرد. *** برف خیال بندآمدن ندارد. سیاهی توی آمبولانس، هیکل نحیف زن را می‌بلعد. پشت پنجرۀ خانۀ روبه‌رو، پاهای زن تا می‌شود. دامن سیاهش روی زمین پهن می‌شود. گربه خود را به دامن می‌مالد. بیرون توی کوچه، روبانی نارنجی به برف‌ها چسبیده تا با باد نرود. انتخاب و مقدمه از پرستو علی عسگرنجاد

ادامه مطلب