شهرستان ادب: نویسندگان و منتقدان، «کافه خیابان گوته» نوشته حمیدرضا شاهآبادی را بررسی کردند و نقاط قوت و ضعف آن را برشمردند. در این نشست که در سومین جلسه «اثر عصر» برگزار میشد محمدرضا گودرزی، داستاننویس و ابراهیم زاهدی مطلق، منتقد ادبی و نویسنده حضور داشتند.
ابراهیم زاهدی مطلق در ابتدای این نشست خلاصهای از رمان «کافه خیابان گوته» را که در نشر افق منتشر شده است ارائه کرد: «این کتاب از نویسندهای ایرانی میگوید که برای تحقیق درباره شاعری آلمانی به فرانکفورت میرود. تصادفاً وقتی برای تماشای فیلمی میرود وقت اضافه میآورد و از این فرصت استفاده میکند و به کافهای میرود. در این کافه با کیانوش، صاحب ایرانی آن آشنا میشود. در طبقه بالا با مردی به نام شهریار از مبارزان کمونیست قبل از انقلاب برخورد میکند. کیانوش این مرد را بابت به هم زدن زندگیش و گرفتن عشقش از او، در همان بالای کافه دربند کرده است تا از این طریق از او انتقام بگیرد. شهریار چهل ساله است اما دچار فراموشی شده و ظاهرش شبیه مردان هفتادساله است.»
مردی بدون ذهن
این منتقد ادبی افزود: «از زیباترین گفتگوهای داستان جایی بود که راوی یا همان نویسنده شرح میدهد که همه چیز انسان ذهنش است و این مرد که ذهنی ندارد، پس این کافهدار از چه کسی میخواهد انتقام بگیرد؟ در ادامه، شاهد دوستی نویسنده با کافهداریم و کیانوش خوشحال است که به او اطلاعاتی درباره زندگی خودش بدهد، بلکه نویسنده بتواند از آنها استفاده کند.» به گفته زاهدی «این سفر که در داستان آمده است تجربه واقعی آقای شاهآبادی بوده است که اگر اشتباه نکنم، برای انجام پژوهشی به کتابخانه مونیخ رفته بود.»
این روزنامهنگار ادبی با طرح این سوال که «چرا کتابی را میخوانیم؟» توضیح داد: «نخستین دلیل برای لذت بردن است، اگر داستانخوانی برای ما لذت نداشته باشد آن را قطع میکنیم، البته منظورم این نیست که هدف ما فقط کسب لذت است. هدف دیگر ما برای کشف است. ما وقتی داستانی را میخوانیم باید چیزی را از آن بفهمیم، به همین دلیل داستان باید حاوی اندیشه برتری باشد. بنابراین وقتی داستان را میخوانیم باید چیزی درباره محیط زیست، یا ضد تبعیض نژادی یا به نفع روابط انسانی بیاموزیم. تفاوتش با مقالات تحقیقی در این است که ما هنگام مطالعه داستان، انتظار داریم تا این مفاهیم به شکلی زیباتر و هنرمندانه به ما منتقل شود.»
زاهدی مطلق ادامه داد: ««کافه خیابان گوته» را اگر با داستانهایی که در ایران منتشر میشود مقایسه کنیم این کتاب بسیار خوبی است و ما آن را با لذت میخوانیم. بدون تعارف چنین داستانی را در ایران کمتر میبینیم. منظورم البته فرم کار نیست چون فرمش تازه نیست. اما در «کافه خیابان گوته» ما با اثری مواجهیم که حرفی برای گفتن به ما دارد و میخواهد به ما اندیشهای را انتقال دهد.»
