شهرستان ادب: سال گذشته و به مناسبت سالروز ارتحال امام خمینی(ره) شعری از محمّدکاظم کاظمی را خواندید و شنیدید. ستون شعر سایت شهرستان ادب را به بازنشر همین مطلب، بهروز میکنیم.رحلت بنیانگذار انقلاب اسلامی، از جانگدازترین وقایع ایرانِ معاصر است که جانهای شیفتۀ پیر خمین را به درد آورد. شاعران معاصر نیز چه در آن روزها و چه در ایّام پس از رحلت، ارادت خود را در قالب شعر و کلمه، ابراز کردند.از میان اشعاری که در سوک امام خمینی(ره) سروده شده است، ترکیببند محمّدکاظم کاظمی یکی از شاخصترین آثار است که هم به لحاظ عاطفی، سرشار از دقایق فراوانی است و هم به لحاظ ادبی، نمایانگر اوجی باشکوه است. در ادامه متن کامل این شعر خواهد آمد. ضمن اینکه در دو فایل صوتی پیوست، شعر با صدای خود شاعر و همچنین بند اوّل شعر با اجرای «عبدالرّحیم جعفری»، خوانندۀ افغانستانی در دسترس است.در سوگ آینهامشب خبر کنید تمام قبیله رابر شانه میبرند امام قبیله راای کاش میگرفت به جای تو دست مرگجان تمام قوم، تمام قبیله رابرگرد، ای بهار شکفتن! که سالهاستسنجیدهایم با تو مقام قبیله رابعد از تو، بعد رفتن تو، گرچه نابهجاستباور نمیکنیم دوام قبیله راتا انتهای جاده نماندی که بسپریفردا به دست دوست، زمام قبیله رازخمیم، خنجر یمنی را بیاوریدزنجیرهای سینهزنی را بیاورید«دلدار رفت و دیده به حیرت دچار ماندبا ما نشان برگ گلی زان بهار ماند» (1)بادی وزید و قافلهای در غبار ماندرنگی شکست و آینهای سوگوار مانددیشب طلایهدار اجل باز فتنه کردننگی دگر به دامن این کهنهکار مانددل جهد کرد، نالۀ گرمی به لب رساندبا ما ز پَرفشانی سنگ این شرار ماندگَرد رهی به دامن پُرچین ما نشستما را از آن سوار، همین یادگار ماندما وارثان آینههای شکستهایمواماندگان قافلهای باربستهایمرفتی و از بهار چمن ریخت رنگهارفتی و باز بر سر گُل خورد سنگهاآتشرکابِ ناز گذشتی و فخرهاحسرتنصیبِ حادثه ماندیم و ننگهاطوفانسفر شتابزدی باره را و بازما ماندهایم، دلدلهسنج درنگهاخوش میروی رهاتر از اندیشۀ نسیمخوش میروی، بگیر دمی دست لنگهارفتی سبکعنان و ندیدی که بعد تودیشب چه قصّه داشت سر ما و سنگهارفتی و بیمدار اجلها نشستهایمدر انتظار مزد عملها نشستهایمای خفته در نگاه تو صد کشور آینهشد مدّتی نگاه نکردی در آینهرفتی و روزگار، سیه شد بر آینهرفتی و کرد خاک جهان بر سر آینهرفتی و شد ز شعلهبرانگیزی جنوندر خشکسال چشم تو خاکستر آینهچون رنگ تا پریدی از این خاکخورده باغ،خون میخورد به حسرت بال و پر آینهدردا، فتاده کار دل ما به دست چرخیعنی که دادهاند به آهنگر آینهدر سنگخیزِ حادثه تنها نشاندیاشای سرنوشت! رحم نکردی بر آینهامشب در آستان ندامت عجیب نیستای مرگ! اگر ز شرم بمیری هرآینهای سنگدل! دگر به دلم نیشتر مزنبسیار زخمها زدهای، بیشتر مزن
ادامه مطلب