غلامرضا کافی، مبین اردستانی، فاطمه عارفنژاد
سه شعر برای امام خمینی از سه نسل شعر انقلاب
14 خرداد 1395
15:12 |
0 نظر
|
امتیاز:
3.92 با 24 رای
شهرستان ادب: در سالروز رحلت پیشوای انقلاب اسلامی و بنیانگذار یگانه حکومت توحیدی امام خمینی (ره) شما را به خواندن سه شعر از شاعران سه نسل یعنی دکتر غلامرضا کافی، مبین اردستانی و فاطمه عرافنژاد دعوت میکنیم.
غلامرضا کافی
مهین یادگارا زمین را زمان را
بلندا نگارا همین را هم آن را
بلندا نگارا مهین یادگاری
تو این خاک خونرنگ غیرت نشان را
زهی صیت نامت ز عالم فراتر
زهی عطر یادت گرفته جهان را
حنیف مقدم خلیل معاصر
که در هم شکستی ستمکارگان را
تو زنجیر زجر زبونان بریدی
هم از یاوه گویان بریدی زبان را
سر سرکشان را به چنبر کشیدی
که گردن شکستی تو گردن کشان را
ستم می گریزد ز درگاهت آری
که درخاک غلتیده آن آستان را
صلابت تو از کوه داری؟ زهی سهو
که کوه از تو دارد شکوه گران را
هم از شانه های تو دارد نشانی
اگر صخره بر خود نبیند تکان را
گره خورده با دین چنان صیت نامت
که فریاد تو یاد آرد اذان را
سلاح تو ایمان قرین تو قران
بریدی امان شاه صاحب قران را
نه تیغ و نه ترگ و نه هیهای لشکر
نه در گرفتی عنان وسنان را
نه اسبان تازی ز جیحون جهاندی
نه تسخیر کردی قلاع فلان را
نه بازو شکستی نه بارو گشودی
نه در بند کردی فلان خاندان را
نه تاج زمرد نه تخت زبرجد
نه بر تن قبا دوختی پرنیان را
چه کردی که این خیل مشتاق محروم
به درگاه تو تحفه آورد جان را
حکومت به دل ها مرام شما بود
که لرزاند تا بن دل حاکمان را
زهی فکر وتدبیر پیرانه تو
که در شورش آورد خیل جوان را
بزرگا اماما تو را دوست داریم
و هم نزهت نهضت جاودان را
گران بود داغ تو بر خلق زیرا
گرفتی تو از خلق خواب گران را
تو گفتی به اعجاز کشف و شهودت
که اسلام گیرد کران تا کران را
زمان چشم دارد به آن روز موعود
تماشای موعود صاحب زمان را
که خاک از فراوانی سبزه و گل
خجالت دهد باغسار جنان را
جهان از تماشای او گر بگیرد
بسوزاند از غمزه ای کهکشان را
ببخشد به یعقوب ها چشم بینا
بگیرد ز ایوب ها امتحان را
بسی راز ناگفته را سر گشاید
بشوید هم از گرگ کنعان دهان را
بزرگا اماما تو را دوست داریم
و آن انقلاب بزرگ جهان را!
مبین اردستانی
دنیا بدهکارست تا دنیاست
به این دل بی آینه تنها
دیروزهای بی تو فرسودن
امروزهای بی تو بودن را
دیروزهای بی تو لب تشنه
امروزهای بی تو جان بر لب
خورشیدی و دیروز و امروزم
بی تو برایم دیشب و امشب
طومار تنهایی و غم هستند
هر شب به هم پیچیده ی دردند
این کوچه های بی تو سرگردان
تا صبح دنبال تو می گردند
دلخوش به ماهم در شب شبهه
دلخوش به ماهم در شب تردید
ماهت غریب افتاده در برکه
کی می رسد صبحی که برگردید
فاطمه عارفنژاد
اتوبان، قم، عوارضی، تهران
من سراسیمه میرسم از راه
گنبدی و مناره ای و… حرم!
السلام علیک روح الله!
وارد صحن میشوم آرام
تا که عرض ارادتی بکنم
هم ببندم دوباره پیمانی
تا مبادا که غفلتی بکنم
چه شلوغ است دورتان امروز
جمعیت هست و شوق مهمانی
میپذیری میان این مردم
یک جوان با هوای بارانی؟
من گمان میکنم کنار ضریح
عطر و طعم حضورتان جاری ست
میشود با تو درد دل کنم و
تو ببخشی اگر که تکراری ست
یا ببخشی اگر که صحبت من
مستحبات این زیارت نیست
به شهیدان قسم دلم تنگ است
به خدا قصد من جسارت نیست
چه شکوهی به هم زده آقا!