این نویسنده اظهار داشت: «در«کافه خیابان گوته»، با دانشجویانی مواجهیم که قبل از انقلاب مبارز بودهاند. من دلم میخواست درباره مبارزات اینها چیزی بدانم اما جایش در داستان خالی است و نویسنده بیشتر به روابط دوستانه یا عاشقانه آنها پرداخته است، یا از کمکهای این افراد به مردم در روستاها میگوید. برخی از این مطالب شاید واقعی یا شاید تخیلی باشد. من دلم میخواست وارد شخصیتها شوم و درباره آنها بیشتر بدانم. برای اینکه توقع ما از حمیدرضا شاهآبادی با توجه به آثار دیگرشان خیلی بالاتر است.»
داستان و اطلاعات
زاهدی مطلق علت این نقص در داستان را چنین توضیح داد: «به نظر میرسد که نویسنده اطلاعات بسیار زیادی داشته است، طوری که آنقدر در داستان، اطلاعات ریخته است که نتوانسته است وارد شخصیتها بشود. گفتگوهای شخصیتها بسیار شبیه به هم است، کیوان شبیه کیانوش و آذر مانند بقیه است. اعمال و رفتارشان نیز شبیه به هم است. آذر نامی کلیشهای برای دختری مبارز است، و آقای شاهآبادی هم این نکته را قطعا میداند اما آنقدر درگیر داستان است که این جزییات را فراموش میکند. فکر میکنم آقای شاهآبادی بیشتر درگیر دادن اطلاعات به ما بوده است که غالبا هم این وظیفه را بر عهده کیوان گذاشته است. ما با آدمهای دیگر قصه چندان مواجه نمیشویم و کیوان فقط به ما گزارش میدهد. گاه نویسنده یا همان محققی که به آلمان رفته است از ماجرا خارج میشود و ما مستقیم با گزارشها طرفیم. من دوست داشتم که راوی ما گزارش میداد که این نامهها را چطور پیاده کرده است و چه مطالبی به دستش رسیده است. خلاصه آنکه ما دچار چالش نمیشویم.»
به گفته این نویسنده «کار شروع شگفتانگیزی دارد: یکباره مردی را می بینیم که مبارز پیشین است و حالا در غل و زنجیر است و در کنار او شخصی است که میخواهد انتقام بگیرد چون زندگی و عشقش را این مرد از او گرفته است. ما دوست داریم که خیلی زودتر وارد زندگی شهریار شویم، حال آنکه تا صفحه 154، ما هنوز به این مرحله نرسیدهایم. دلیلش آن است که نویسنده میخواهد مدام به ما اطلاعات بدهد، حال آنکه این اثر با یکسوم این اطلاعات میتوانست کار خیلی بهتری باشد. گاه به نظر میرسد نویسنده چنان با اشتیاق و شیفتهوار وارد داستان میشود که قصهگویی او را تسخیر میکند که دیگر خودش نیست، بلکه ناخودآگاهش داستان را پیش میبرد و کنترل میکند.»
زاهدی مطلق اظهار داشت: «نکته دیگری که باید بگویم آن است که شخصا با داستان قصهگو، به خلاف بسیاری از دوستان، موافقم و خیلی آن را دوست دارم. به نظرم داستان یعنی اثری که قصهای را برای ما میگوید. از این روی لذت بردم که از ابتدا تا انتها قصه میخواندم. دیگر آنکه تدوین در داستان مهم است، اینکه بخشی را از جایی برداریم و به جای دیگری منتقل کنیم. درباره این داستان باید اذعان کنم که هیچ تدوین بهتری به ذهن نمیرسد، یکی از زیباییها و جذابیتهای این اثر تدوین آن است.»
این منتقد توضیح داد: «نویسنده جهانی داستان خلق کرده است و باید اجزای این داستان در این جهان با هم بخواند. حالا باید دید حرف نویسنده در این داستان چه بوده است. آقای شاهآبادی نویسندهای متخصص در ادبیات کودک و نوجوان است و روح این ادبیات در این کتاب وجود دارد. گویا آقای شاهآبادی نمیتواند خود را از دست ادبیات کودک و نوجوان رها کند. آذر شخصیتی با روحی کودکانه است. دره زنبیل فضایی کودکانه و افسانهای دارد. شهریار که خوابیده است مدام سراغ مادر خود را میگیرد.»
