موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
شعر تاریخی یوسفعلی میرشکاک برای امام خمینی رحمة الله علیه

حیدر کشته شد!

14 خرداد 1397 16:14 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 5 با 4 رای
حیدر کشته شد!

شهرستان ادب: این ترجیع‌بند را استاد یوسفعلی میرشکاک فردای درگذشت امام خمینی رحمة الله علیه سروده است. روزنامه‌ای که برای نخستین‌بار آن را همان روزگار چاپ کرد، برای جلوگیری از سوتفاهمات احتمالی، ردیفِ بند اول را از «کشته شد» به «مرده است» تغییر داد. این‌روزها که سال‌روز شهادت امام عاشقان امیر مومنان علی علیه السلام با سال‌روز درگذشت فرزندش خمینیِ عزیز توامان شده، بازخوانی این شعر با همان ردیف اولیه خواندنی‌تر و مناسب‌تر است :

 

سر برآر ای خصم کافرکیش حیدر کشته شد
معنی انا فتحنا سرّ اکبر کشته شد

صاحب معراج یعنی مصطفی منبر سپرد
آنکه بر منبر سلونی گفت و منبر کشته شد

ای یهود خیبری بردار دست از آستین
مرتضی صاحب لوای فتح خیبر کشته شد

گر حسن را زیر خواهی داد ای فرزند هند
گاه شد، چون صاحب تیغ دو پیکر کشته شد

زینبی کو تا بگرید زار بر نعش حسین
یا حسین آیا کسی جز تو مکرر کشته شد

آفتاب دین احمد، جانشین بوتراب
بر سر حق سدر سبز سایه گستر کشته شد

کهف کاف آخرین فرزند صدق مصطفی
شهپر جبریل اسماعیل هاجر کشته شد

لا فتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار
روز خندق پیش چشم خیل کافر کشته شد

خاک بر سر کن الا شرق حقیقت همعنان
باختر پیوند شادی کن که خاور کشته شد

«دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما»[1]


