مصاحبهی ویژهی محمدقائم خانی و حسین سامانی با حمیدرضا شاهآبادی در پروندهپرترهی «حمیدرضا شاهآبادی»
شهرستان ادب: یکی از مهمترین مطالب پروندهپرترهها، مصاحبههای اختصاصی شهرستان ادب با شخصیتهاست. در پرونده~پرترهی حمیدرضا شاهآبادی نیز مصاحبهی جذابی با ایشان صورت گرفته است که محمدقائم خانی و حسین سامانی آن را ترتیب دادهاند. سامانی و خانی در این مصاحبه، تاریخ را بیش از هرچیز مبنای سؤالات خود قرار دادهاند. شما را به خواندن این مصاحبه دعوت میکنیم:
سامانی: ایدهی اولیهای که به ذهنم رسید دربارۀ آن صحبت کنیم، ارتباط بین «کافۀ خیابان گوته» و «دیلماج» است. در کارهای شما، اساساً یک دوگانۀ مورخ-داستاننویس وجود دارد و شاید برمیگردد به کاری که خودتان دارید انجام میدهید؛ در این دو رمان هم دست به کاری میزنید که فرنگیها به آن میگویند “ parallel staging” یعنی برای روشن شدن دو مفهوم، یکی از آنها را یکبار در بکگراند و دیگری را در فورگراند میگذاریم و بعد جای این دو را با هم عوض کنیم؛ یعنی هرکدام را در زمینهی دیگری میبینم تا زوایای مخفی هرکدام را بهتر بفهمیم. در «دیلماج»، مورخی وارد یک کار تحقیقاتی میشود که حین انجام آن مدام آرزو میکند که کاش من یک رماننویس بودم و میتوانستم این خلأهای تاریخی را با داستان پر کنم و در «کافه خیابان گوته» دقیقاً عکس این موضوع اتفاق میافتد؛ یعنی یک رماننویس درگیر مسائل تاریخی میشود و این بههمریختگی زمان و مکان هم شاید از اینجا میآید که اساساً این آدم مورخ نیست و دارد این ترتیبهای زمانی را جابهجا و آشفته بیان میکند. اگر میشود دربارۀ این دوگانه کمی صحبت کنید؛ چون شاید بتوان ردپای آن را در دیگرآثار شما هم پیدا کرد.
شاهآبادی: به نکتۀ خوبی اشاره کردید، منتهی من دوست دارم از منظر دیگری به آن نگاه کنم. هردو کاری که شما نام بردید، یک فراداستان است که بین خواننده و داستان، بین نویسنده و داستان فاصله میاندازد و بین داستان و تاریخ هم بهنوعی فاصله میاندازد. این باعث میشود شکلی از فضایی پرسپکتیومانند، بر همهچیز سایه بیندازد تا بشود موضوع را از زوایای مختلفی دید. اتفاقی که در هردوی این کارها افتاده، یعنی آنچه من در پی شکل دادن به آن بودم، این است که تاریخ و گذشته یکجور کاراکتر داستانی باشد و این مشخصاً در کافه سعی کردم پررنگتر باشد و شخصیت داستان با تاریخ و با گذشته، که گاهی میتواند حتی بدمن ماجرا هم باشد، درگیر شود و وارد یکجور رفتار داستانی شود.
سامانی: این نکتۀ جالبی بود. کافه چون اثر دیریابتری است به نسبت کارهای دیگرتان، شاید برای مخاطب ایرانی رمان غریبی به نظر بیاید. نکتهای که در همان آغاز داستان چشم من را گرفت، اتفاقی است که شاید در نگاه اول هم بهنظر نیاید و آن انتخاب فیلمی است که شخصیت اصلی میرود ببیند: فیلم “Inglorious Bastards”کوئنتین تارانتینو. که کلید داستان هم همانجا شکل میگیرد. از کمدی تلخ و عجیب تا جعلهای تاریخی که بعدها اتفاق میافتد و در فیلم تارانتینو هم هست. وقتی صحبت فیلم تارانتینو هست، بهنظرتان این اتفاق چطور شکل گرفته؟
شاهآبادی: سینما و ادبیات برای من جذاب است. تارانتینو هم نه در تمام فیلمهایش، اما در «پالپ فیکشن» و باقی برایم جذاب بوده روشهایش، اما یادکرد اول شاید بتوان گفت دلیل خاصی داشته و یکجور قرار اول با خواننده بوده. یکجور مشابهت که شاید صلاح نیست از زبان من گفته شود. چون یکی از کارهایی که من انجام میدهم، معلمی داستان است؛ ابایی ندارم که از این تکنیکها و شگردها عریان حرف بزنم. یکجور قرار اول با خواننده است که بداند وارد چه فضایی میشود.