زاهدی مطلق در پایان گفت: «بنابراین جهان داستانی شاهآبادی قصهگو است اما مانند درختی است که تنه ندارد. ما دقیق نمیتوانیم دریابیم که آیا داریم داستان مبارزات دانشجویی را میخوانیم؟ یا روایت انتقامی تاریخی است؟ یا قصد نویسنده روایت قصهای کودکانه است؟ داستان در این سه فضا مدام در رفت و آمد است.»
چه کسی حرف میزند؟
محمدرضا گودرزی، داستاننویس و منتقد ادبی نیز ابتدا با بیان مقدمهای، به شرح روایت در «کافه خیابان گوته» پرداخت: «در نقد هر کتابی، ابتدا باید منتقد دیدگاه خود را به صورت مشخص بیان کند. سپس باید گونه کتاب و نظرگاه راوی را بیان کند. گونه رمان «کافه خیابان گوته»، رمانی مدرن است که در آن مسایل اجتماعی، روانشناختی و سیاسی در بستری تاریخی روایت شده است، بنابراین آمیزهای از مسایل مختلف است. تاریخ رمان حوالی سال 1350 است. در بحث نظرگاه نویسنده و روایت، باید این سوال را طرح کرد که چه کسی در رمان حرف میزند؟»
این منتقد ادبی به این سوال چنین پاسخ داد: «راوی اصلی ما، راوی-نویسنده و محقق ادبی است که برای بورس مطالعاتی چهارماههای به آلمان میرود تا پژوهشی را انجام دهد. این راوی قابل اعتماد است. علاوه بر این راوی که شاهد نیز هست، شگرد روایت مرکب است، بدین معنا که ابتدا با راوی اصلی طرفیم که اکنونِ روایت را در فرانکفورت تعریف میکند و بعد از سخنِ کسی دیگر استفاده میکند که کیانوش مستوفی است و این راوی دوم قابلاعتماد نیست. راوی سوم یا سومین شیوه روایت، سخنان کیانوش است که نویسنده آنها را بازنویسی کرده است. دیگر قصههاست، سپس اشعار هاینریش هافمن است و در نهایت شگرد نامهنگاری از کیوان رجبزاده است.»
به گفته گودرزی «بنابراین شیوه روایت مرکب است و از راویها و روایتهای مختلفی استفاده شده است. خطر مرکزی روایت را راوی-نویسنده تشکیل میدهد. منطق این شیوه روایت آن است که راوی از روی حرفهای کیانوش، نامهها و عکسها در حال نگارش ماجرای کیانوش است. کیانوش در برخورد اولیه به نویسنده گفته که رازی دارد و میخواهد یک نفر، ماجراهای از هم گسیخته زندگی او را جمع و جور کند و به آن نظمی ببخشد. پس از خودکشی کیانوش، راوی همه این نوشتهها را با همان انواع روایت به صورت شتابزده تحویل پلیس میدهد. در بخش پایانی داستان رازها برملا میشود اما ابهاماتی ساختاری عامدانه باقی میماند.»
این منتقد ادبی ادامه داد: «رمان پازلوار است، بدین معنا که خواننده به تدریج خط روایت را پیدا میکند که ماجرای چهار جوان با گرایش چپ در اواخر دهه چهل در ایران است. از امتیازات داستان آن است که شخصیتها قضاوت نشدهاند و این خواننده است که باید آنها را قضاوت کند.»