بشنو این میراجل خورشید را از ما مگیر
آفتاب غیرت توحید را از ما مگیر

مرجع ما ملجاء ما تیغ ما تمهید ماست
تا رسد مهدی به ما، تمهید را از ما مگیر

زندگی ما را ببخش ارزانکه بویحیاستی
دیده صد یحیی ازو تعمید را از ما مگیر

سرکشی کن گرنه اندر مهد عقلی ای ملک
عشق را، امداد بی‌تمدید را از ما مگیر

درد دین مصطفی داری اگر، تأخیر کن
مرتضای مرجع تقلید را از ما مگیر

ای زمین هموار شو، ای آسمان برخود بلرز
ای زمان، صاحب زمان تأیید را از ما مگیر

ای امام عاشقان گر میروی، ما را ببر
یا بگو با حق که این توحید را از ما مگیر

خبرگان بی‌شبهه یعنی معنی روح خدا
یا قیوم این قوم با تأکید را از ما مگیر

سید صندید، صاحب مسند تفرید شد
این امیر عرصه تجرید را از ما مگیر

جانشین میرصاحب افسر گردون رسید
دل قوی دارید این موسائیان هارون رسید


خود سلام چیست جز ترک سلامت داشتن
سینه عریان پیش شمشیر ملامت داشتن

ترک نفس فتنه‌جو گفتن به تایید ولی
رو به فرزند پیمبر کرده بیعت داشتن

همچو احمد یادگار آن امام از این امام
امر پذرفتن به صدق دل اطاعت داشتن

ای مرایی صدق دل پیش آر و درد دین، که من
می‌ندارم با خسان گوش نصیحت داشتن

رو به پیشانی مناز ای مدعی کز سجده‌ات
در نیابم جز منافق را علامت داشتن

گر نفرماید مرا حید که بنویس ای جهول
کی جنونم را بود تاب عبارت داشتن

داند آنکو خود امیر ماست امروز ای عنود
نیست این دیوانه را با مدح عادت داشتن

یوسف اندر چاه عسرت گریه حیدر شنید
بشنو از با توست پروانه قیامت داشتن؛

دین احمد برگزیده فارغ از اندیشه باش
با علی همراه اگر هستی ملامت پیشه باش


هر که بیرون ماند از امّت بلایی دیگر است
هر که تنها رفت، گو رو، بینوایی دیگر است

داند آنکو در خرابات مغان فرد آمده است
بر سر ما سایه روح خدایی دیگر است

درد دین را اقتدا گر می‌کنی، نک مرد دین
ورنه در بازار دنیا مقتدایی دیگر است

مقتدایی کش تو بهتر می‌شناسی از پدر
آنکه در خط تو زو هر دم خطایی دیگر است

جز هوای دین و دنیای همین مردم، به حق
باطل است اندر سر هر کس هوایی دیگر است

بیم شرق کافر اندر سر که دارد، پیش ما
شرق همچون غرب ویران روستایی دیگر است

روز هیجا! هر که را تردید بردارد ز جا
خصم را یاریگر بی‌دست و پایی دیگر است

اهل وحدت را نباشد فکر فردا  داشتن
چند ازین فردا؟ که فردا کربلایی دیگر است

خواب مصر مرگ خونین مرا تعبیر کرد
آنکه خندان گفت: یوسف را بهایی دیگر است؟

مژده ایدل می‌تپی آخر به خون خویشتن
می‌رسی روزی که به پاداش جنون خویشتن


ای جنون گل کن که پیشانی نبندد راه من
زلف در قحط پریشانی نبندد راه من

یا مرا بردار و در آیینه زندانی مخواه
یا بگو دیوار حیرانی نبندد راه من

با خسان تا کی تواضع پیشه باشم ای جنون
حیلتی تا نان و نادانی نبندد راه من

عشق تا بر دار می‌خواهد مرا منصور وار
عقل کارافزا به ویرانی نبندد راه من

گر نهم پا از صراط حق برون، دانم کسی
جز همین میرخراسانی نبندد راه من

هر که از حیدر ادب دارد مجابم می‌کند
ور نه آداب مسلمانی نبندد راه من

فاش می‌گویم پس از روح خدا، ای مقتدا
جز تو تمهیدی و برهانی نبندد راه من

با همین آلوده دامانی هزاران دیو دین
تا تویی حرز سلیمانی، نبندد راه من

تا مرا رایات احمد، رو به رحمان می‌برد
فتنه آیات شیطانی نبندد راه من

بیعتم را تا نگردانم به خون خویش رنگ
هستم ای رهبر به سودای تو نادرویش رنگ


یک دو شاعر شعر خود را فقه اکبر کرد‌ه‌اند
حظ نفس خویش را با حق برابر کرده‌اند

خام ریشی چند گرد خود فراهم یافته
پارگین خویش را تسنیم و کوثر کرده‌اند

کیستند این بوالحکم کیشان که با نفی رسول
اختیار مذهب بوجهل کافر کرده‌اند

زله‌ای از خوان خبث بولهب برداشته
قبض و بسطی خوانده انکار پیمبر کرده‌اند

غافلند آیا که امّت بیعتی عماروش
با کسی کش گفت روح‌الله برادر، کرده‌اند

مرگ آنان باد کز اثبات شدن مصطفی
قصد نفی ذوالفقار و دست حیدر کرد‌اند

ما گرفتار عزای آنکه اندر ماتمش
ساکنان سدره، صد ره خاک بر سر کرده‌اند

وین خوارج بار دیگر زهد خشک خویش را
از تف خون امام شیعیان‌تر کرده‌اند

حبّذا وقت قلندر پیشه مردانی که فرق
غرق خون در ماتم عظمای رهبر کرده‌اند

شیعه سر بردار هنگام کف پوشیدن است
غرق خون گل کن بهار رنگ در جوشیدن است


چشم وا کردیم، رنگی از بهار آ‌موختیم
شد فراهم گوش، آواز هزار آموختیم

فتنه آخر زمان رنگی به روی ما شکست
تا ز چشم یار درس انتظار آموختیم

در تکاپوی سراغ بی‌نشان معشوق خویش
جاده‌ها خواندیم و غوغای غبار آموختیم

خاک دامنگیر غربت بود و داغ بی‌کسی
سایه زلف بتان دیدیم و کار آموختیم

جز پریشانی که دارد فکر سامان یافتن
سیر بخت خود زد وضع روزگار آموختیم

عشق محرومان به بازارت خریداری نیافت
سوختیم و معنی شمع مزار آموختیم

جز جنون ما به غیرت دستگیر ما نبود
هرکرا سود و زیان در کوی یار آموختیم

گر نداری درد درویشان بدیشان رو مکن
زین فناکیشان من و منصور دار آموختیم

پرسش ما بیدلان را پاسخی با کس نبود
بی‌کسی ناله‌ای در کوهسار آموختیم[2]

«حیرت آهنگم چه می‌پرسی زبان راز من
گوش بر آیینه نه تا بشنوی آواز من»[3]





[1] - این بیت از شمس‌الحق شیرازیست.
[2] - اشاره به این بیت حضرت ابوالمعانی است:
کس سوال مرا جواب نگفت                            ناله در کوهسار خواهم کرد
[3] - این بیت از حضرت ابوالمعانی، بیدل دهلوی است.

کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • حیدر کشته شد!
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.