شهرستان ادب: امروز رحلت بنیانگذار انقلاب اسلامی، امام خمینی (ره) است. شخصیتی که علاوه بر ابعاد سیاسی، ابعاد ادبی قابل توجهی دارد. شاعر و منتقد اصفهانی، احمدرضا رضایی، نگاهی انداخته است بر این بعد شخصیتی امام راحل (ره) که در ادامه میبینیم:
هیچگاه خود را شاعر ندانست و نخواست که دیگران هم او را به این وصف بشناسند؛ گرچه بنا بر مستندات، ادبیات را خوب خوانده و بر آن مسلط بود و گاه در حین قدم زدن در حیاط خانه، چیزی به دلش میافتاد و گوشۀروزنامهای مینوشت و با آنکه خیلی در بند تغییر و اصلاحشان نبود، گاهی بعضی جاها را خط میزد و چیز دیگری را به جایش مینهاد.
اوایل هندی تخلص میکرد، به سبب تبارش که پس از کوچ به هندوستان، مدتها در آن دیار نفس کشیدند و نفسهایی را روشن کردند و جانهایی را برافروختند و بعد جان بر سر همین امور گذاشتند. بعدها دیگر دیده نشد که تخلص جوانیاش را در شعر بیاورد.
بنا نداشت که اشعارش را جمع کند. یک بار در زمان هجوم مأموران رژیم، بسیاری از نوشتهها و از جمله اشعارش نیست و نابود شد. بعد هم اگر همت حاج احمد آقا و اصرار عروسش نبود، کسی نمیفهمید که امام هم دستی در هنر داشته و در خلوت با شعر مأنوس است.
در اشعار گاهی به حکومت وقت میپیچید، گاهی عاشقانه میگفت، گاهی در جواب سؤالهای اطرافیان یا در وصفشان یا برای راهنماییشان چیزی میسرود؛ اما غالب اشعارش رنگ و بوی عرفانی داشت و در حال و هوای حافظ و بر سیاق سبک عراقی بود. با آنکه فلسفه را خوب خوانده بود و از حکما به نیکی یاد میکرد، اما گرایش و منشش عرفانی بود. حتی در ابیاتی به طور کامل بر سبیل اهل تصوف، نظیر احمد غزالی و عینالقضات، رفته است و کاملاً میتوان حضور ایشان را در افکار او دید:
زادۀ اسماء را با جنتالمأوی چه کاری؟
در چم فردوس میماندم اگر شیطان نبودی
هرچند بنا ندارم که این بیت را شرح کنم؛ اما چون خیلی مهم است، حیفم میآید که چند خطی نگویم و از کنارش بگذرم. پس اجالتاً این فراز را در پرانتز بدانید.
احمد سمعانی در روحالارواح در مبحث هبوط آدم بر این عقیده است که رتبۀ آدم در بهشت، تنها قوۀ شناخت صفات جمالیه خداوند را داشت؛ پس باید بر زمین هبوط میکرد تا بتواند تجلی صفات جلالیه و قهریه خداوند را نیز داشته باشد:
هنوز طفل بود در راه نواختنش آوردند، راه اطفال دیگر است و کورۀ ابطال دیگر. به فردوسش بردند بر سُفت عزیزان مملکت، و آن بهشت مهد بزرگی و وسادت سیادت او ساختند که هنوز طاقت بارگاه قهر نداشت.1
در جای دیگری از روح الارواح میگوید:
آدم را که از جنت به دنیا آوردندی نه به علت زلت بود که اگر به تقدیر، آن زلت نکردی هم به دنیایش آوردی، زیرا که دست خلافت و بساط سلطنت منتظر قدوم اقدم او بود. قال ابن عباس: اخرجه من الجنه قبل أن ادخله فیه.2
بگذریم که همین را کفایت است. برویم سراغ اشعاری که حضرت روحالله برای اهل خانه گفته است و آن را گاه با تلخی همراه میساخته و گاه با مزاحی شیرینش میکرده است.
عروسش میگوید:
زمانی که به اقتضای رشتۀ تحصیلیام، یکی از متون فلسفی را میخواندم، بعضی از عبارات دشوار و مبهم کتاب را با امام در میان میگذاشتم. کمکم این پرسش و پاسخ به یک جلسۀ درس بیست دقیقهای تبدیل شد. این بود تا یک روز صبح، که برای شروع درس خدمت ایشان رسیدم. دریافتم که امام با یک رباعی طنزآمیز به من هشدار دادهاند.