خالق داستان «نعشکش» در ادامه به یکی از شخصیتهای اصلی داستان اشاره کرد و توضیح داد: «نکته کلیدی رمان، کیستی کیانوش است که گفتیم قابل اعتماد نیست و حرفهای متناقضی میزند، از جمله درباره سالهای زندانش و موارد دیگر متناقض سخن میگوید، و خواننده باید از روی این حرفها، ماجرا را دریابد. البته این تناقضات و شخصیت متناقض کیانوش، نشانه قدرت رمان است چون خواننده را با این پرسش مواجه میکند که آیا او سالم است یا خیر و میتوان به حرفهایش اعتماد کرد یا خیر. کیانوش در جاهایی مستدل حرف میزند و بنابراین نمیتوان گفت او شخصی روانپریش است. در نهایت ممکن است بعضی از خوانندهها تصور کنند که نویسنده در درج این موارد اشتباه کرده است اما چون شمار این تناقضات زیاد است من چنین تصوری ندارم. نویسنده غیرمستقیم میگوید که نمیتوان به این شخص اعتماد کرد. این شخصیت البته برای خواننده جذاب است و ترغیب میشود که او را کشف کند.»
مرگی مبهم
گودرزی سپس به یکی از ابهامات این داستان پرداخت: «یکی از مسایل کلیدی رمان، شیوه مرگ آذر است. کیانوش در این باره تناقض میگوید، جایی میگوید که او را کشته است، در صفحه 214 به نظر میرسد که آذر تصادفی به قتل میرسد. بعد هم جنازه در جایی دورتر یافته میشود و این نیز بر ابهام میافزاید. شاید کسی معتقد باشد که این همان عدم قطعیت است اما من این را تناقض میدانم نه عدم قطعیت. من اینجای داستان را نکتهای منفی میدانم. به نظر من نویسنده در ماجرای مرگ آذر، خواننده را دچار سردرگمی و ابهام میکند. در «خشم و هیاهو» اثر فالکنر، از طریق روایتهای دیگر، خواننده از ابهام خارج میشود. در رمان «کافه خیابان گوته» نیز نویسنده برای رفع ابهام از مرگ آذر، باید از چنین شگردی بهره میگرفت.»
این منتقد ادبی درباره این بخش از داستان و نیز ربط واقعیت و داستان اظهار داشت: «البته ممکن است نویسنده بگوید که خود واقعیت را نمیتوان تعریف کرد. به نظرم بدترین کار آن است که ما داستان را با واقعیت بیرونی انطباق دهیم. یوسا میگوید که واقعیت مزخرفی است که ما قبلا آن را زندگی کردهایم، داستان قرار نیست آن را دوباره بازگو کند. اندیشمندان زیادی درباره واقعیت و ربط آن با داستان صحبت کردهاند و معتقدند که ارتباط واقعیت با داستان، ارتباطی استعاری است. یعنی ما از واقعیت استفاده میکنیم تا جهانی استعاری خلق کنیم. برای مطالعه واقعیتهای تاریخی که میتوانیم کتابهای تاریخی را بخوانیم، چه نیازی به داستان داریم. تاریخ تنها دستمایهای است برای نگارش داستان. ما در کتابهای داستان برای مطالعه اطلاعات تاریخی استفاده نکنیم.»
این داستاننویس افزود: «رمان «کافه خیابان گوته» دارای 25 بخش است که البته شماره ندارند. جان پک معتقد است که فصل اول هر داستانی، آینهای از کل داستان است. یعنی در فصل اول ما باید اطلاعات کلی داستانف مسأله اصلی آن، شخصیتها و مکان اول روایت را در فصل اول معرفی کنیم و به نظرم آقای شاهآبادی به خوبی از عهده این کار در فصل اول برآمده است.»
گودرزی داستان «کافه خیابان گوته» را دارای تصویر مرکزی دانست و توضیح داد: «نکته بعدی تصویر مرکزی است که طبق گفته ایتالو کالوینو، داستانهای دارای تصویر مرکزی در ذهن خواننده باقی میمانند. رمان «کافه خیابان گوته» نیز تصویر مرکزی دارد که همان مردی است زخمی که ظاهرش به هفتادسالهها میماند و به صندلی بسته شده است. این تصویر در ذهن خواننده همیشه باقی خواهد ماند و هرگز فراموش نمیشود.»