سامانی: برای اینکه وارد بحث شویم، رمان کافه ایدهای به ما میدهد که برای من خیلی جالب است. سؤالی که برای من و چندنفر از دوستانی که کتاب را خوانده بودند و من با آنها صحبت کردم پیش آمده بود، این بود که این لحن طنز هجوآمیز گروتسک از کجا میآید؟ بخشی از آن برای این است که وقتی ما تاریخ را بهمثابۀ رمان میخوانیم، بهنظر میرسد که کمدی در آن میانه زاده میشود. مثال خیلی بارز آن که در رمان هم هست، «آذر» مادر آن را بغل میکند و در میانۀ یک صحنۀ عاشقانۀ دردآمیز میگوید: «این بوی گندی که میدهی از کجاست؟!» دقیقاً مثل این است که ما شرح واقعهای تاریخی را بهمثابۀ رمان بخوانیم؛ ما در خوانش کلاسیک رمان انتظار لحظات خالص عاطفی داریم، ولی اتفاق بوی گند دادن که طبیعی هم هست، این حس را مختل میکند و برخلاف انتظار است؛ یعنی تقابل انتظار لحظات عاطفی خالص در خواندن رمان و تقابل آن با بازگویی وقایع طبیعی در تاریخ که از قضا خالص نیستند و این کمدی را شکل میدهد. به نظر شما این کمدی خاص از کجا میآید؟
شاهآبادی: تحلیلی که شما دارید، تا حد زیادی برای من پذیرفتنی است. نکتۀ اول اینکه من از این طنز برای فاصلهگذاری باید استفاده میکردم. نکتۀ بعد اینکه من حس میکردم موقعیتی که این آدمها در آن گرفتار شدهاند، موقعیتی دوگانه است؛ هم میتواند خیلی غمگین باشد، هم خیلی طنزآمیز و البته طنز از نگاه من خیلی وقتها میتواند خیلی تلخ باشد. در کل منظومهای که در داستان شکل گرفته، این طنز معنی پیدا میکند. از نظر مشابهت آن با داستانهای کودکان بگیرید تا اتفاقات دیگری که سعی کردم شکل دهم و حس کردم این طنز میتواند همهجا حضور داشته باشد. متأسفانه در بررسیهای اولیۀ کار، طنز آن از آن گرفته شد؛ یعنی من کار را به چندنفر دادم بخوانند و طنزی که در آن بود را به هجو تعبیر میکردند؛ شاید هم به دلایل خارجمتنی. مثلاً بعضی جملهها بود، مثلاً آنجا که کود حیوانی میبرند و راننده میگوید: «اینو بده کارگرا ببرن» و یکی از شخصیتهای داستان میگوید: «روزی میرسه که دیگه کسی پِهِن بار کارگرا نکنه».
خانی: عقاید مارکسیستی.
شاهآبادی: بله! جملۀ دوپهلویی بود که از یکسو یعنی روزی دیگر کسی کارگران را به هیچ نمیگیرد و از سوی دیگر یعنی کسی به کارگران بیاحترامی نمیکند. اما میدیدم که همه این را هجو تلقی میکنند. من مجبور شدم آن را حذف کنم.
خانی: از یک منظر، «کافۀ خیابان گوته» برای من داستانی خیلی ایرانی است؛ به این معنی که مواجهۀ آن با تاریخ، مثل مواجهۀ ما با تاریخ است. منظورم از تاریخ، بیشتر فهمِ مدرن از تاریخ است که ما با آن صدوبیستسال است آشناییم، با این نوع از مواجهه با تاریخ. از همان اول هم ما تقریباً درگیر نگاه چپ بودهایم و تاریخ همواره برای ما ایدئولوژیک بوده و حتی ایدئولوژی...
ادامه مطلب