فاطی که فنون فلسفه میخواند
از فلسفه فاء و لام و سین میداند
امید من آن است که با نور خدا
خود را ز حجاب فلسفه برهاند
این شعر را که دیدم، مجدانه از ایشان ابیات دیگری درخواست کردم. چند روز بعد این اشعار را نوشتند:
فاطی! به سوی دوست سفر باید کرد
از خویشتن خویش گذر باید کرد
هر معرفتی که بوی هستی تو داد
دیوی است به ره، از آن حذر باید کرد
تقاضاهای مکرر من کمکم تأثیر کرد. چون مدتی بعد چنین سرودند:
فاطی! تو و حق معرفت یعنی چه؟!
دریافت ذات بیصفت یعنی چه؟!
ناخوانده الف، به یا نخواهی ره یافت
ناکرده سلوک موهبت یعنی چه؟!3
این خاطره موجب شد که بگویم امام برای عروسش رباعیات و اشعار پراکنده بسیاری گفته است؛ هرچند بعضیهایش را خانم طباطبایی با زحمت از زیر زبان او بیرون کشیده و گاهی هم که زیاد اصرار میکرده، جواب میشنیده که: مگر من شاعرم؟ اما باز دستبردار نبوده و امام هم عروسدوست و اهل مطایبه، حرف دلش را بیشتر در رباعی میریخته. اما آخرش طوری با ناراحتی، شبیه پدر سرد و گرم چشیدهای که بخواهد راه را به فرزند سرتقش نشان دهد، عتابش کردهاست:
فاطى که به دانشکده ره یافته است
الفاظى چند را به هم بافته است
گویى که به یک دو جمله طوطى وار
سوداگرِ ذاتِ پاک نایافته است
در طول همین نامهنگاریها و شعر رد و بدل کردنها، نامه قشنگی از امام خطاب به عروسش مانده:
فاطی عزیزم
بالأخره بر من نوشتن چند سطر را تحمیل کردی و عذر پیری و رنجوری و گرفتاریها را نپذیرفتی...
اینک چون تو با اصرار خاص خودت از من شعر خواستی، باید بهحق بگویم که نه در جوانی که فصل شعر و شعور است و اکنون سپری شده، و نه در فصل پیری که آن را هم پشت سر گذاشتهام، و نه در حال ارذلالعمر که اکنون با آن دست به گریبانم، قدرت شعرگویی نداشتم. گویند کسی گفت که من قوهام در جوانی و پیری فرقی نکرده، زیرا این سنگ را نه در جوانی توانستهام بلند کنم و نه در پیری. من نیز همین را میگویم که من در شعر و ادب فرقی نکردم که در جوانی شعر نتوانستم گفتن و نیز در پیری. اینک گویم:
شاعر اگر سعدی شیرازی است
بافتههای من و تو بازی است
اکنون که با شعر نمیتوانم، با معر تو را بازی دهم و به اصرارت جامه عمل پوشم.
بعد که شعر بلندبالایی در وصف خانواده و دعا برایشان میآورد، آخرش با کنایه و شوخی مینویسد که:
دخترم شعر تازه خواست ز من
معر گفتم که یادگار بود4
خلاصه، با وجودی که امام شعر را انتخاب نکرده بود، بلکه شعر او را برگزیده و در خدمت او درآمده بود و او نیز ادبیات را محملی برای بیان حکمت میدانست و پیروانش را به ستیز با مستکبران و دفاع از محرومان با این سلاح فرامیخواند و با آنکه بنا بر تعریف اخوان ثالث از شعر، شعر او نیز : حاصل بیتابی آدمی بود که در پرتو شعور نبوت قرار گرفته است، اما نه وجه شاعری و نه هیچ یک از وجوه او مردم را به سوی نکشاند؛ بلکه او اهل حرکت بود و در مسیرش صادق. این صدق در جریان، نه فقط نسل گذشته که هر اهل حرکت دور از حاشیه را تا ظهور صاحب به دنبال خود میکشاند.