یادداشتی از پروانه حیدری
مهر مسلمانانه lنگاهی به کتاب «سعوف» اثر امین اطمینان
13 شهریور 1404
15:00 |
0 نظر

|
امتیاز:
با 0 رای
شهرستان ادب: آنچه در ادامه میخوانید یادداشتی است از پروانه حیدری دربارۀ کتاب «سعوف»؛ کتابی که از آخرین آثار منتشرشدۀ نشر شهرستان ادب به قلم امین اطمینان است.
کم نیستند آثاری که از تغییر دین و گرویدن عدهای از آدمها به دین تازه سخن گفتهاند؛ داستان کسانی که بیشمار مانع روبهرویشان بوده و برای خواندن خطی از قرآن یا در فرا بردن بانگ مسلمانیشان، ضرب شلاق و داغ آهن را بر پهلوها دوام آوردهاند. «سعوف» اما اینگونه نیست و قرار است وجه دیگری از مؤمن شدن آدم ها را نشان دهد؛ وجهی که حتی در زمانۀ اکنون نیز باید بیش از پیش یادآوری شود.
«لا اکراه فی الدین»ی که در سعوف متبلور میشود، رنگ و بوی اسلام نابی را دارد که زنگار از روی خویش میگیرد و خودش را شفافتر از همیشه به صورت مخاطب میتاباند. شخصیتها نسبت به یکدیگر کنجکاوند و تعصبی ندارند. انگار ارتباط این آدم ها با هم از راه شغل و پیشه صورت میگیرد؛ از مهارت دستها و چشمانی که به این خبرگی خیره میشود. جایی حتی ارزش این عمل بالاتر از پرهیزگاری قرار میگیرد. همانجا که «رفاعه» شخصیت اصلی داستان، اقرار میکند که من پرهیزگار نیستم، فقط کارم را انجام میدهم. کسی که انگار درستکاریاش را با مهارتش نشان میدهد. این آغوش بازی که به روی او گشوده میشود و از آن شهر رانده نمیشود که هیچ، برای دینش هم سرزنش نمیشود. علاوه بر آن، سفارش هزار شمشیر هم به او داده میشود.
اسلام، دین آدمهای تازه است، دینی که افراد کاربلد را به خدمت میگیرد، هرچند ظاهرشان با مؤمنان متفاوت باشد، دینی که تلاش میکند احترام و آزادگی انسانها را حفظ کند. هنگام خواندن این کتاب، هزار بار از صحراهای یثرب نقب زدم به اکنون و به اینجا، به حال. به این که اگر غریبهای بیاید که همدین ما نباشد و کاربلد باشد و قصد ماندن کند؛ ما به دستهایش نگاه میکنیم یا به دهانش و شعارهایی که میدهد؟ آنچه در «سعوف» میخوانیم بسیار متمدنانهتر از چیزی است که در اکنون اسلام مشاهده میکنیم.
در بخش دوم نیز مسأله همین است اما با شخصیتهایی دیگر و چندین سال جلوتر. حالا دیگر اسلام در مرحلۀ تبلیغ قرار گرفته و نیاز است تا افرادی بروند وگسترشش دهند. در این بخش، زجر و عشق بیشتری را شاهد هستیم. هرچند دیالوگها و آن شور عاشقانه کمرنگ است اما ابتکار نویسنده در ساختن فضایی تازه برای دلدادگی قابل توجه است. «بکر» داستانگوی گیرافتاده در چاهی است که تنها به واسطۀ داستانهایش باعث ایمان «باهره» میشود. باهرهای که اول شیفتۀ چهرۀ زیبای بکر شده و حالا روز را با داستانهای او به شب میرساند؛ هزار و یک شبی که این بار بکر روایتش میکند تا هم خودش و هم باهره را زنده و امیدوار نگه دارد.
نویسنده در بخش اول اثر، در پرداختن به مرد آهنگری که در کارش استاد است و کمی هم نسبت به شغلش بدبین است، خوب عمل کرده. در ساختن فضا هم همینطور، اما در پردازش داستان و دیالوگها ناکام است. داستان شور ندارد و روی خطی صاف حرکت میکند. لحظات عاشقانه و حتی مؤمنانه کشته میشود. درست است که شاید این تمهید نویسنده بوده که خواسته سختی نثر و زبان را کمی به نثر و زبان قدیم نزدیک کند اما تا حدی جان را از روایت گرفته و روایت از داستانی شورانگیز به گزارشی بیطرفانه بدل شده، حال آن که هر دو داستان گنجایش شوری عارفانه و عاشقانه را داشتند. سعوف، دو داستان کوتاه در دو بازۀ زمانی متفاوت است که خواندنش وقتی از شما نمیگیرد و میتواند اسلام را در ذهنتان بازآفرینی کند.
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.