پروندۀ امام خمینی (ره) و ادبیات
به امامت رؤیا | سطرهایی از احمد عزیزی برای امام خمینی (ره)
26 خرداد 1398
16:04 |
0 نظر
|
امتیاز:
5 با 2 رای
شهرستان ادب: پروندۀ «امام خمینی و ادبیات» را با سطرهایی از نثر شاعرانه و شطحآمیز احمد عزیزی در کتاب «یک لیوان شطح داغ» که در دو بخش به ستایش و روایت امام خمینی پرداخته است بهروز میکنیم.
- خمینی آخرین تجلی ذوالفقار بود؛ مردی که با ابروهایش خیبرهای زمان را درهم میشکست، مردی که با لبهایش سماع میکرد. ابروان خمینی، ذوالفقار دورۀ غیبت بود. مردی که ظهور کرد تا غیبت را باور کنیم، مردی که مالک ششدانگ اشتر بود، مردی که سلمان فارسی را به همۀ زبانها ترجمه کرد، مردی که با اباذر برادر بود، اما با اباسیم میانهای نداشت. مردی که با خون، شمشیر را به زانو درآورد، مردی که با بارانهای موسمی نیایشش پایان خشکسالی تفسیر بود، مردی که در بازارها، تجلی میفروخت و به خیابانهای ما پرچم هدیه میداد، مردی که ما را به خودکفایی موجها رساند، مردی که کشاورزی آخرت را رونق داد، مردی که ما را به اوایل آخرالزمان رساند، مردی که کاسههای ترکخوردۀ نیت را از عرفان ناب کوهپایههای پرستش پر کرد و ما را به آب و هوای اهواریی عادت داد.
- کپرنشینان حاشیۀ تصویر، تشنۀ یک جرعه آیینهاند. خمینی کجایی؟ خون تفسیر به جوش آمده است. زیارتنامهها زاری میکنند، شبنم بیگلبرگ است، شب بیستاره از بیابان عبور میکند، شقایقها شیون میکنند، خمینی کجایی؟ قرار بود به هر کدام از ما یک شاخه گل سرخ هدیه بدهی، قرار بود برای ما، از مرز ملکوت، تجلی وارد کنی، قرار بود ما را به ملاقات خدا ببری، برای پابرهنگان فرهنگ ما کفشهای مکاشفه بخری. نخلها خم شدهاند، هر شب کاروانی از دیدگان دماوند میچکد، خروسها منتظر اذان تواند، خمینی کجایی؟
ما را به بالاتر از ابر دعوت کن؛ به پایینتر از عرش، آنجا که برگهای درختان پر طاووسانند، آنجا که حرچشمان، آینه تقسیم میکنند و لبخند میفروشند، آنجا که هر فرشتهای گاهوارۀ عیسایی را تکان میدهد.
به انتخاب: عصمت زارعی
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.