شهرستان ادب: ضمن عرض تسلیت ایام رحلت امام خمینی (ره)، خوانندگان را به خواندن اشعاری از ایشان دعوت میکنیم. پیش از پرداختن به این اشعار، این نکته لازم به یادآوریست که اصولا وجود لطایف هنری در شخصیتهای تاثیرگذار سیاسی امری بعید و ضعیف است. اما امام خمینی (ره) برخلاف اکثریت سیاستمداران، در جایگاه انسانی عارف و خداشناس، دارای لطافت طبع و ذوق شاعری بودهاند و در دقایق گوناگون زندگی خود، با زبان رسای شعر، به بیان حقایق عرفانی و حکمی پرداختهاند. البته ایشان با کمال تواضع، این وجه وجودی خود را هرگز آشکار نکردهاند؛ تا آنکه در سالهای پس از رحلتشان، دیوان اشعاری حاوی غزلیات، رباعیات و آثار دیگر ایشان منتشر و در دسترس علاقمندان قرار گرفته است.
در اظهارنظرهای پیرامون این دیوان نقاط مشترکی وجود دارد. به عنوان مثال اشاره به تاثیرپذیری امام از سبک شعری حافظ، و به طور کل سبک عراقی، و بهره گرفتن از مباحث عرفانی و فلسفی. به ذکر بخشهایی از این نقطه نظرات میپردازیم:
حمید سبزواری:
«امام یک شخصیت ممتاز سیاسی- مذهبی بودند و به خاطر صداقتی که بین مردم و ایشان وجود داشت، خود را به عنوان شاعر معرفی نمیکردند. شخصیت عرفانی امام در شعرشان موج میزند که وی را به شاعری عارف تبدیل کرده است...»
محمدعلی بهمنی:
«باید با توجه به جایگاه امام، بعضی از شعرها از دیوان حذف و استواری شعرشان حفظ شود؛ چون بعضی از اشعار ممکن است برای زمان کوتاهی باارزش باشند و پس از آن اهمیت خود را از دست بدهند؛ این نکته درباره همۀ شاعران صدق میکند و هرگز از ارزش سایر اشعار نمیکاهد؛ چه بسا باعث توجه بیشتر به قوت سایر اشعار نیز بشود. اما در کل غزلیات امام خمینی (س)، شان ادبیات و شعر را در دیدگاه جامعه بالا برد. امام در اوج تواضع خود را شاعر نمیدانستند، اما آثار ایشان سرشار از شور عرفانی و تعالیم دینی است...»
جواد محقق:
«شعر امام، در ادامۀ آثار شاعران حوزوی سروده شده و از سبک شعری عالمان دینی پیروی کرده است. عرصۀ شعر علمای مذهبی، مانند شاخهای از شعر فارسی سر برآورده است. این گروه، بهترین اشعار را به ادبیات فارسی عرضه کردهاند.»
با هم به خوانش یک غزل و هفت رباعی از دیوان اشعار امام (ره) میپردازیم:
دکۀ عطر فروشیست و یا معبر یار؟
ماه، روشنگر بزم است و یا روی نگار؟
ای نسیم سحری از سر کویش آیی
که چنین روحفزایی و چنین غالیه بار
غمزهای تا بگشایی به رخم راه امید
لطفی ای دوست ، بر این دلشدۀ زار و نزار
در میخانه به رویم بگشودهست حریف
ساغری از کف خود بازده ای لالهعذار
خُم می زنده، اگر ساغری از دست برفت
سر خُم باز کن و عقده ز جانم بردار
برکَنم خرقۀ سالوس، اگر لطف کنی
سر نهم بر قدمت خرقه گذارم به کنار
_
از هستى خويشتن، گذر بايد كرد
زين ديو لعين، صرف نظر بايد كرد
گر طالب ديدار رخ محبوبى
از منزل بيگانه سفر بايد كرد
_
در محفل دوستان، بجز ياد تو نيست
آزاده نباشد آنكه آزاد تو نيست
شيرين لب و شيرين خط و شيرين گفتار
آن كيست كه با اين همه، فرهاد تو نيست؟
_
افتاده به دام شمع، پروانۀ دل
حاشا که رها کند غمش، خانۀ دل
مطرود شود ز جرگۀ درویشان
دیوانهوشی که نیست دیوانۀ دل
_
ای عشق ببار بر سرم رحمت خویش
ای عقل مرا رها کن از زحمت خویش
از عقل بریدم و به او پیوستم
شاید کشدم به لطف، در خلوت خویش
_
جز فیض وجود او نباشد هرگز
جز عکس نمود او نباشد هرگز
مرگ است اگر هستی دیگر بینی
بودی جز بود او نباشد هرگز
–
چشم تو و خورشيد جهانتاب كجا؟
ياد رخ دلدار و دل خواب كجا؟
با اين تن خاكى، ملكوتى نشوى
اى دوست تراب و ربّ الاَرباب كجا؟
–
جمهوری ما نشانگر اسلام است
افکار پلید فتنهجویان خام است
ملت به ره خویش جلو میتازد
صدام به دست خویش در صد دام است
گزینش و مقدمه از «نیلوفر بختیاری»