شهرستان ادب: کتاب «سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما میآمد» از مشهورترین و در عین حال، مهمترین کتابهای نادر ابراهیمی است که به شرح سکانسهای مهمّی از زندگی امام خمینی(ره) اختصاص دارد. به مناسبت سالروز درگذشت نادر ابراهیمی و همچنین نزدیکی این واقعه به سالروز رحلت امام خمینی، بریدهای از این کتاب را با هم میخوانیم.
□
آقای خمینی، نرم، سر برافراشت و چشمان مهاجم شاه را به اسارت گرفت؛ فقط یک آن، و تمام.
شاه ناگهان احساس سرما کرد و لرزید.
ستون فقرات شاه لرزید.
رنگ برافروختۀ صورتش به پریدگی و زردی گرایید.
شاه، آشکارا، گرفتار تشنّج شد. حس کرد که جادویی در کار است. نه فقط دستهایش، که سرش هم تکان میخورد. از خشم بود یا وحشت، کسی نمیدانست.
زانوهای شاه میلرزید و این لرزش از روی شلوار هم دیده میشد.
شاه احساس میکرد که شاهماهی به دام افتادهای است که تقلّا، او را بیشابیش به بند میکشد...
شاه از پی لحظههایی مقاومت تأثّرانگیز، مثل یک شاخۀ از بن پوسیدۀ درخت ریشهسوخته، شکست و فروافتاد.
- ... من معمولاً آقایان علما را میشناسم و با ایشان روابط یکطرفۀ خوبی دارم. شما از کجا آمدهاید که من تا به حال اسمتان را هم نشنیدهام؟ از حوزههای شهرهای کوچک آمدهاید یا از نجف اشرف؟
- بنده طلبۀ بیمقدار بی نام و نشانی هستم و امیدوارم که در پناه حق، هرگز به مقام و منزلتی که شایستۀ آن نباشم، دست نیابم.
- خوب است... خوب است...
شاه تازه در این لحظه به حاج آقا روحاللّه نزدیک شد. دست دراز کرد و نامۀ آقای بروجردی را از او گرفت. و در همین زمان نیز حس کرد که بوی عطر ملایم و دلنشینی از آن مرد، که یقۀ پیراهن وصلهخوردهاش عین برف سپید بود، به مشام میرسد.
شاه همچنان که نامه را میگشود، لبخندزنان، به مزاحی متوسّل شد تا برودت را، مختصری، از فضا برگیرد و برق چشمان آن مرد را، شاید که کمرنگ کند.
- آن وقتها که مهمانان ما برای ما عطر یا ادکلنی هدیه میآوردند و ما میبوییدیم و خوشمان نمیآمد، بین من و خواهرها و برادرهایم جملهای باب بود که برای خلاص شدن از آن هدیه، به آن جمله متوسّل میشدیم و بعد هم عطر یا ادکلن را به خدمتگزاران دربار میبخشیدیم. ما میگفتیم: «بوی عطرهای دم صحن را دارد»؛ گرچه خودمان هرگز عطرهای دم صحن را مصرف نکرده بودیم. البتّه پنهان نمیشود کرد که مادرم، هنوز هم بوی آن عطرهای دم حرم را دوست دارد و اگر منعش نکنیم، گاهی از همانها به خودش میزند... امّا... برای من بسیار جالب است که شما عطری بسیار ملایم و مطبوع، و احتمالاً هم گرانبها، مصرف میکنید. آیا همیشه از این عطر استفاده میکنید یا امروز، استثنائاً به خاطر من...
- روحانیان معمولاً عطر خوب را دوست میدارند. امّا اغلبشان با درآمد ناچیزی که دارند، قادر به خرید عطر خوب نیستند و به همین علّت هم به گلاب قمصر کاشان یا همان عطرهای کربلا و نجف، که به عطر دم حرم یا دم صحن معروف است، قناعت میکنند.
شاه حس کرد که دیگر در دام نگاه آقای خمینی نیست. با آرامشی لذّتبخش، عینکش را از روی میز بداشت، به چشم زد و نامه را خواند.
- از طرف ما از آقای بروجردی تشکّر کنید... بسیار خوب... حال، برویم سر اصل مطلب. ما، به دلیل کمبودهایی که در قانون اساس و متمّم آن احساس کردهایم، مایلیم که به سود ملّت، تغییراتی جزئی را در متن قانون اساسی و متمّم آن، از مجلسین بخواهیم. امّا مصلحت دیدیم که این تغییرات، با اطّلاع آیتاللّه بروجردی باشد که قاعدتاً باید پاسدار بخشهای اعتقادی و مذهبی قانون اساسی باشند.
اینطور که از نامۀ آقای بروجردی برمیآید، شما اختیار آن را دارید که در این زمینه و زمینههای متشابه، که جنبۀ شرعی و فقهی دارد، اظهار نظر کنید. آیا اشتباه میکنم؟
- خیر، امّا اختیارات بنده در حدّ اطّلاعات بنده است و در این زمینه، بنده اطّلاعات لازم را برای اظهارنظر مستقل ندارم.
شاه بار دیگر، در آستانۀ کدورت و برافروختگی، قرار گرفت. امّا باز خطر نکرد و دست به تهاجم نزد. همان یک بار برای تمام عمرش بس بود.
(سالها بعد هم، آن روز که به عرض اعلیحضرت رساندند که در مبارزۀ خونینی که پیش آمده و پای مرگ و زندگی خاندان پهلوی را پیش کشیده، حریف اصلی و تنها حریف قلدر شاه، روحاللّه خمینی است، و آقای خمینی، دشمنی است مطلقاً انعطافناپذیر و آشتیناپذیر، شاه، که ایستاده بود، نشانده شد و با تشنّجی مختصر زیر لب گفت: هیچ کار نمیشود کرد، هیچ کار. من میدانم. از هیچ کس کاری ساخته نیست. بعد، رو کرد به داریوش همایون و گفت: بروید هر غلطی که دلتان میخواهد بکنید. امّا بدانید که بیفایده است...)