حرم از نقشه های یارانت
من شنیدم که فرق دارد با
سازه ی ساده ی جمارانت…
من جماران نرفته میدانم
جنس تو جنس این حرم ها نیست
چه کسی مانده که نمیداند
که خمینی به سادگی می زیست؟
بگذریم از حرم… اجازه بده
دوست ها را رها کنم کم کم
برسم به نفوذ دشمن ها
به نفوذی خزنده و مبهم…
وای اگر دست های پنهانی
با قلم مو کمک کنند او را
گرگ را بین گله راه دهند
عده ای و بزک کنند او را
کم کم انگار نرم و آهسته
دست تحریف میرسد به شما
خاطراتی که نو به نو هر روز
نسبتی تازه میدهد به شما…
بین این موج ها، هیاهوها،
یک طرف هم صحیفه ی نور است
باید انگار پرس و جو کنمت!
چه امامی؟ کدام منظور است؟
ولی القصه من دلم قرص است
که تو حرفت نمیرود از یاد
که فقط میکنم دعا هر شب
سر سیدعلی سلامت باد!
در کنار تمام این غم ها
از حکایات عشق باید گفت
آنطرف تر ز مرز ایران از
کربلای دمشق باید گفت
باز پوتین به پا، به سر سربند
عده ای عشق شان به گمنامی ست
روی دوش تمامشان امروز
علم انقلاب اسلامی ست
بچه های شما دوباره به جنگ
میروند و شهید می آیند
با هزاران ستاره روی بدن
در لباسی سپید می آیند
انقلاب از قدیم زنده تر است
و دفاع مقدسش باقی ست
پشت این مردهای آزاده
دست خونین حضرت ساقی ست
و دعا کن شما که یک جمعه
به همین زودی، از افق، خورشید
بدرخشد… بهار برگردد…
برسد موعد جهانی عید…
مبین اردستانی
دنیا بدهکارست تا دنیاست
به این دل بی آینه تنها
دیروزهای بی تو فرسودن
امروزهای بی تو بودن را
دیروزهای بی تو لب تشنه
امروزهای بی تو جان بر لب
خورشیدی و دیروز و امروزم
بی تو برایم دیشب و امشب
طومار تنهایی و غم هستند
هر شب به هم پیچیده ی دردند
این کوچه های بی تو سرگردان
تا صبح دنبال تو می گردند
دلخوش به ماهم در شب شبهه
دلخوش به ماهم در شب تردید
ماهت غریب افتاده در برکه
کی می رسد صبحی که برگردید
مبین اردستانی
دنیا بدهکارست تا دنیاست
به این دل بی آینه تنها
دیروزهای بی تو فرسودن
امروزهای بی تو بودن را
دیروزهای بی تو لب تشنه
امروزهای بی تو جان بر لب
خورشیدی و دیروز و امروزم
بی تو برایم دیشب و امشب
طومار تنهایی و غم هستند
هر شب به هم پیچیده ی دردند
این کوچه های بی تو سرگردان
تا صبح دنبال تو می گردند
دلخوش به ماهم در شب شبهه
دلخوش به ماهم در شب تردید
ماهت غریب افتاده در برکه
کی می رسد صبحی که برگردید
مبین اردستانی
دنیا بدهکارست تا دنیاست
به این دل بی آینه تنها
دیروزهای بی تو فرسودن
امروزهای بی تو بودن را
دیروزهای بی تو لب تشنه
امروزهای بی تو جان بر لب
خورشیدی و دیروز و امروزم
بی تو برایم دیشب و امشب
طومار تنهایی و غم هستند
هر شب به هم پیچیده ی دردند
این کوچه های بی تو سرگردان
تا صبح دنبال تو می گردند
دلخوش به ماهم در شب شبهه
دلخوش به ماهم در شب تردید
ماهت غریب افتاده در برکه
کی می رسد صبحی که برگردید
مبین اردستانی
دنیا بدهکارست تا دنیاست
به این دل بی آینه تنها
دیروزهای بی تو فرسودن
امروزهای بی تو بودن را
دیروزهای بی تو لب تشنه
امروزهای بی تو جان بر لب
خورشیدی و دیروز و امروزم
بی تو برایم دیشب و امشب
طومار تنهایی و غم هستند
هر شب به هم پیچیده ی دردند
این کوچه های بی تو سرگردان
تا صبح دنبال تو می گردند
دلخوش به ماهم در شب شبهه
دلخوش به ماهم در شب تردید
ماهت غریب افتاده در برکه
کی می رسد صبحی که برگردید
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.
چهارشنبه, 27 اردیبهشت,1402